🍂 @asheghanehaye_fatima
دلام، دلام! بگو با این دل چه کنم؟
بگو چه کنم اگر زخم من از این هم عمیقتر رود
وقتی تو را دیدم، چه روزی بود؟
عجیب است انسان یکروزه تغییر میکند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آنقدر دورم که انگار هیچ خاطرهای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی و زندگیام را مثل روز میلاد قسمت کردی...
هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد: تقویم عشق من
و این نخستین کلماتام باشد برای تو.
🔘شاعر: #جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
🔺Cemal Süreya(1931-1990)
🔘برگردان: #همت_شهبازی
📕از کتاب: "من بوی دارچین میدهم"
دلام، دلام! بگو با این دل چه کنم؟
بگو چه کنم اگر زخم من از این هم عمیقتر رود
وقتی تو را دیدم، چه روزی بود؟
عجیب است انسان یکروزه تغییر میکند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آنقدر دورم که انگار هیچ خاطرهای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی و زندگیام را مثل روز میلاد قسمت کردی...
هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد: تقویم عشق من
و این نخستین کلماتام باشد برای تو.
🔘شاعر: #جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
🔺Cemal Süreya(1931-1990)
🔘برگردان: #همت_شهبازی
📕از کتاب: "من بوی دارچین میدهم"
@asheghanehaye_fatima
□شمارش
زیرِ نورِ ماه نشستیم
تو را بوسیدم از مچِ دستات
پس برخاستیم
تو را بوسیدم از لبات
در کنارِ درِ نیمهباز
تو را بوسیدم از نفسهایات
کودکان در باغچه بودند
تو را بوسیدم از کودکات
تو را به خانهی خود به مخفیگاه خودم بردم
تو را بوسیدم از قاشقات - که غذا میخوردی -
در خانههای دیگری به هم برخوردیم
تو را بوسیدم از جادکمهات
در نهایت تو را به خیابانها کشاندم
و تو را بوسیدم از سرچشمهیی که از آن میجوشیدی.
□●شاعر: #جمال_سورهیا ● #جمال_ثریا ● ترکیه |
□●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●ازکتاب: «کاش تنها برای همین تو را دوست داشتم»
📓●ناشر: #انتشارات_هشت ● چاول ۱۳۹۸ |
□شمارش
زیرِ نورِ ماه نشستیم
تو را بوسیدم از مچِ دستات
پس برخاستیم
تو را بوسیدم از لبات
در کنارِ درِ نیمهباز
تو را بوسیدم از نفسهایات
کودکان در باغچه بودند
تو را بوسیدم از کودکات
تو را به خانهی خود به مخفیگاه خودم بردم
تو را بوسیدم از قاشقات - که غذا میخوردی -
در خانههای دیگری به هم برخوردیم
تو را بوسیدم از جادکمهات
در نهایت تو را به خیابانها کشاندم
و تو را بوسیدم از سرچشمهیی که از آن میجوشیدی.
□●شاعر: #جمال_سورهیا ● #جمال_ثریا ● ترکیه |
□●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●ازکتاب: «کاش تنها برای همین تو را دوست داشتم»
📓●ناشر: #انتشارات_هشت ● چاول ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
میدانم
راههای رسیدن به تو مسدود است
وانگهی
تو هم مرا هیچگاه دوست نداشتی...
○●شاعر: #جمال_سورهیا | ○●برگردان: #علیرضا_شعبانی
میدانم
راههای رسیدن به تو مسدود است
وانگهی
تو هم مرا هیچگاه دوست نداشتی...
○●شاعر: #جمال_سورهیا | ○●برگردان: #علیرضا_شعبانی
□این به ما تعلق دارد
این عشقی ویرانگر است
که بارِ حرص را
بر سرِ ملت خراب میکند
عشقی فتنهانگیز است
آبو نان را تقسیم میکند
روزی سه وعده
عشقی خیانتکار است
مثل یک دزد به خانهی شما
و مثل یک پلیس به خانهی او میآید
عشقی غیر قانونیست
که مگر به هیچ ازدواجی اصلن نمیاندیشد؟
این عشقی غارتگر است
که از معمولیترین ترانهها
شادیها را به یکجا گرد میآوَرَد
عشقیست که ریشهاش بیرون از اینجاست
که از بئاتریس و دانته
ناشیانه تقلید میکند
این عشقی اِشغالگر است
که از دلدادگی در انبارِ کاه میگوید
و چیزِ دیگری نمیگوید.
□●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
□●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «کاش تنها برای همین تو را دوست داشتم» | #انتشارات_هشت | چاول ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
این عشقی ویرانگر است
که بارِ حرص را
بر سرِ ملت خراب میکند
عشقی فتنهانگیز است
آبو نان را تقسیم میکند
روزی سه وعده
عشقی خیانتکار است
مثل یک دزد به خانهی شما
و مثل یک پلیس به خانهی او میآید
عشقی غیر قانونیست
که مگر به هیچ ازدواجی اصلن نمیاندیشد؟
این عشقی غارتگر است
که از معمولیترین ترانهها
شادیها را به یکجا گرد میآوَرَد
عشقیست که ریشهاش بیرون از اینجاست
که از بئاتریس و دانته
ناشیانه تقلید میکند
این عشقی اِشغالگر است
که از دلدادگی در انبارِ کاه میگوید
و چیزِ دیگری نمیگوید.
□●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
□●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «کاش تنها برای همین تو را دوست داشتم» | #انتشارات_هشت | چاول ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
سپس
خندههایات به ذهنم خطور کرد
و گفتم:
اگر باز هم بیایی
دوباره دوستات خواهم داشت....
✍●منسوب به: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
خندههایات به ذهنم خطور کرد
و گفتم:
اگر باز هم بیایی
دوباره دوستات خواهم داشت....
✍●منسوب به: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
شعری از #جمال_سورهیا
#Cemal_Süreya
که در ایران #جمال_ثریا هم معرفی شده است
برگردان #ابوالفضل_پاشا
برگرفته از مجموعهی شعر #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
نشر #هشت
چ اول
سال 1398
صص 62-61
درخواست
تویی: کوچهی من
و وقتی کلید را در قفل میچرخانم
چیزی که بسته میشود درِ خانه نیست
میخواهم دری که باز میشود رو به تو باشد
تویی: نشانیِ من
که نامههای من درست به مقصد برسد
وقتی که ما دو نفر حرف میزنیم
نمیخواهم که در همان دم کسی بیاید و
سه نفر شویم
تویی: شهرِ من
اگر شهرهای دیگری هم به میان بیایند
من به شادمانگیِ دیگری میپیوندم
تویی: جشن و سُرورِ من
همه را بنویس!
تویی: تاریخِ من
چیزی از قلم نیفتد!
تویی: زبانِ من
تو هم کمی مراقب شیرینزبانیات باش
تویی: اندیشهی من
خواهرم پنجره را باز میکند
که با پادرمیانیِ نوری که کاکل به سر دارد
اتاق از هوای تازهی روز پر شود
گیسوانات را ادامه بده «فریگیا»!
تویی: محبوبِ من
تویی: سرزمینِ من
تو ای آناتولی! به من قول بده!
@asheghanehaye_fatima
#Cemal_Süreya
که در ایران #جمال_ثریا هم معرفی شده است
برگردان #ابوالفضل_پاشا
برگرفته از مجموعهی شعر #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
نشر #هشت
چ اول
سال 1398
صص 62-61
درخواست
تویی: کوچهی من
و وقتی کلید را در قفل میچرخانم
چیزی که بسته میشود درِ خانه نیست
میخواهم دری که باز میشود رو به تو باشد
تویی: نشانیِ من
که نامههای من درست به مقصد برسد
وقتی که ما دو نفر حرف میزنیم
نمیخواهم که در همان دم کسی بیاید و
سه نفر شویم
تویی: شهرِ من
اگر شهرهای دیگری هم به میان بیایند
من به شادمانگیِ دیگری میپیوندم
تویی: جشن و سُرورِ من
همه را بنویس!
تویی: تاریخِ من
چیزی از قلم نیفتد!
تویی: زبانِ من
تو هم کمی مراقب شیرینزبانیات باش
تویی: اندیشهی من
خواهرم پنجره را باز میکند
که با پادرمیانیِ نوری که کاکل به سر دارد
اتاق از هوای تازهی روز پر شود
گیسوانات را ادامه بده «فریگیا»!
تویی: محبوبِ من
تویی: سرزمینِ من
تو ای آناتولی! به من قول بده!
@asheghanehaye_fatima
🔵 زنها بیصدا میروند!
برای ادامهی رابطهی خود زحمت زیادی میکشند. با تمامِ قلب، مغز و روح خود؛ همین و بس.
به سختی قبول کرده است؛ دوست ندارد به دیگری تعلق داشته باشد. مثلن، به سانِ مرد به خاطر اینکه آش بینمک است دعوا راه نمیاندازد؛ میگوید باید حرف بزنیم. مردها نیز اغلب از این حرف عصبانی میشوند. این صحبتها به تأخیر میافتد. تا پایانِ مسابقه، تا بعد از غذا و یا به خاطر خیلی چیزهای بیمورد به تعویق میافتد.
زنها لجوج و یکدنده هستند؛ همانطور که به زندگی وابستهاند به عشق های خود نیز پایبندند. از این روی دوست دارند حرف بزنند و دردِ دل خود را بگویند و تا قانع کردن طرف مقابل، تلاش میکنند. سرانجام پس میزنند. زن تا روزنهیی مییابد تمام دردِ دل خود را قسمت میکند. اغلب چه جوابی میگیرد؟ «چرند نگو!... » چیزی که برای زن مطرح است به نظرِ مرد بیمورد و مزخرف میآید. اصلن اهمیتی نمیدهد. باز هم دلخوری... مرد بدون این که قانع شده باشد باز هم به تعویق میاندازد و متوجه نیست که روزی میرسد تمامِ اینها مثل تیری به سوی خودش برمیگردد.
اگر زنی شکوه کند و یا به قول مردها غرغر کند، مرد باید بداند که زن هنوز به ادامهی رابطهی خود امیدوار است، او می خواهد ادامه دهد، با هم زندگی کنند، مسائل و مشکلات را حل کرده، خوشبخت باشند. مهمتر از همه، هنوز آن مرد را دوست دارد.
زن بیصدا جایی را ترک میکند!
مهمترین مسأله همین است. شرایطی که مردها اصلن متوجه نیستند، تا این حد ساده است. زنی که تا آن روز حرف میزد، دعوا میکرد، جر و بحث میکرد، در سکوت فرو میرود. وقتی از آن رابطه ناامید شد بدین معنیست که عشقاش نیز زخم برداشته است. ساکهای دلش را بسته است، بلیتهایی که در ذهن دارد خریده و در حالی که جسماش آن جا مانده، گذاشته و رفته است. مرد هر شب به خانه میآید و باز شدن در را میبیند ولی نمیفهمد که زن بیصدا و ساکت رابطهی خود را ترک کرده است. اگر زنی جایی را ترک کرده باشد، جدایی او خیلی ساکت و بیصدا بوده و بدون اینکه کسی آن را احساس کرده باشد، بدون اینکه در را محکم بکشد و به هم بکوبد، رفته است. زنی که در آشپزخانه غذا میپزد، روی مبل کنار دستاش نشسته است، شبها روحاش را به کناری گذاشته، سعی میکند بخوابد، دیگر زن قبلی نیست. نباید از فریادها و دعواهای یک زن ترسید. چون رفتن او بیصدا و اصالتمند است.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
برگردان: #شهرام_دشتی
@asheghanehaye_fatima
برای ادامهی رابطهی خود زحمت زیادی میکشند. با تمامِ قلب، مغز و روح خود؛ همین و بس.
به سختی قبول کرده است؛ دوست ندارد به دیگری تعلق داشته باشد. مثلن، به سانِ مرد به خاطر اینکه آش بینمک است دعوا راه نمیاندازد؛ میگوید باید حرف بزنیم. مردها نیز اغلب از این حرف عصبانی میشوند. این صحبتها به تأخیر میافتد. تا پایانِ مسابقه، تا بعد از غذا و یا به خاطر خیلی چیزهای بیمورد به تعویق میافتد.
زنها لجوج و یکدنده هستند؛ همانطور که به زندگی وابستهاند به عشق های خود نیز پایبندند. از این روی دوست دارند حرف بزنند و دردِ دل خود را بگویند و تا قانع کردن طرف مقابل، تلاش میکنند. سرانجام پس میزنند. زن تا روزنهیی مییابد تمام دردِ دل خود را قسمت میکند. اغلب چه جوابی میگیرد؟ «چرند نگو!... » چیزی که برای زن مطرح است به نظرِ مرد بیمورد و مزخرف میآید. اصلن اهمیتی نمیدهد. باز هم دلخوری... مرد بدون این که قانع شده باشد باز هم به تعویق میاندازد و متوجه نیست که روزی میرسد تمامِ اینها مثل تیری به سوی خودش برمیگردد.
اگر زنی شکوه کند و یا به قول مردها غرغر کند، مرد باید بداند که زن هنوز به ادامهی رابطهی خود امیدوار است، او می خواهد ادامه دهد، با هم زندگی کنند، مسائل و مشکلات را حل کرده، خوشبخت باشند. مهمتر از همه، هنوز آن مرد را دوست دارد.
زن بیصدا جایی را ترک میکند!
مهمترین مسأله همین است. شرایطی که مردها اصلن متوجه نیستند، تا این حد ساده است. زنی که تا آن روز حرف میزد، دعوا میکرد، جر و بحث میکرد، در سکوت فرو میرود. وقتی از آن رابطه ناامید شد بدین معنیست که عشقاش نیز زخم برداشته است. ساکهای دلش را بسته است، بلیتهایی که در ذهن دارد خریده و در حالی که جسماش آن جا مانده، گذاشته و رفته است. مرد هر شب به خانه میآید و باز شدن در را میبیند ولی نمیفهمد که زن بیصدا و ساکت رابطهی خود را ترک کرده است. اگر زنی جایی را ترک کرده باشد، جدایی او خیلی ساکت و بیصدا بوده و بدون اینکه کسی آن را احساس کرده باشد، بدون اینکه در را محکم بکشد و به هم بکوبد، رفته است. زنی که در آشپزخانه غذا میپزد، روی مبل کنار دستاش نشسته است، شبها روحاش را به کناری گذاشته، سعی میکند بخوابد، دیگر زن قبلی نیست. نباید از فریادها و دعواهای یک زن ترسید. چون رفتن او بیصدا و اصالتمند است.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
برگردان: #شهرام_دشتی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
@asheghanehaye_fatima
■میشناسم تمامیِ راهها...
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید - بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
بیدار شدم کاملن به تو اندیشیدم
تنها به تو
و تنها به چشمهای تو
سرانجام تویی: بانوی من
تویی: مردنام
تویی: ماندنام
من که به اینچنین دردی افتادهام
دیگر مرا یار و یاور خود حساب مکن
هماکنون مثل سگی گریزانام از اینسو به آنسو
وگرنه واقعن من آدمی مغرورم - باور کن -
به خاطر نمیآورم از لیوانی نیمهپر نوشیده باشم
و میلام نمیکشد به نانی که گوشهی آن را کنده باشند
از دور چند بار به تو در کشتی ساعت ۵:۴۵ نگاه کردم
به هر ترانهیی که گوش میسپارم انگار برای ما خواندهاند
عشقِ یکطرفه آدمی را چهگونه احمق میکند؟
چهگونه فراموش کردهام که تو دیگری را دوست داری؟
کارهایی که تو را آزار میداد
و کارهای بچهگانه از من سر زدند
ببخشید که دیگر هیچکدامشان تکرار نخواهد شد
برای مواجه نشدن با تو هر کدام از دست من بربیاید انجام میدهم
اگر چه این کار آنچنان هم آسان نیست
عادت میکنم که تو را تنها در رؤیاهای خود فراموش کنم
خوشبختیِ این کار هم اندک نیست
اگر به خواستههایم نرسم
بیرون میآیم از این شهر و میروم
بیتو بودن - که بازی لفظیست -
شاید که معنا پیدا کند
باور کن: چیزی را فاش نمیکنم، تو را نمیآزارم
و اکنون میتوانم آخرین خواستهام را هم به تو بگویم:
این نامه را در نیمهشب برای تو مینویسم
التماس میکنم آن را در روزهای چهارشنبه نخوان!
■●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
■●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●بهنقل از کتاب: #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
■میشناسم تمامیِ راهها...
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید - بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
بیدار شدم کاملن به تو اندیشیدم
تنها به تو
و تنها به چشمهای تو
سرانجام تویی: بانوی من
تویی: مردنام
تویی: ماندنام
من که به اینچنین دردی افتادهام
دیگر مرا یار و یاور خود حساب مکن
هماکنون مثل سگی گریزانام از اینسو به آنسو
وگرنه واقعن من آدمی مغرورم - باور کن -
به خاطر نمیآورم از لیوانی نیمهپر نوشیده باشم
و میلام نمیکشد به نانی که گوشهی آن را کنده باشند
از دور چند بار به تو در کشتی ساعت ۵:۴۵ نگاه کردم
به هر ترانهیی که گوش میسپارم انگار برای ما خواندهاند
عشقِ یکطرفه آدمی را چهگونه احمق میکند؟
چهگونه فراموش کردهام که تو دیگری را دوست داری؟
کارهایی که تو را آزار میداد
و کارهای بچهگانه از من سر زدند
ببخشید که دیگر هیچکدامشان تکرار نخواهد شد
برای مواجه نشدن با تو هر کدام از دست من بربیاید انجام میدهم
اگر چه این کار آنچنان هم آسان نیست
عادت میکنم که تو را تنها در رؤیاهای خود فراموش کنم
خوشبختیِ این کار هم اندک نیست
اگر به خواستههایم نرسم
بیرون میآیم از این شهر و میروم
بیتو بودن - که بازی لفظیست -
شاید که معنا پیدا کند
باور کن: چیزی را فاش نمیکنم، تو را نمیآزارم
و اکنون میتوانم آخرین خواستهام را هم به تو بگویم:
این نامه را در نیمهشب برای تو مینویسم
التماس میکنم آن را در روزهای چهارشنبه نخوان!
■●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
■●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●بهنقل از کتاب: #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
@asheghanehaye_fatima
نگاه کن! فصل بابونه رسید
از فصلها، بابونه را دوست میدارم!
بعد تو را
بعد، باز هم تو را
و همواره تو را...
"Bak! papatya mevsimi geldi.
Mevsimlerden papatyayı severim.
Sonra seni.
Sonra yine seni.
Ve hep seni..."
■●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
■●برگردان: #ثریا_خلیقخیاوی
نگاه کن! فصل بابونه رسید
از فصلها، بابونه را دوست میدارم!
بعد تو را
بعد، باز هم تو را
و همواره تو را...
"Bak! papatya mevsimi geldi.
Mevsimlerden papatyayı severim.
Sonra seni.
Sonra yine seni.
Ve hep seni..."
■●شاعر: #جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
■●برگردان: #ثریا_خلیقخیاوی
@asheghanehaye_fatima
■شمارش
زیرِ نورِ ماه نشستیم
تو را بوسیدم از مچِ دستات
پس برخاستیم
تو را بوسیدم از لبات
در کنارِ درِ نیمهباز
تو را بوسیدم از نفسهایات
کودکان در باغچه بودند
تو را بوسیدم از کودکات
تو را به خانهی خود به مخفیگاه خودم بردم
تو را بوسیدم از قاشقات - که غذا میخوردی -
در خانههای دیگری به هم برخوردیم
تو را بوسیدم از جادکمهات
در نهایت تو را به خیابانها کشاندم
و تو را بوسیدم از سرچشمهیی که از آن میجوشیدی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●بهنقل از کتاب: #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
■شمارش
زیرِ نورِ ماه نشستیم
تو را بوسیدم از مچِ دستات
پس برخاستیم
تو را بوسیدم از لبات
در کنارِ درِ نیمهباز
تو را بوسیدم از نفسهایات
کودکان در باغچه بودند
تو را بوسیدم از کودکات
تو را به خانهی خود به مخفیگاه خودم بردم
تو را بوسیدم از قاشقات - که غذا میخوردی -
در خانههای دیگری به هم برخوردیم
تو را بوسیدم از جادکمهات
در نهایت تو را به خیابانها کشاندم
و تو را بوسیدم از سرچشمهیی که از آن میجوشیدی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا | Cemal Süreya | ترکیه |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●بهنقل از کتاب: #کاش_تنها_برای_همین_تو_را_دوست_داشتم
@asheghanehaye_fatima
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید -
بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
میشناسم تمامیِ راهها - که سوی تو میآید -
بسته است
وانگهی تو هم هرگز مرا دوست نداشتهیی
چه نزدیک بودیم و در میان ما: پرتگاه
و خانهها و انسانها در میان ما: مثل دیوارها
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
■عشق
حالا بلند میشوی و میروی، برو
چشمانت میمانند؟ آنها هم میروند، بروند.
در حالیکه من بدونِ چشمانت نمیتوانم سر کنم میدانی
در حالیکه - به خدا قسم - امروز خوب بیدار شده بودیم
چشمانمان به عشق گشوده شده بودند، تنها به سوی عشق
پرندهیی روی انگشتانام نشسته بود بلندبلند میخوانْد
عشقبازییی آمده بود و دیگر نرفته بود
دیروزها خبری نبود از فقری که پیشتر کشیده بودیم
انگار که هیچوقت نبوده است
در حالیکه قلبم درست همینجا میتپید
اینجا در آبیِ سربههوای چشمانِ تو
استانبولهایی خوشمشرب
اینجا هم گوشت میشد به تنت
وقتی که حرفهایات لمسش میکرد، دنیایت لمسش میکرد
دوست داشتن آنچنان سازنده بود آنچنان راستوریستکننده
که وقتی باران به پلِ «کاراکوی» میبارید
اگر کاری به کارش نداشتند آسمان خودش را دو نیم میکرد
چون که ما دو نفر بودیم
در حالیکه برای خیس کردنِ موهایت یک لیوان آب کافی بود
سیر شدنمان به قاچی نان و یکیدو زیتون بند بود
اگر تو را یکبار میبوسیدم، خاطرِ دومی مشوش میشد
اگر میگفتم دوبار ببوسم، سومی سردرگریبان
درست بعد از صورتات که اندامت آغاز میشود
بعد از آن سینههایت، سینههایت قهرمانیست
و بعد از آن همهچیز خوبی و زیبایی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
حالا بلند میشوی و میروی، برو
چشمانت میمانند؟ آنها هم میروند، بروند.
در حالیکه من بدونِ چشمانت نمیتوانم سر کنم میدانی
در حالیکه - به خدا قسم - امروز خوب بیدار شده بودیم
چشمانمان به عشق گشوده شده بودند، تنها به سوی عشق
پرندهیی روی انگشتانام نشسته بود بلندبلند میخوانْد
عشقبازییی آمده بود و دیگر نرفته بود
دیروزها خبری نبود از فقری که پیشتر کشیده بودیم
انگار که هیچوقت نبوده است
در حالیکه قلبم درست همینجا میتپید
اینجا در آبیِ سربههوای چشمانِ تو
استانبولهایی خوشمشرب
اینجا هم گوشت میشد به تنت
وقتی که حرفهایات لمسش میکرد، دنیایت لمسش میکرد
دوست داشتن آنچنان سازنده بود آنچنان راستوریستکننده
که وقتی باران به پلِ «کاراکوی» میبارید
اگر کاری به کارش نداشتند آسمان خودش را دو نیم میکرد
چون که ما دو نفر بودیم
در حالیکه برای خیس کردنِ موهایت یک لیوان آب کافی بود
سیر شدنمان به قاچی نان و یکیدو زیتون بند بود
اگر تو را یکبار میبوسیدم، خاطرِ دومی مشوش میشد
اگر میگفتم دوبار ببوسم، سومی سردرگریبان
درست بعد از صورتات که اندامت آغاز میشود
بعد از آن سینههایت، سینههایت قهرمانیست
و بعد از آن همهچیز خوبی و زیبایی
#جمال_سورهیا | #جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
اگر میخواهی مرا درک کنی
سایهات را نگاه کن.
آنهمه نزدیک توست،
اما هرگز تو را لمس نمیکند.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
سایهات را نگاه کن.
آنهمه نزدیک توست،
اما هرگز تو را لمس نمیکند.
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
باری آیا تابهحال کسی را داشتهاید
که عکساش را باز کرده
و تا ریزترین جزئیات صورتاش را
با دقت نگاه کنید؟
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
که عکساش را باز کرده
و تا ریزترین جزئیات صورتاش را
با دقت نگاه کنید؟
#جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
هوایی داری که مرا درگیر میکند
با آن ارزشِ دیگری پیدا میکند نفس کشیدن
صبحگاهان به اندازهیی که گرسنه شوی محق
و به اندازهیی که روزت را به زیبایی تمام کنی زیبایی
چون نامِ بسیاری از گلها... زیبا
گلهایی که به سرخیِ معروف باز میشوند
در تمامیِ قارهها
حتا آفریقا
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
@asheghanehaye_fatima
با آن ارزشِ دیگری پیدا میکند نفس کشیدن
صبحگاهان به اندازهیی که گرسنه شوی محق
و به اندازهیی که روزت را به زیبایی تمام کنی زیبایی
چون نامِ بسیاری از گلها... زیبا
گلهایی که به سرخیِ معروف باز میشوند
در تمامیِ قارهها
حتا آفریقا
#جمال_سورهیا (#جمال_ثریا)
@asheghanehaye_fatima