او را نه تنها دوست داشتم بلکه همه ذرات تنم او را میخواست، مخصوصاً «میانِ تنم» چون نمیخواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف لغات موهوم عشق و علاقه و اللهیات پنهان بکنم.
#بوف_کور
#صادق_هدايت
.
#بوف_کور
#صادق_هدايت
.
@asheghanehaye_fatima
#مهدی_اخوان_ثالث
#روی_جاده_ی_نمناک
اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی
ازین دشت غبار آلود کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست
هنوز از خویش پرسم گاه
آه
چه میدیده ست آن غمناک روی جادهٔ نمناک؟
زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنان چون پاره یا پیرار؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده کافکا؟
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر این این ایام؟
چه نقشی میزده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت میکند ز آن عشق دیرینه
وز او پنهان به خاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین
که میداند چه میدیده ست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک برچیده ست
ولی من نیک میدانم
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
که او هر نقش میبسته ست، یا هر جلوه میدیده ست
نمیدیده ست چون خود پاک روی جادهٔ نمناک
#مهدی_اخوان_ثالث
#روی_جاده_نمناک
شعری که اخوان برای #صادق_هدايت سرود.
#مهدی_اخوان_ثالث
#روی_جاده_ی_نمناک
اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی
ازین دشت غبار آلود کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست
هنوز از خویش پرسم گاه
آه
چه میدیده ست آن غمناک روی جادهٔ نمناک؟
زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنان چون پاره یا پیرار؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده کافکا؟
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر این این ایام؟
چه نقشی میزده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت میکند ز آن عشق دیرینه
وز او پنهان به خاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین
که میداند چه میدیده ست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک برچیده ست
ولی من نیک میدانم
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
که او هر نقش میبسته ست، یا هر جلوه میدیده ست
نمیدیده ست چون خود پاک روی جادهٔ نمناک
#مهدی_اخوان_ثالث
#روی_جاده_نمناک
شعری که اخوان برای #صادق_هدايت سرود.
@asheghanehaye_fatima
دیگر نمیتوانم دنبال این سایه های بیهوده بروم ، با زندگانی گلاویز بشوم ، کُشتی بگیرم - شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید ، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید ؟
من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم ، نه به چپ بروم و نه به راست - میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم ..
| زنده بگور |
| #صادق_هدايت |
دیگر نمیتوانم دنبال این سایه های بیهوده بروم ، با زندگانی گلاویز بشوم ، کُشتی بگیرم - شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید ، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید ؟
من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم ، نه به چپ بروم و نه به راست - میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم ..
| زنده بگور |
| #صادق_هدايت |
@asheghanehaye_fatima
در این رختخوابِ نمناکی که بوی عرق گرفته بود وقتیکه پلکهای چشمم سنگین میشد و میخواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاودانی بکنم، همه یادبودهای گمشده و ترسهای فراموش شدهام از سرِ نو جان میگرفت:
-ترس اینکه پرهای متکا تیغهی خنجر بشود، دگمهی سترهام بیاندازه بزرگ به اندازه سنگ آسیا بشود، ترس اینکه تکه نان لواشی که بزمین میافتد مثل شیشه بشکند. دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد روغن پیهسوز بزمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پاهای سگ جلو دکان قصابی مثل سم اسب صدا بدهد، دلهرهی اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلو بساطش بخنده بیفتد- انقدر بخندد که جلو صدای خودش را نتواند بگیرد- ترس اینکه کرم توی پاشویهی حوض خانهمان مار هندی بشود، ترس اینکه دستهایم سنگین بشود، ترس اینکه رختخوابم سنگ قبر بشود و به وسیلهی لولا دور خودش بلغرد مرا مدفون بکند و دندانهای مرمر به هم قفل بشود، هول و هراس اینکه صدایم بِبُرد و هرچه فریاد بزنم کسی به دادم نرسد...
#بوف_کور
#صادق_هدايت
در این رختخوابِ نمناکی که بوی عرق گرفته بود وقتیکه پلکهای چشمم سنگین میشد و میخواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاودانی بکنم، همه یادبودهای گمشده و ترسهای فراموش شدهام از سرِ نو جان میگرفت:
-ترس اینکه پرهای متکا تیغهی خنجر بشود، دگمهی سترهام بیاندازه بزرگ به اندازه سنگ آسیا بشود، ترس اینکه تکه نان لواشی که بزمین میافتد مثل شیشه بشکند. دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد روغن پیهسوز بزمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پاهای سگ جلو دکان قصابی مثل سم اسب صدا بدهد، دلهرهی اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلو بساطش بخنده بیفتد- انقدر بخندد که جلو صدای خودش را نتواند بگیرد- ترس اینکه کرم توی پاشویهی حوض خانهمان مار هندی بشود، ترس اینکه دستهایم سنگین بشود، ترس اینکه رختخوابم سنگ قبر بشود و به وسیلهی لولا دور خودش بلغرد مرا مدفون بکند و دندانهای مرمر به هم قفل بشود، هول و هراس اینکه صدایم بِبُرد و هرچه فریاد بزنم کسی به دادم نرسد...
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻢ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺷﻌﻪﯼ ﻧﺎﻣﺮﺋﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮد.
#صادق_هدايت
بوف کور
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻢ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺷﻌﻪﯼ ﻧﺎﻣﺮﺋﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮد.
#صادق_هدايت
بوف کور
@asheghanehaye_fatima
گاهی ديوانگی ام گل ميكند، می خواهم بروم دور ، خيلی دور ، يك جايی كه خودم را فراموش بكنم ، فراموش بشوم ، گم بشوم ، نابود بشوم ميخواهم از خود بگريزم بروم خيلی دور
یک جايی كه كسی مرا نشناسد،كسی زبانم را نداند.
می خواهم همه چيز را در خود حس بكنم.
#صادق_هدايت
گاهی ديوانگی ام گل ميكند، می خواهم بروم دور ، خيلی دور ، يك جايی كه خودم را فراموش بكنم ، فراموش بشوم ، گم بشوم ، نابود بشوم ميخواهم از خود بگريزم بروم خيلی دور
یک جايی كه كسی مرا نشناسد،كسی زبانم را نداند.
می خواهم همه چيز را در خود حس بكنم.
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
اين مجسمه نبود، يك زن، نه بهتر از زن يـک فرشـته بـود كه به او لبخند ميزد. آن چشمهای كبود تيره، لبخند نجيب دلربا، لبخندی كه تصورش را نميتوانست بكنـد، انـدام باريک ظريف و متناسب، همه آنها مافوق مظهر عشق و فكر و زيبائي او بود. باضافه اين دختر با او حرف نميزد، مجبور نبود با او به حيله و دروغ اظهار عشق و علاقه بكند، مجبور نبود برايش دوندگی بكند ، حسـادت بـورزد، هميشه خاموش، هميشه به يک حالت قشنگ، منتهای فكر و آمال او را مجسم می كرد. نه خوراک ميخواست و نه پوشاک، نه بهانه ميگرفت و نه ناخوش ميشد و نه خرج داشت. هميشه راضی، هميشه خندان، ولی از همـه اينهـا مهمتر اين بود كه حرف نميزد، اظهار عقيده نميكرد و ترسی نداشت كه اخلاقشان با هم جـور نيايـد. صـورتی كـه هيچوقت چين نميخورد. متغير نميشد. شكمش بالا نميآيد، از تركيب نميافتاد. آنوقت سـرد هـم بـود. همـه ايـن افكار از نظرش گذشت. آيا ميتوانست، آيا ممكن بود آنرا بدست بياورد، ببويد ، بليسد ، عطری كه دوست داشت به آن بزند، و ديگر از اين زن خجالت هم نمی كشيد. چون هيچوقت او را لو نميداد و پهلـويش رو در بايسـتی هـم نداشت و او هميشه همان مهرداد عفيف و چشم و دل پاک ميماند.
#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدايت
اين مجسمه نبود، يك زن، نه بهتر از زن يـک فرشـته بـود كه به او لبخند ميزد. آن چشمهای كبود تيره، لبخند نجيب دلربا، لبخندی كه تصورش را نميتوانست بكنـد، انـدام باريک ظريف و متناسب، همه آنها مافوق مظهر عشق و فكر و زيبائي او بود. باضافه اين دختر با او حرف نميزد، مجبور نبود با او به حيله و دروغ اظهار عشق و علاقه بكند، مجبور نبود برايش دوندگی بكند ، حسـادت بـورزد، هميشه خاموش، هميشه به يک حالت قشنگ، منتهای فكر و آمال او را مجسم می كرد. نه خوراک ميخواست و نه پوشاک، نه بهانه ميگرفت و نه ناخوش ميشد و نه خرج داشت. هميشه راضی، هميشه خندان، ولی از همـه اينهـا مهمتر اين بود كه حرف نميزد، اظهار عقيده نميكرد و ترسی نداشت كه اخلاقشان با هم جـور نيايـد. صـورتی كـه هيچوقت چين نميخورد. متغير نميشد. شكمش بالا نميآيد، از تركيب نميافتاد. آنوقت سـرد هـم بـود. همـه ايـن افكار از نظرش گذشت. آيا ميتوانست، آيا ممكن بود آنرا بدست بياورد، ببويد ، بليسد ، عطری كه دوست داشت به آن بزند، و ديگر از اين زن خجالت هم نمی كشيد. چون هيچوقت او را لو نميداد و پهلـويش رو در بايسـتی هـم نداشت و او هميشه همان مهرداد عفيف و چشم و دل پاک ميماند.
#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدايت
باباآدم
اینکه وضع نمیشود! آخر مگر خالقاف بیکار بود ما را درست کرد؟ مگر ما به او دستور داده بودیم یا از او خواهش کرده بودیم که ما را بیافریند؟ حالا که کرده چرا ما را فرستاده روی زمین؟
جبرائیلپاشا - آسوده باشید، خود خالقاف هم از کردهاش پشیمان شده، دیشب پهلوی من هایهای گریه کرد، امروز هم اوقاتش تلخ است. مثل برج زهرمار غضب کرده، کسی جرئت نمیکند جلویش برود. صبحی دو کرور فحش بمن داد. همهاش تقصیر شماست. اگر گندم نخورده بودید اینطور نمیشد.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
اینکه وضع نمیشود! آخر مگر خالقاف بیکار بود ما را درست کرد؟ مگر ما به او دستور داده بودیم یا از او خواهش کرده بودیم که ما را بیافریند؟ حالا که کرده چرا ما را فرستاده روی زمین؟
جبرائیلپاشا - آسوده باشید، خود خالقاف هم از کردهاش پشیمان شده، دیشب پهلوی من هایهای گریه کرد، امروز هم اوقاتش تلخ است. مثل برج زهرمار غضب کرده، کسی جرئت نمیکند جلویش برود. صبحی دو کرور فحش بمن داد. همهاش تقصیر شماست. اگر گندم نخورده بودید اینطور نمیشد.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima🌸
.
بابا آدم :
اگر چه زندگی این جا ...
پر از دوندگی و زد و خورد است...
اما از زندگی یکنواخت ...
و بی مزه ی بهشت بهتر است...
من در بهشت داشتم خفه می شدم....
زندگی تنبلی ...
بخور و بخواب زودتر خسته می کند.
نمی دانم این فرشته ها ...
چطور در بهشت مانده اند....
ننه حوا :
مخصوصاً خیلی خوب شد ...
که ما را از بهشت بیرون کردند....
اقلاً این جا کشیک چی نداریم ...
و آسوده باهم خوش هستیم....
بابا آدم :
لب هایت را بیار نزدیک...
مقصود آفرینش همین است.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
.
بابا آدم :
اگر چه زندگی این جا ...
پر از دوندگی و زد و خورد است...
اما از زندگی یکنواخت ...
و بی مزه ی بهشت بهتر است...
من در بهشت داشتم خفه می شدم....
زندگی تنبلی ...
بخور و بخواب زودتر خسته می کند.
