.
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آنِ توست
رها کن ای مونس من
تا به راستی از آنِ تو باشد ...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانی
از کتاب: نفس عمیق
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آنِ توست
رها کن ای مونس من
تا به راستی از آنِ تو باشد ...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانی
از کتاب: نفس عمیق
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
■صبح
زن کرکرهها را گشود. شمدها را
فرازِ درگاه آویخت.
روز را دید.
یک پرنده یکراست توی چشماش نگریست.
«تنهام»، زیرِ لب چنین گفت.
«زندهام.» توی اتاق آمد.
آینه هم پنجرهییست
اگر از آن بپرم در آغوشِ خودم میافتم.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس
■برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
زن کرکرهها را گشود. شمدها را
فرازِ درگاه آویخت.
روز را دید.
یک پرنده یکراست توی چشماش نگریست.
«تنهام»، زیرِ لب چنین گفت.
«زندهام.» توی اتاق آمد.
آینه هم پنجرهییست
اگر از آن بپرم در آغوشِ خودم میافتم.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس
■برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
📜 شب به پایان راهش نزدیک میشود
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار میمانیم تا سپیدهدمان.
منتظر میمانیم
تا خورشید چکشاش را
بر تارک خانهها بکوبد.
منتظر میمانیم
تا خورشید
چکشاش را
بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد.
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار میمانیم تا سپیدهدمان.
منتظر میمانیم
تا خورشید چکشاش را
بر تارک خانهها بکوبد.
منتظر میمانیم
تا خورشید
چکشاش را
بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد.
آنقدر بکوبد
تا صدا شود.
تا صدا شنیده شود.
صدایی دیگرگونه.
چرا که سکوت
پر از صدای گلولهی اسلحههاییست
که نمیدانیم از کجا شلیک میشوند.
#یانیس_ریتسوس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار میمانیم تا سپیدهدمان.
منتظر میمانیم
تا خورشید چکشاش را
بر تارک خانهها بکوبد.
منتظر میمانیم
تا خورشید
چکشاش را
بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد.
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار میمانیم تا سپیدهدمان.
منتظر میمانیم
تا خورشید چکشاش را
بر تارک خانهها بکوبد.
منتظر میمانیم
تا خورشید
چکشاش را
بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد.
آنقدر بکوبد
تا صدا شود.
تا صدا شنیده شود.
صدایی دیگرگونه.
چرا که سکوت
پر از صدای گلولهی اسلحههاییست
که نمیدانیم از کجا شلیک میشوند.
#یانیس_ریتسوس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سردرد داریم
دودها از درون بالا میآیند
سیگار بهانهای است
#یانیس_ریتسوس
برگردان: فریدون فریاد
@asheghanehaye_fatima
دودها از درون بالا میآیند
سیگار بهانهای است
#یانیس_ریتسوس
برگردان: فریدون فریاد
@asheghanehaye_fatima
سوسوی یک ستاره در سپیدهدَم
مثلِ سوراخِ کلیدِ روشنیست
که تو
چشمانت را به آن آویزان میکنی
درونش را مینگری
و همه چیز را میبینی
پشتِ درهای قفلشده
جهانْ غرقِ روشنیست
تو
به باز کردنِ آن در
نیاز داری ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
مثلِ سوراخِ کلیدِ روشنیست
که تو
چشمانت را به آن آویزان میکنی
درونش را مینگری
و همه چیز را میبینی
پشتِ درهای قفلشده
جهانْ غرقِ روشنیست
تو
به باز کردنِ آن در
نیاز داری ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
اینجا
درست در میانِ تشویشِ همین اتاق
در تنگاتنگ کتابهای غبار گرفته
و چهرههای فرتوت بر بوم،
در پستوی «آری» و «خیرِ» هزاران سایه،
نواری از نور کشیده شده است،
میبینی؟
همینجا
همینجا بود
که آن شب
تو عریان ایستاده بودی
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
درست در میانِ تشویشِ همین اتاق
در تنگاتنگ کتابهای غبار گرفته
و چهرههای فرتوت بر بوم،
در پستوی «آری» و «خیرِ» هزاران سایه،
نواری از نور کشیده شده است،
میبینی؟
همینجا
همینجا بود
که آن شب
تو عریان ایستاده بودی
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
.
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نَه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نَه اینکه بخواهد شعری بِسُراید
نَه!
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نَه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نَه اینکه بخواهد شعری بِسُراید
نَه!
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت ...
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح
زن کرکرهها را گشود. شمدها را
فراز درگاه آویخت.
روز را دید.
یک پرنده یکراست توی چشمش نگریست.
«تنهام»، زیر لب چنین گفت.
«زندهام.» توی اتاق آمد.
آینه هم پنجرهییست
اگر از آن بپرم در آغوش خودم میافتم.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
زن کرکرهها را گشود. شمدها را
فراز درگاه آویخت.
روز را دید.
یک پرنده یکراست توی چشمش نگریست.
«تنهام»، زیر لب چنین گفت.
«زندهام.» توی اتاق آمد.
آینه هم پنجرهییست
اگر از آن بپرم در آغوش خودم میافتم.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima