@asheghanehaye_fatima
#فرصت_عاشقی
میشود ندید گرفت رنگِ چهارچوبِ زندگی را ، میشود ندید اگر غیر از دلِ او حتا تمام خانه شکسته باشد ،
اینکه صندلی خراب شده یا میز چرا نیست یا دیوار چرا سپید است آنقدر مهم نیست که نفهمیم در عمیقِ دلِ مردِ زندگیمان چه میگذرد .
اینکه دلخوشیهای ناچیز ،
نکند فرصتِ عاشقی را از زنی بگیرد و اینکه مادر بودن ،
زنی را از مردش دور کند ،
میشود خطای دل باشد و سهوی نه که از عمد .
که پای عشق اگر میان باشد ،
میشود شبیه همیشهها بود و ،
با صدای بلندتری عاشقی کرد ،
آنقدر بلند که بشنود وجودت را کنارش و آرامشِ زنانگیات را به پای نگاهِ غمگینش بریزی .
که باید دستانش را گرفت و بر چشم گذاشت ،
خاطرهی دوست داشتنش را بارها و بارها جای خواستههای فرزند برایش تعریف کرد و خندید .
میشود اوقاتِ سکوتِ خانه را با تکرارِ دوستت دارم شیرین کرد و از یاد بُرد تلخیِ گذشتههای زجر را .
گاهی مردی چنان دوستت دارد ،
که هیچ احساسی جز داشتنش آرامشت نمیشود و گاهی به اشتباه چه زود خواستنش را از یاد میبریم و نمیدانیم در پسِ هر نگاهِ سکوتش دنیایی حرف مانده است ،
حرفهایی که شاید نزند اما میشود بگویی حرفهایت را میدانم ، میفهمم ،
من تمامِ حرفهایت را دوستت دارم .
چه ساده است اگر شبیه کودکی به آغوش بگیریاش و نجوای مهربانیات را برای قلبش بارها بخوانی و این زن ،
این موجودِ بیحواس ،
گاهی فقط فراموش میکند که تو هم شنیدن را دوست داری .
زنی که تمامِ رویای خوبِ زندگیاش را کنار مهربانیِ مردش قدم زده ،
گاهی از نبودنش به سوی خدا هم پرواز میکند .
تا شاید از خدا بخواهد جادههای برگشت را نشانِ نگاهش دهد ،
شاید خدا دست بر شانههای مردی گذاشت و برایش از عشقِ زنی گفت ،
که تمام شدنش محال است و تا همیشهها ادامه دارد .
شاید خدا به گوشِ دلِ مردی گفت ،
که زنی دستانش رو به آمدنت مانده است ،
تا فرصتهای عاشقی را اینبار ،
آنطور که تو دوست داری برایت تکرار کند .
فقط ،
آنطور که تو دوست داری .
#مرجان_پورشریفی
#آنطور_که_تو_دوست_داری
#فرصت_عاشقی
میشود ندید گرفت رنگِ چهارچوبِ زندگی را ، میشود ندید اگر غیر از دلِ او حتا تمام خانه شکسته باشد ،
اینکه صندلی خراب شده یا میز چرا نیست یا دیوار چرا سپید است آنقدر مهم نیست که نفهمیم در عمیقِ دلِ مردِ زندگیمان چه میگذرد .
اینکه دلخوشیهای ناچیز ،
نکند فرصتِ عاشقی را از زنی بگیرد و اینکه مادر بودن ،
زنی را از مردش دور کند ،
میشود خطای دل باشد و سهوی نه که از عمد .
که پای عشق اگر میان باشد ،
میشود شبیه همیشهها بود و ،
با صدای بلندتری عاشقی کرد ،
آنقدر بلند که بشنود وجودت را کنارش و آرامشِ زنانگیات را به پای نگاهِ غمگینش بریزی .
که باید دستانش را گرفت و بر چشم گذاشت ،
خاطرهی دوست داشتنش را بارها و بارها جای خواستههای فرزند برایش تعریف کرد و خندید .
میشود اوقاتِ سکوتِ خانه را با تکرارِ دوستت دارم شیرین کرد و از یاد بُرد تلخیِ گذشتههای زجر را .
گاهی مردی چنان دوستت دارد ،
که هیچ احساسی جز داشتنش آرامشت نمیشود و گاهی به اشتباه چه زود خواستنش را از یاد میبریم و نمیدانیم در پسِ هر نگاهِ سکوتش دنیایی حرف مانده است ،
حرفهایی که شاید نزند اما میشود بگویی حرفهایت را میدانم ، میفهمم ،
من تمامِ حرفهایت را دوستت دارم .
چه ساده است اگر شبیه کودکی به آغوش بگیریاش و نجوای مهربانیات را برای قلبش بارها بخوانی و این زن ،
این موجودِ بیحواس ،
گاهی فقط فراموش میکند که تو هم شنیدن را دوست داری .
زنی که تمامِ رویای خوبِ زندگیاش را کنار مهربانیِ مردش قدم زده ،
گاهی از نبودنش به سوی خدا هم پرواز میکند .
تا شاید از خدا بخواهد جادههای برگشت را نشانِ نگاهش دهد ،
شاید خدا دست بر شانههای مردی گذاشت و برایش از عشقِ زنی گفت ،
که تمام شدنش محال است و تا همیشهها ادامه دارد .
شاید خدا به گوشِ دلِ مردی گفت ،
که زنی دستانش رو به آمدنت مانده است ،
تا فرصتهای عاشقی را اینبار ،
آنطور که تو دوست داری برایت تکرار کند .
فقط ،
آنطور که تو دوست داری .
#مرجان_پورشریفی
#آنطور_که_تو_دوست_داری