نمی دانم این فرشته ها ...
چطور در بهشت مانده اند....
ننه حوا :
مخصوصاً خیلی خوب شد ...
که ما را از بهشت بیرون کردند....
اقلاً این جا کشیک چی نداریم ...
و آسوده باهم خوش هستیم....
بابا آدم :
لب هایت را بیار نزدیک...
مقصود آفرینش همین است.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
احساس تنهایی و بی کسی او را پریشان کرده بود
و با خود میگفت:
"شاید این وضع برای دیگران مفید بود ولی نه برای من"
دفعتا چیزی بفکرش رسید.
او مثل دیگران نبود
یعنی عادت نکرده بود. چرا؟
او خسته بود خسته بحد مرگ.
همه چیز برای او بی معنی و پوچ شده بود!
#صادق_هدايت
احساس تنهایی و بی کسی او را پریشان کرده بود
و با خود میگفت:
"شاید این وضع برای دیگران مفید بود ولی نه برای من"
دفعتا چیزی بفکرش رسید.
او مثل دیگران نبود
یعنی عادت نکرده بود. چرا؟
او خسته بود خسته بحد مرگ.
همه چیز برای او بی معنی و پوچ شده بود!
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
بابا آدم: اگر چه زندگی این جا پر از دوندگی و زد و خورد است. اما از زندگی یکنواخت و بی مزه بهشت بهتر است. من در بهشت داشتم خفه می شدم. زندگی تنبلی بخور و بخواب زودتر خسته می کند. نمی دانم این فرشته ها چطور در بهشت مانده اند.
ننه حوا: مخصوصاً خیلی خوب شد که ما را از بهشت بیرون کردند. اقلاً این جا کشیک چی نداریم و آسوده باهم خوش هستیم.
بابا آدم: لبهایت را بیار نزدیک، مقصود آفرینش همین است.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
بابا آدم: اگر چه زندگی این جا پر از دوندگی و زد و خورد است. اما از زندگی یکنواخت و بی مزه بهشت بهتر است. من در بهشت داشتم خفه می شدم. زندگی تنبلی بخور و بخواب زودتر خسته می کند. نمی دانم این فرشته ها چطور در بهشت مانده اند.
ننه حوا: مخصوصاً خیلی خوب شد که ما را از بهشت بیرون کردند. اقلاً این جا کشیک چی نداریم و آسوده باهم خوش هستیم.
بابا آدم: لبهایت را بیار نزدیک، مقصود آفرینش همین است.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدايت
Sang e sabour
S. Hedayat - B. Vosoghi
داستان صوتی
سنگ صبور
نوشته : #صادق_هدايت
با صدای : #بهروز_وثوقی
قصهٔ « سنگ صبور » نمونهای از
" اوسانههای " صادق هدایت است
که مهرماه 1318
در شمارهٔ ششم « مجلهٔ موسیقی »
چاپ و منتشر شد .
@asheghanehaye_fatima
پ . ن :
اَوسانه ( صورتِ گویشیِ افسانه )
نگارشِ مهرِ ۱۳۱۰ رسالهای مختصر
و حاویِ اشعار و ترانههای فولکوریک و عامیانه
گردآوردهٔ صادق هدایت است .
اوسانه و تکلمهٔ آن
که با عنوانِ ترانههای عامیانه
در شمارههای شش و هفت
از دورهٔ اول مجله موسیقی ۱۳۱۸
به چاپ رسید
و جزء اولین کارهایی بود
که توجهِ پژوهشگران را به فرهنگِ عامه
و لزومِ گردآوری و بررسیِ آنها جلب کرد .
بارِ نخست در ۱۳۱۰
در مجموعهٔ آریان کوده به چاپ رسید
و در ۱۳۱۹ به صورت کتابی مستقل درآمد .
شاملِ یک دیباچه و پنج فصل است :
ترانهٔ بچهها ، ترانهٔ دایهها و مادران ،
بازیها ، رمزها ، ترانههای عامیانه .
سنگ صبور
نوشته : #صادق_هدايت
با صدای : #بهروز_وثوقی
قصهٔ « سنگ صبور » نمونهای از
" اوسانههای " صادق هدایت است
که مهرماه 1318
در شمارهٔ ششم « مجلهٔ موسیقی »
چاپ و منتشر شد .
@asheghanehaye_fatima
پ . ن :
اَوسانه ( صورتِ گویشیِ افسانه )
نگارشِ مهرِ ۱۳۱۰ رسالهای مختصر
و حاویِ اشعار و ترانههای فولکوریک و عامیانه
گردآوردهٔ صادق هدایت است .
اوسانه و تکلمهٔ آن
که با عنوانِ ترانههای عامیانه
در شمارههای شش و هفت
از دورهٔ اول مجله موسیقی ۱۳۱۸
به چاپ رسید
و جزء اولین کارهایی بود
که توجهِ پژوهشگران را به فرهنگِ عامه
و لزومِ گردآوری و بررسیِ آنها جلب کرد .
بارِ نخست در ۱۳۱۰
در مجموعهٔ آریان کوده به چاپ رسید
و در ۱۳۱۹ به صورت کتابی مستقل درآمد .
شاملِ یک دیباچه و پنج فصل است :
ترانهٔ بچهها ، ترانهٔ دایهها و مادران ،
بازیها ، رمزها ، ترانههای عامیانه .
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود! یک زمینی بود توی منظومهء شخصی خودمان درندشت و بیابان، که رویش نه آب بود نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی.دست بر قضا یک روز، خدا از بالای آسمان سرش را دولا کرد و روی زمین را نگاه کرد دید زمین سوت و کور،پیلی پیلی خوران دور خورشید برای خودش میچرخد، خوب هرچه باشد دل خدا از سکوت و گوشه نشینی زمین سوخت .آه کشید، فوری ابری تولید شد و آن ابر آمد روی زمین باریدن گرفت و بیک چشم بهم زدن خدا،که ملیونها قرن طول کشید، بطور لایشعری زمین پر شد از موجودات کور و کچل و مفینه.
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@asheghanehaye_fatima
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@asheghanehaye_fatima
چند روز بود که با ورق فال میگرفتم، نمیدانم چطور شده بود که به خرافات اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال میگرفتم، یعنی کار دیگری نداشتم، کار دیگری نمیتوانستم بکنم، میخواستم با آینده خودم قمار بزنم. نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد.
#صادق_هدايت
#زنده_بگور
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدايت
#زنده_بگور
@asheghanehaye_fatima
▪️
احساساتی هست ،
یک چیزهایی هست که نمی شود
به دیگری فهماند، نمی شود گفت،
آدم را مسخره می کنند.
هر کسی مطابق افکار خودش
دیگری را قضاوت می کند .
زبان آدمیزاد مثل خود او
ناقص و ناتوان است .
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
احساساتی هست ،
یک چیزهایی هست که نمی شود
به دیگری فهماند، نمی شود گفت،
آدم را مسخره می کنند.
هر کسی مطابق افکار خودش
دیگری را قضاوت می کند .
زبان آدمیزاد مثل خود او
ناقص و ناتوان است .
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
این چشم ها میترسانید و جذب میکرد و یک پرتو ماوراءِ طبیعی مست کننده در ته آن میدرخشید .
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود! یک زمینی بود توی منظومهء شخصی خودمان درندشت و بیابان، که رویش نه آب بود نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی.دست بر قضا یک روز، خدا از بالای آسمان سرش را دولا کرد و روی زمین را نگاه کرد دید زمین سوت و کور،پیلی پیلی خوران دور خورشید برای خودش میچرخد، خوب هرچه باشد دل خدا از سکوت و گوشه نشینی زمین سوخت .آه کشید، فوری ابری تولید شد و آن ابر آمد روی زمین باریدن گرفت و بیک چشم بهم زدن خدا،که ملیونها قرن طول کشید، بطور لایشعری زمین پر شد از موجودات کور و کچل و مفینه.
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@asheghanehaye_fatima
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@asheghanehaye_fatima
برف ده سالگی بخاطر آدم برفی هایش،
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima