سانگر در زن و آزمون جديد نوشت:هيچ زنی تا وقتی كه مالك و حاكم بر جسم خويش نيست، نميتواند خود را آزاد بنامد. تا وقتی كه نتواند آگاهانه تصميم گيرد كه آيا مايل است مادر شود يا خير، آزاد نيست.
اين يك مسأله پيچيده بود.مثلاً كيت ريچاردز او هير به خانهداری و كانون خانواده باور داشت ولی تصور ميكرد كه سوسياليسم آن را بهبود خواهد بخشيد.هنگامی كه وی در سال ۱۹۱۰ در كانزاس سيتی برای انتخابات كنگره نامزد شد، گفت:من با تمام تارو پود هستیام آرزومند يك زندگی ساده، خانه و كاشانه و داشتن چند فرزندم. سوسياليسم لازم است تا بتوان اين خانه و كاشانه را دوباره برپا ساخت.
ولی از طرف ديگر اليزابت گورلی فلين در كتاب خاطرات خود «دختر ياغی» نوشت:زندگی خانهداری و احتمالاً يك خانواده بزرگ مرا تحريك نميكند. من مايلم سخنرانی كنم و بنويسم، سفر كنم، با مردم آشنا شوم، شهرها را بازديد كنم، برای IWW (اتحادیه کارگران صنایع جهان) سازماندهی كنم. من دليلی نديدم كه چرا من به عنوان يك زن بايد از كار خود دست بكشم.
در حالی كه بسياری از زنان در اين دوره بسيار راديكال بودند،زنان سوسياليست و آنارشيست بيشتر مسئله حق شركت زنان در انتخابات را دنبال ميكردند و پشتيبانی تودهای در اختيار فمينيسم ميگذاردند.مبارزين باسابقه سنديكايی مثل رُز شنايدرمان از كارگران نساجی به جنبش حق شركت در انتخابات پيوستند. او در يك نشست سنديكای مسكاران در جواب سياستمداری كه گفته بود، زنانی كه اجازه داشته باشند انتخاب كنند، ظرافت زنانگی خود را از دست ميدهند، گفت:زنان لباسشوی روزانه ۱۳ يا ۱۴ ساعت در بخار وحشتناك و در گرمای غير قابل تحمل میايستند و دستهايشان در نشاسته داغ قرار دارد. مطمئناً سالی يكبار يك ورقه رأی را به درون صندوق رأی انداختن، آنقدر از زيبايی و لطافت آنها نخواهد كاست كه روز و شب در ريختهگری و يا لباسشويی ايستادن.
با آغاز هر بهاری متينگها برای كسب حق شركت در انتخابات بزرگتر ميشد. بريدهای از يك روزنامه در سال ۱۹۱۲:«در كنار خيابان پنجم، از چهارراه واشنگتن، جايی كه متينگ شكل ميگرفت تا خيابان ۵۷، جايی كه به پايان ميرفت هزاران زن و مرد نيويوركی اجتماع ميكردند و هرچهارراهی در طول مسير را مسدود مينمودند. بسياری از آنها مايل بودند كه بخندند و يا مزاح كنند ولی هيچكس دست به اينكار نميزد.
تصوير با ابهت صفوف زنان كه در وسط خيابان رژه ميرفتند، هرگونه فكر مزاح و استهزاء را در نطفه خفه ميكرد. آنها چنان با صلابت و قدرت رژه ميرفتند كه تودهای كه كنار خيابان ايستاده بود را متعجب ميساخت. در بهار سال ۱۹۱۳ نيويورك تايمز گزارشی از واشنگتن داد:«با متينگ امروز در مورد حق شركت زنان در انتخابات، پايتخت شاهد بزرگترين متينگ زنان در تاريخ خود بود. در اين ميتينگ بيش از ۵۰۰۰ زن در خيابان پنسيلوانيا رژه رفتند. تخمين زده شده كه بيش از ۵۰۰ هزار نفر ناظر بودند كه چگونه زنان برای احقاق خواستههای خود رژه ميروند.
برخی از زنان راديكال در شك و ترديد بودند.«اما گولدمان» كه يك آنارشيست و يك فمينيست بود، نظر خود در مورد حق شركت زنان در انتخابات را به شيوه صريح و متداول خود مطرح ميساخت:«حق شركت در انتخابات برای عموم بتواره و «فتيش» مدرن ما شده است. زنان در استراليا و نيوزلاند ميتوانند در انتخابات شركت كنند و كمك كنند تا قوانينی به تصويب رسد. اما آيا شرايط كار در آنجا بهترشده است؟ تاريخ فعاليتهای سياسی بشر نشان ميدهد كه اين نوع فعاليتها آن دستاوردی را به همراه نداشتند كه نشود آن را از طريق مستقيمتر، مناسبتر و پايدارتر به دست آورد. در واقع اينطور است كه هر دستاورد كوچكی در اثر مبارزه مستمر و زورآزمايی برای تحميل اراده خود به دست آمده و نه در اثر حق شركت در انتخابات. اصلاً هيچ دليلی وجود ندارد كه تصور كنيم صندوق انتخابات به زنان در راه آزادی آنها كمك كرده و يا كمك خواهد كرد.تكامل آنها، آزادی آنها و استقلال آنها بايد توسط خود آنها ممكن گردد.در ابتدا به اين صورت كه آنها شخصيت خويش را تفهيم كنند. دوم اينكه به هيچکس اجازه استفاده از جسم خود را ندهند، به اين صورت كه اگر مايل نباشند طفلی به دنيا آورند، از حاملگی خود جلوگيری كنند؛كه زندگی خود را سادهتر ولی عميقتر و پرثمرتر سازند و نپذيرند كه خادم خداوند، دولت، جامعه، مرد،خانواده باشند. تنها اين كار و نه صندوق انتخابات زنان را آزاد خواهد ساخت.»
و «هلن كلر » در سال ۱۹۱۱ به يكی از طرفداران حقوق زن در انگليس نوشت:«دمكراسی ما تنها به اسم وجود دارد. آيا ما انتخاب ميكنيم؟ فرض كنيم كه كرديم. يعني چه؟ يعنی اينكه ما ميان دو ارگان اوتوكرات واقعی، يكی را انتخاب ميكنيم. يعنی ما ميان «رام دارام رام » و «رامدارام ريم» انتخاب ميكنيم.»
داستان مردم آمریکا|هوارد زین|ترجمه:خ.طهوری؛ م.هادی
[جلد اول] ••• [جلد دوم]
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Women|#History|#Zinn
اين يك مسأله پيچيده بود.مثلاً كيت ريچاردز او هير به خانهداری و كانون خانواده باور داشت ولی تصور ميكرد كه سوسياليسم آن را بهبود خواهد بخشيد.هنگامی كه وی در سال ۱۹۱۰ در كانزاس سيتی برای انتخابات كنگره نامزد شد، گفت:من با تمام تارو پود هستیام آرزومند يك زندگی ساده، خانه و كاشانه و داشتن چند فرزندم. سوسياليسم لازم است تا بتوان اين خانه و كاشانه را دوباره برپا ساخت.
ولی از طرف ديگر اليزابت گورلی فلين در كتاب خاطرات خود «دختر ياغی» نوشت:زندگی خانهداری و احتمالاً يك خانواده بزرگ مرا تحريك نميكند. من مايلم سخنرانی كنم و بنويسم، سفر كنم، با مردم آشنا شوم، شهرها را بازديد كنم، برای IWW (اتحادیه کارگران صنایع جهان) سازماندهی كنم. من دليلی نديدم كه چرا من به عنوان يك زن بايد از كار خود دست بكشم.
در حالی كه بسياری از زنان در اين دوره بسيار راديكال بودند،زنان سوسياليست و آنارشيست بيشتر مسئله حق شركت زنان در انتخابات را دنبال ميكردند و پشتيبانی تودهای در اختيار فمينيسم ميگذاردند.مبارزين باسابقه سنديكايی مثل رُز شنايدرمان از كارگران نساجی به جنبش حق شركت در انتخابات پيوستند. او در يك نشست سنديكای مسكاران در جواب سياستمداری كه گفته بود، زنانی كه اجازه داشته باشند انتخاب كنند، ظرافت زنانگی خود را از دست ميدهند، گفت:زنان لباسشوی روزانه ۱۳ يا ۱۴ ساعت در بخار وحشتناك و در گرمای غير قابل تحمل میايستند و دستهايشان در نشاسته داغ قرار دارد. مطمئناً سالی يكبار يك ورقه رأی را به درون صندوق رأی انداختن، آنقدر از زيبايی و لطافت آنها نخواهد كاست كه روز و شب در ريختهگری و يا لباسشويی ايستادن.
با آغاز هر بهاری متينگها برای كسب حق شركت در انتخابات بزرگتر ميشد. بريدهای از يك روزنامه در سال ۱۹۱۲:«در كنار خيابان پنجم، از چهارراه واشنگتن، جايی كه متينگ شكل ميگرفت تا خيابان ۵۷، جايی كه به پايان ميرفت هزاران زن و مرد نيويوركی اجتماع ميكردند و هرچهارراهی در طول مسير را مسدود مينمودند. بسياری از آنها مايل بودند كه بخندند و يا مزاح كنند ولی هيچكس دست به اينكار نميزد.
تصوير با ابهت صفوف زنان كه در وسط خيابان رژه ميرفتند، هرگونه فكر مزاح و استهزاء را در نطفه خفه ميكرد. آنها چنان با صلابت و قدرت رژه ميرفتند كه تودهای كه كنار خيابان ايستاده بود را متعجب ميساخت. در بهار سال ۱۹۱۳ نيويورك تايمز گزارشی از واشنگتن داد:«با متينگ امروز در مورد حق شركت زنان در انتخابات، پايتخت شاهد بزرگترين متينگ زنان در تاريخ خود بود. در اين ميتينگ بيش از ۵۰۰۰ زن در خيابان پنسيلوانيا رژه رفتند. تخمين زده شده كه بيش از ۵۰۰ هزار نفر ناظر بودند كه چگونه زنان برای احقاق خواستههای خود رژه ميروند.
برخی از زنان راديكال در شك و ترديد بودند.«اما گولدمان» كه يك آنارشيست و يك فمينيست بود، نظر خود در مورد حق شركت زنان در انتخابات را به شيوه صريح و متداول خود مطرح ميساخت:«حق شركت در انتخابات برای عموم بتواره و «فتيش» مدرن ما شده است. زنان در استراليا و نيوزلاند ميتوانند در انتخابات شركت كنند و كمك كنند تا قوانينی به تصويب رسد. اما آيا شرايط كار در آنجا بهترشده است؟ تاريخ فعاليتهای سياسی بشر نشان ميدهد كه اين نوع فعاليتها آن دستاوردی را به همراه نداشتند كه نشود آن را از طريق مستقيمتر، مناسبتر و پايدارتر به دست آورد. در واقع اينطور است كه هر دستاورد كوچكی در اثر مبارزه مستمر و زورآزمايی برای تحميل اراده خود به دست آمده و نه در اثر حق شركت در انتخابات. اصلاً هيچ دليلی وجود ندارد كه تصور كنيم صندوق انتخابات به زنان در راه آزادی آنها كمك كرده و يا كمك خواهد كرد.تكامل آنها، آزادی آنها و استقلال آنها بايد توسط خود آنها ممكن گردد.در ابتدا به اين صورت كه آنها شخصيت خويش را تفهيم كنند. دوم اينكه به هيچکس اجازه استفاده از جسم خود را ندهند، به اين صورت كه اگر مايل نباشند طفلی به دنيا آورند، از حاملگی خود جلوگيری كنند؛كه زندگی خود را سادهتر ولی عميقتر و پرثمرتر سازند و نپذيرند كه خادم خداوند، دولت، جامعه، مرد،خانواده باشند. تنها اين كار و نه صندوق انتخابات زنان را آزاد خواهد ساخت.»
و «هلن كلر » در سال ۱۹۱۱ به يكی از طرفداران حقوق زن در انگليس نوشت:«دمكراسی ما تنها به اسم وجود دارد. آيا ما انتخاب ميكنيم؟ فرض كنيم كه كرديم. يعني چه؟ يعنی اينكه ما ميان دو ارگان اوتوكرات واقعی، يكی را انتخاب ميكنيم. يعنی ما ميان «رام دارام رام » و «رامدارام ريم» انتخاب ميكنيم.»
داستان مردم آمریکا|هوارد زین|ترجمه:خ.طهوری؛ م.هادی
[جلد اول] ••• [جلد دوم]
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Women|#History|#Zinn
Telegram
Our Archive
داستان مردم آمریکا _ جلد دوم
هوارد زین
ترجمه: خ.طهوری؛ م.هادی
[جلد اول]
[جلد سوم]
@adabyate_digar
هوارد زین
ترجمه: خ.طهوری؛ م.هادی
[جلد اول]
[جلد سوم]
@adabyate_digar
اما بخشیدن چیزهای مادی چندان اهمیتی ندارد، بخشیدنی که واقعا ارزنده است، اختصاصا در قلمرو زندگی انسان قرار دارد. یک انسان چه چیزی به دیگری نثار میکند؟ او از خودش، یعنی از گرانبهاترین چیزی که دارد و از زندگیش نثار میکند. این بدان معنا نیست که او ضرورتا خودش را فدای دیگری میکند ـ بلکه او از آنچه در وجود خودش زنده است به دیگری میبخشد؛ از شادیش، از علائقش، از ادراکش، از داناییش، از خلق خوشش و از غمهایش به مصاحب خود نثار میکند ـ از تمام مظاهر و مأثر زندگیش میبخشد. او، با چنین بخششی از زندگی خویش، فرد دیگری را احیا میکند، و در ضمن افزودن احساس زندگی در خویش، احساس زنده بودن را در دیگری باروتر میسازد. او به امید دریافت کردن نمیدهد، نثار کردن به خودی خود شادمانی باشکوهی است. ولی انسان، در ضمن نثار کردن، خواه ناخواه چیزی را در وجود طرف زنده میکند، و همین چیزی که زنده یافته است به نوبهی خود به سوی وی منعکس میشود. در بخشش حقیقی، انسان به ناچار چیزی را که به او باز داده میشود، دریافت میکند. بدینترتیب، بخشیدن ضمنا طرف مقابل را نیز بخشنده میکند و در نتیجه طرفین متقابلا در شادی چیزی که خود به آن زندگی بخشیدهاند، سهیم میشوند. ضمن بخشیدن چیزی به دنیا میآید، و طرفین سپاسگزار آن حیاتی خواهند بود که برای هر دوی آنان متولد شده است. این نکته خصوصا در مورد عشق صادق است: عشق نیرویی است که تولید عشق میکند؛ ناتوانی عبارت است از عجز از تولید عشق. این فکر را مارکس به بهترین وجهی بیان کرده است. او میگوید:«اگر انسان، انسان باشد و روابطش با جهان روابطی انسانی، آنگاه میتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و ... رد و بدل كرد. اگر بخواهيم از هنر لذت ببريم، بايد هنرمندانه پرورش يافته باشيم؛ اگر میخواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم، بايد بهراستی قادر به برانگيختن و تشويق ديگران باشيم. هركدام از روابط ما با انسان و طبيعت بايد جلوهی ويژهای باشد منطبق با ابژهی اراده و زندگی فردی واقعیمان. اگر يكطرفه عشق میورزی، يعنی عشقت بهعنوان عشق ناتوان از برانگيختن عشق متقابل است، اگر با تجلی زندهی خود بهعنوان انسانی عاشق، محبوب ديگری نمیشوی، آنگاه عشقت ناتوان است و اين عين بدبختی است.»* اما تنها در جهان عشق نیست که معنی نثار کردن و گرفتن یکی است. معلم از دانشآموز دانش میآموزد، هنرپیشه از تماشاگران خود شور و هیجان کسب میکند، روانپزشک به وسیله بیمار خود معالجه میشود، به شرط آنکه همدیگر را مانند شیی تلقی نکنند، و رفتارشان نسبت به هم صمیمانه و ثمربخش باشد. لازم نیست تاکید شود که توانایی عشق ورزیدن همانند نثار کردن بستگی به رشد و تکامل صفات و منشهای شخصی دارد. این متضمن جهتگیری بارآورتری است؛ شخص در این جهتگیری بر عدم استقلال خود، قدرت مطلق خودستایانهاش، عشقش به استثمار دیگران، و بر علاقهاش به احتکار چیره میشود؛ به نیروهای بشری خویش ایمان پیدا میکند و شجاعت آن را کسب میند که برای نیل به هدفهای خود به نیروی خویشتن تکیه کند. هر قدر شخص بیشتر فاقد این صفات باشد، بیتشر از نثار کردن خویش ـ یعنی از عشق ورزیدن ـ واهمه دارد.
هنر عشق ورزیدن|اریک فروم|ترجمه:پوری سلطانی
◉ برای قسمت مربوط به کارل مارکس، ترجمهی حسن مرتضوی از کتاب «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» را زیباتر و روانتر یافتیم.
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Erich_Fromm|#Marx|#H_Mortazav
هنر عشق ورزیدن|اریک فروم|ترجمه:پوری سلطانی
◉ برای قسمت مربوط به کارل مارکس، ترجمهی حسن مرتضوی از کتاب «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» را زیباتر و روانتر یافتیم.
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Erich_Fromm|#Marx|#H_Mortazav
نظام سرمایهدارى خود سکس را هم به کالایى مهم تبدیل مىکند که در خدمت بازار عظیم پورنوگرافى و کالاهاى باب روزى مىباشد که مدعى افزایش جاذبهى جنسى زنان و توان جنسى مردان هستند.
تمایلات جنسى به مجموعهاى از هیجانات جسمانى بیگانه شده با فرد تبدیل مىگردند. همانگونه که "جورج فرانکل" در "شکست انقلاب جنسى" بیان مىکند: «تولیدکنندگان انبوه رویاها یکسره در کار محوریت بخشیدن به نقشها و مسائل جنسى هستند و اجازهى جلوه کردن شخصیت افراد را نمیدهند.»
الکساندرا کولنتاى بسیار پیشتر (در سال 1921) این تصور از سکس را مورد انتقاد قرار داده بود: «رویکرد بورژوایى به روابط جنسى همچون موضوعى صرفاً مربوط به سکس، مىباید به نقد کشیده شود و با شناختى از کل گسترهى تجربهى فرخندهى عاشقانه جایگزین گردد، تجربهاى که به زندگى غنا مىبخشد و آن را به سوى سعادتمندى بیشتر سوق مىدهد. هرچه رشد عاطفى و معنوى شخص بیشتر باشد، جاى کمترى براى وجه صرفاً جسمانى عشق در روابط او وجود خواهد داشت، و تجربهى عشقى پرفروغتر خواهد بود.»
رویکرد مکانیکى به سکس باعث افزایش نگرانىها در میان هم زنان و هم مردان مىگردد. زن از خود مىپرسد، آیا در بستر به اندازهى زنانى که در مجلات، در فیلمهاى سینما یا تلویزیون به نمایش گذاشته مىشوند، جذاب و موفق هستم؟ و مرد از خود سئوال مىکند، آیا از نظر جنسى قوى هستم؟ تسامح و سهلانگارى جنسى این باور را که جایگاه زنان در خانه است به چالش نمىگیرد بلکه تنها به آن اضافه مىکند: «و در رختخواب.»
نظام سرمایهدارى تمامى هستىِ اجتماعىِ انسان را از شکل مىاندازد و مردان، زنان و کودکان را از توانایى پیشبرد نیروهاى بالقوه خویش در تمامى عرصههاى زندگى محروم مىسازد. خانواده به عنوان بخشى از این جامعه که انسانها عشق و آسایش را در آن مىجویند، مناسبات بیرون از خانواده را بازتولید مىکند و همین امر آن را به کانون تصادمات شخصى، خشم، حسادت، هراس و بزهکارى تبدیل مىکند. هم مردان و هم زنان در تبعیت از الگوهاى پندارگرایانهى ناممکنى که جامعه به آنان عرضه مىکند، ناموفق مىمانند.
اما اگر خانواده تأثیر اندکى در تأمین نیازهاى شخصى و عاطفى انسانها دارد، به چه دلیل مردم هنوز به آن دل مىبندند؟ چرا از میان تمامى نهادها این نهاد قابلیت بقاى بیشترى از خود نشان مىدهد؟ گرچه درست است که هرچه جهان خشنتر باشد، خانواده در تأمین نیازهاى مادى و معنوى اعضاى خود ناتوانتر خواهد بود، اما در عین حال دقیقاً نیاز به چنین مأمنى بیشتر مىشود. ارضاى تقریباً تمامى نیازهاى فردى در هیچ جاى دیگرى امکانپذیر نیست. کودکى یتیم، زن یا مردى بیوه بدون خویشاوندان نزدیک، پیرمرد و پیرزن یا میانسالى مجرد بیرون از خانوادهى هستهاى تنهاتر و در شرایط بدترى خواهد بود. مساعدت متقابل نیاز اصلى مردان و زنان است. به دلیل تنهایى و دلتنگى است که خانوادهى هستهاى تداوم مىیابد. نهاد خانواده زنان را تحت ستم قرار مىدهد. زن نیز به سهم خود در پدید آوردن زنجیرهایى که او را به بند مىکشند، مشارکت دارد و این زنجیرها را با گلهاى عشق آذین میکند.
خانواده حصار تیره و تارى است که انسانها را از درك و به پرسش کشیدن جامعهى بىرحم و رقابتآمیزِ بیرون بازمىدارد و رفتار غیر انسانى فرد نسبت به دیگرى را قابل تحملتر مىسازد. هراسهاى جهان بیرون نه تنها تنشهاى مفرط درون خانواده را، بلکه علت تداوم آن را نیز توضیح مىدهند. خانوادهى امروزى محصول نظام سرمایهدارى و یکى از پایههاى اصلى آن است.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima |#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353
تمایلات جنسى به مجموعهاى از هیجانات جسمانى بیگانه شده با فرد تبدیل مىگردند. همانگونه که "جورج فرانکل" در "شکست انقلاب جنسى" بیان مىکند: «تولیدکنندگان انبوه رویاها یکسره در کار محوریت بخشیدن به نقشها و مسائل جنسى هستند و اجازهى جلوه کردن شخصیت افراد را نمیدهند.»
الکساندرا کولنتاى بسیار پیشتر (در سال 1921) این تصور از سکس را مورد انتقاد قرار داده بود: «رویکرد بورژوایى به روابط جنسى همچون موضوعى صرفاً مربوط به سکس، مىباید به نقد کشیده شود و با شناختى از کل گسترهى تجربهى فرخندهى عاشقانه جایگزین گردد، تجربهاى که به زندگى غنا مىبخشد و آن را به سوى سعادتمندى بیشتر سوق مىدهد. هرچه رشد عاطفى و معنوى شخص بیشتر باشد، جاى کمترى براى وجه صرفاً جسمانى عشق در روابط او وجود خواهد داشت، و تجربهى عشقى پرفروغتر خواهد بود.»
رویکرد مکانیکى به سکس باعث افزایش نگرانىها در میان هم زنان و هم مردان مىگردد. زن از خود مىپرسد، آیا در بستر به اندازهى زنانى که در مجلات، در فیلمهاى سینما یا تلویزیون به نمایش گذاشته مىشوند، جذاب و موفق هستم؟ و مرد از خود سئوال مىکند، آیا از نظر جنسى قوى هستم؟ تسامح و سهلانگارى جنسى این باور را که جایگاه زنان در خانه است به چالش نمىگیرد بلکه تنها به آن اضافه مىکند: «و در رختخواب.»
نظام سرمایهدارى تمامى هستىِ اجتماعىِ انسان را از شکل مىاندازد و مردان، زنان و کودکان را از توانایى پیشبرد نیروهاى بالقوه خویش در تمامى عرصههاى زندگى محروم مىسازد. خانواده به عنوان بخشى از این جامعه که انسانها عشق و آسایش را در آن مىجویند، مناسبات بیرون از خانواده را بازتولید مىکند و همین امر آن را به کانون تصادمات شخصى، خشم، حسادت، هراس و بزهکارى تبدیل مىکند. هم مردان و هم زنان در تبعیت از الگوهاى پندارگرایانهى ناممکنى که جامعه به آنان عرضه مىکند، ناموفق مىمانند.
اما اگر خانواده تأثیر اندکى در تأمین نیازهاى شخصى و عاطفى انسانها دارد، به چه دلیل مردم هنوز به آن دل مىبندند؟ چرا از میان تمامى نهادها این نهاد قابلیت بقاى بیشترى از خود نشان مىدهد؟ گرچه درست است که هرچه جهان خشنتر باشد، خانواده در تأمین نیازهاى مادى و معنوى اعضاى خود ناتوانتر خواهد بود، اما در عین حال دقیقاً نیاز به چنین مأمنى بیشتر مىشود. ارضاى تقریباً تمامى نیازهاى فردى در هیچ جاى دیگرى امکانپذیر نیست. کودکى یتیم، زن یا مردى بیوه بدون خویشاوندان نزدیک، پیرمرد و پیرزن یا میانسالى مجرد بیرون از خانوادهى هستهاى تنهاتر و در شرایط بدترى خواهد بود. مساعدت متقابل نیاز اصلى مردان و زنان است. به دلیل تنهایى و دلتنگى است که خانوادهى هستهاى تداوم مىیابد. نهاد خانواده زنان را تحت ستم قرار مىدهد. زن نیز به سهم خود در پدید آوردن زنجیرهایى که او را به بند مىکشند، مشارکت دارد و این زنجیرها را با گلهاى عشق آذین میکند.
خانواده حصار تیره و تارى است که انسانها را از درك و به پرسش کشیدن جامعهى بىرحم و رقابتآمیزِ بیرون بازمىدارد و رفتار غیر انسانى فرد نسبت به دیگرى را قابل تحملتر مىسازد. هراسهاى جهان بیرون نه تنها تنشهاى مفرط درون خانواده را، بلکه علت تداوم آن را نیز توضیح مىدهند. خانوادهى امروزى محصول نظام سرمایهدارى و یکى از پایههاى اصلى آن است.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima |#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353
Telegram
Our Archive
مبارزه طبقاتی و آزادی زن
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
برخى زنان همجنسگرا از اصطلاحاتى نظیر "زناشویى"، "شوهر"، یا "همسر" استفاده مىکنند ولى براى این موضوع دلیلى اساسى وجود دارد. اینها تنها واژگانى در فرهنگ ما هستند که حامل مفاهیم عشق، اعتماد، وفادارى و مسئولیت در رابطهاى دوسویه هستند. به جرأت مىتوان گفت نقشپذیرى زنان همجنسگرا به این دلیل است که آنان در جامعهاى نقشپذیر پرورش یافتهاند. زنان همجنسگرا تمامى عمر خود را در فرهنگى سپرى مىکنند که به شدت شیوهى زندگى بر مبناى تسلط جنس مذکر و انقیاد جنس مؤنث، استقلال یکى و عدماستقلال دیگرى، تجاوزکارى و بىارادگى را تبلیغ میکند.
در واقع اعتقاد به وجود شریک "مذکر" و "مؤنث" در روابط همجنسگرایانه نادرست است. چنان که آرنو کارلن در اثر بزرگ خود، "جنسیت و همجنسگرایى"، از قول یک روانشناس مىگوید: «درصد کوچکى هستند که همیشه نقش زن را به عهده مىگیرند؛ درصد مردان همجنسباز قوى و قابل تحسینى که همواره نقش فاعل را ایفا کنند نیز اندك است. در واقع در میان اکثر آنان نقشها غالباً تعویض مىگردد.»
با وجود آنکه جنبش همجنسگرایان معاصر و گروههاى زنان همجنسگرا در جنبش زنان شدیداً نقشهاى جنسى را محکوم مىکنند، اما نمىتوانند موفق گردند. اگرچه بیانیهى جبههى آزادى همجنسگرایان ازدواج را محکوم مىکند و از نابودى خانواده سخن مىگوید، همجنسگرایان در جستجوى امنیت عاطفى در جهانى بىرحم از همان نهادى تقلید مىکنند که تمایلات جنسىشان، آن را نفى مىکند. اما همانطور که کینسى نشان داد، هرچند بسیارى از زوجهاى زنان همجنسگرا پنج، ده یا پانزده سال با یکدیگر زندگى مىکنند، پیوندهاى دیرپا در میان همجنسگرایان نادر است. آرنو کارلن مىنویسد: «بسیارى از همجنسگرایان اظهار مىکنند که به دنبال رابطهاى پایدار و مشتاق زندگى مشترك هستند، ولى در حقیقت داراى روابطى شکننده، پر دردسر و کوتاه مدت مىباشند.»
همجنسگرایان علىرغم نگرش ظاهراً سهلگیرانهتر نسبت به رابطهى جنسى "آزاد"، کمتر از غیرهمجنسگرایان خواهان تعهدعاطفى شریک زندگى خویش نیستند. آنها بهدلیل زیستن تحت فشار شدید در دنیایى متخاصم، گرایشهاى جنسى خود را بسیار شدیدتر از اکثر غیرهمجنسگرایان احساس مىکنند، از اینرو دچار حس تملک مىگردند ـ چرا که مالکیتِ چیزها اندکى امنیت به انسانها مىبخشد. همانگونه که ابوت ولاو مىنویسند: «در اجتماعات زنان همجنسگرا، آنجا که ازدواج و تضمینات اجتماعى یا قانونى براى کمک به حفظ روابط آنان پس از دوران عشق رومانتیک اولیه وجود ندارد، ناامنى و حسادت بازار پر رونقى دارد.
جهان همجنسگرایى نیز که به نظر مىرسد باورهاى سرمایهدارى را متزلزل مىسازد، خود توسط نظام سرمایهدارى کاملاً مورد هجوم قرار گرفته است. خردهفرهنگ همجنسگرایى در نتیجهى تضادها و توهمات پارهپاره گشته است. زنان به جدایى از مردان، مردان "مرد نقش" از زنان "زن نقش"، زنان "مرد نقش" از مردان "زن نقش" و . . . تمایل دارند. بسیارى از این طرز تلقىها خود بازتابى از ارزشهاى دگرجنسگرایى هستند و برخى دیگر نتیجهى پیوندهاى پولى موجود هستند. در این عالم همجنسگرایى که انسانها به آسانى ویژگىهاى فردى خود را از دست مىدهند، ارتباط جنسى به هدف زندگى تبدیل مىگردد و افراد تا حد اشیا تنزل مىکنند.»
در خاتمه باید گفت که نظام سرمایهدارى همجنسگرایى را به یک "معضل" تبدیل ساخته است. تا زمانى که خانوادهى سنتى، واحدى اقتصادى با هدف پرورش کودکان و ارضاى نیازهاى مصرفى اشخاص است، همجنسگرایان به ناچار افرادى نامتعارف تلقى خواهند شد: مرد همجنسگرا مناسب نقش مرد به مثابه نانآورِ زن و فرزندان، و زن همجنسگرا مناسب ایفاى نقش مادر و همسر تشخیص داده نمىشود. خانوادهى امروزى نه تنها زندانى براى اعضاى آن است بلکه کسانى را نیز که با کلیشههاى نقشهاى جنسى مرتبط با آن همساز نیستند، گرفتار مىسازد.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima|#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353.
در واقع اعتقاد به وجود شریک "مذکر" و "مؤنث" در روابط همجنسگرایانه نادرست است. چنان که آرنو کارلن در اثر بزرگ خود، "جنسیت و همجنسگرایى"، از قول یک روانشناس مىگوید: «درصد کوچکى هستند که همیشه نقش زن را به عهده مىگیرند؛ درصد مردان همجنسباز قوى و قابل تحسینى که همواره نقش فاعل را ایفا کنند نیز اندك است. در واقع در میان اکثر آنان نقشها غالباً تعویض مىگردد.»
با وجود آنکه جنبش همجنسگرایان معاصر و گروههاى زنان همجنسگرا در جنبش زنان شدیداً نقشهاى جنسى را محکوم مىکنند، اما نمىتوانند موفق گردند. اگرچه بیانیهى جبههى آزادى همجنسگرایان ازدواج را محکوم مىکند و از نابودى خانواده سخن مىگوید، همجنسگرایان در جستجوى امنیت عاطفى در جهانى بىرحم از همان نهادى تقلید مىکنند که تمایلات جنسىشان، آن را نفى مىکند. اما همانطور که کینسى نشان داد، هرچند بسیارى از زوجهاى زنان همجنسگرا پنج، ده یا پانزده سال با یکدیگر زندگى مىکنند، پیوندهاى دیرپا در میان همجنسگرایان نادر است. آرنو کارلن مىنویسد: «بسیارى از همجنسگرایان اظهار مىکنند که به دنبال رابطهاى پایدار و مشتاق زندگى مشترك هستند، ولى در حقیقت داراى روابطى شکننده، پر دردسر و کوتاه مدت مىباشند.»
همجنسگرایان علىرغم نگرش ظاهراً سهلگیرانهتر نسبت به رابطهى جنسى "آزاد"، کمتر از غیرهمجنسگرایان خواهان تعهدعاطفى شریک زندگى خویش نیستند. آنها بهدلیل زیستن تحت فشار شدید در دنیایى متخاصم، گرایشهاى جنسى خود را بسیار شدیدتر از اکثر غیرهمجنسگرایان احساس مىکنند، از اینرو دچار حس تملک مىگردند ـ چرا که مالکیتِ چیزها اندکى امنیت به انسانها مىبخشد. همانگونه که ابوت ولاو مىنویسند: «در اجتماعات زنان همجنسگرا، آنجا که ازدواج و تضمینات اجتماعى یا قانونى براى کمک به حفظ روابط آنان پس از دوران عشق رومانتیک اولیه وجود ندارد، ناامنى و حسادت بازار پر رونقى دارد.
جهان همجنسگرایى نیز که به نظر مىرسد باورهاى سرمایهدارى را متزلزل مىسازد، خود توسط نظام سرمایهدارى کاملاً مورد هجوم قرار گرفته است. خردهفرهنگ همجنسگرایى در نتیجهى تضادها و توهمات پارهپاره گشته است. زنان به جدایى از مردان، مردان "مرد نقش" از زنان "زن نقش"، زنان "مرد نقش" از مردان "زن نقش" و . . . تمایل دارند. بسیارى از این طرز تلقىها خود بازتابى از ارزشهاى دگرجنسگرایى هستند و برخى دیگر نتیجهى پیوندهاى پولى موجود هستند. در این عالم همجنسگرایى که انسانها به آسانى ویژگىهاى فردى خود را از دست مىدهند، ارتباط جنسى به هدف زندگى تبدیل مىگردد و افراد تا حد اشیا تنزل مىکنند.»
در خاتمه باید گفت که نظام سرمایهدارى همجنسگرایى را به یک "معضل" تبدیل ساخته است. تا زمانى که خانوادهى سنتى، واحدى اقتصادى با هدف پرورش کودکان و ارضاى نیازهاى مصرفى اشخاص است، همجنسگرایان به ناچار افرادى نامتعارف تلقى خواهند شد: مرد همجنسگرا مناسب نقش مرد به مثابه نانآورِ زن و فرزندان، و زن همجنسگرا مناسب ایفاى نقش مادر و همسر تشخیص داده نمىشود. خانوادهى امروزى نه تنها زندانى براى اعضاى آن است بلکه کسانى را نیز که با کلیشههاى نقشهاى جنسى مرتبط با آن همساز نیستند، گرفتار مىسازد.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima|#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353.
Telegram
Our Archive
مبارزه طبقاتی و آزادی زن
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive