مبارزهی طبقاتی و آزادی زنان|تونی کلیف
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بودهاند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم. خواست هر دو ریشهکن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را به دو شیوهی کاملا متفاوت در مییابند و استراتژیهایی را برای این رهایی دنبال میکنند، که کاملا در مقابل یکدیگر قرار میگیرند.
فمینیسم شقاق اصلی را در جهان، شقاق بین زن و مرد میبیند و علت ستم بر زن را پافشاری مردان بر ادامهی سلطه و کنترل زنان میداند؛ تاریخ، داستان ساختارهای مردسالارانهی غیر قابل تغییری است که مردان از طریق آنها، زنان را تحت انقیاد خود در آوردهاند. تنها راه براندازی این ساختارها توسط زنان از هر طبقهی اجتماعی که باشند، اتحاد علیه مردان از هر طبقهی اجتماعی است.
اما برای مارکسیسم، آنتگانویسم(تضاد) اساسی در جامعه، آنتاگونیسم طبقاتی است و نه آنتاگونیسم بین جنسها. هزاران سال است، که اقلیتی از مردان و زنان برای تصاحب کار اکثریت عظیم مردان و زنان کارگر با یکدیگر همکاری کردهاند. مبارزهی طبقاتی بین استثمارکنندگان و استثمارشوندگان صرفنظر از جنسیتشان، نیروی محرک دگرگونیهای تاریخ بوده است. ستم بر زنان تنها در متن و بافت روابط گستردهتر استثمار طبقاتی قابل درک است.
بدین گونه روشن میشود، که هیچ سازشی بین این دو دیدگاه نمیتواند وجود داشته باشد؛ هر چند که در سالهای اخیر برخی از “فمینیستهای سوسیالیست” کوشیدهاند تا به نوعی بین این شکاف پلی بزنند. از زمان اندیشمندان بزرگ سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن نوزدهم، یعنی سن سیمون، فوریه و رابرت اوون، سوسیالیستها هدف خود را رهایی کلی نژاد بشر قرار دادهاند، یعنی براندازی ستم طبقاتی و ستم جنسی و هر شکل دیگری از ستم. مارکس و انگلس با گسترش مفهوم مادی تاریخ توانستند نشان دهند، که تنها مبارزهی طبقاتی است که میتواند به سوسیالیسم و رهایی زنان بینجامد. استثماری که کارگران مرد و زن به یکسان در کارشان تجربه میکنند، آنان را به سازماندهی جمعی علیه سرمایهداری رهنمون میکند. مبارزهی این طبقهی کارگر اتحاد یافته است، که ستم و استثمار را به یکسان به دور میریزد.
هدف این مقاله آنست، که نشان دهد چگونه رهایی زنان، وابسته به مبارزهی طبقاتی است و پس زمینهی آن نیز جنبش فمینیستی پنجاه سال گذشته است. برای درک ایدههای این جنبش، که بسیاری اوقات گیج کننده نیز هستند، باید تعدادی از مباحثی را که این جنبش به راه انداخته است مورد بررسی قرار داد.
اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان به درستی شکوه میکند، که زنان «از دید تاریخ پنهان ماندهاند». اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوهی نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمیبیند؛ زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم، یعنی پادشاهان، ژنرالها، وزیران اعظم، پاپها، بانکدارها، کارخانهداران، هنرمندان بزرگ، دانشمندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک، مرد هستند. بدین گونه، تاریخ همچون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافتهاند. پس این شکایت، که زنان از تاریخ حذف شدهاند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملا دچار همین سرنوشت شدهاند، به معنای پذیرش اصول اساسا نخبه گرایانهی تاریخ «رسمی» است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیدا متداول، مارکسیستها هستند که صریحا اعلام میدارند: «تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزهی طبقاتی» و بدین گونه است، که طبقات استثمار شونده و تحت ستم (زن و مرد) همان قدر «موضوع» تاریخاند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، تودههای مردم را همچون «مفعولین» تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی میکنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را همچون «مفعولین» تاریخ، یعنی «قربانیان» ستم مردان میبیند. فمینیستها از آنچه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آوردهاند، سخن میگویند. در این بینش، زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر میشوند. بزرگترین مدافع مفهوم «قربانی شدن» جایگاه زن در تاریخ در سالهای اخیر، “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بودهاند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول، عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه به دست آوردهاند.
● ادامهی متن را با فشردن گزینه INSTANT WIEW یا لینک درج شده، مطالعه کنید:
@adabyte_diger|#Women|#Cliff|https://telegra.ph/مبارزهی-طبقاتی-و-آزادی-زنانتونی-کلیف-01-17-2
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بودهاند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم. خواست هر دو ریشهکن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را به دو شیوهی کاملا متفاوت در مییابند و استراتژیهایی را برای این رهایی دنبال میکنند، که کاملا در مقابل یکدیگر قرار میگیرند.
فمینیسم شقاق اصلی را در جهان، شقاق بین زن و مرد میبیند و علت ستم بر زن را پافشاری مردان بر ادامهی سلطه و کنترل زنان میداند؛ تاریخ، داستان ساختارهای مردسالارانهی غیر قابل تغییری است که مردان از طریق آنها، زنان را تحت انقیاد خود در آوردهاند. تنها راه براندازی این ساختارها توسط زنان از هر طبقهی اجتماعی که باشند، اتحاد علیه مردان از هر طبقهی اجتماعی است.
اما برای مارکسیسم، آنتگانویسم(تضاد) اساسی در جامعه، آنتاگونیسم طبقاتی است و نه آنتاگونیسم بین جنسها. هزاران سال است، که اقلیتی از مردان و زنان برای تصاحب کار اکثریت عظیم مردان و زنان کارگر با یکدیگر همکاری کردهاند. مبارزهی طبقاتی بین استثمارکنندگان و استثمارشوندگان صرفنظر از جنسیتشان، نیروی محرک دگرگونیهای تاریخ بوده است. ستم بر زنان تنها در متن و بافت روابط گستردهتر استثمار طبقاتی قابل درک است.
بدین گونه روشن میشود، که هیچ سازشی بین این دو دیدگاه نمیتواند وجود داشته باشد؛ هر چند که در سالهای اخیر برخی از “فمینیستهای سوسیالیست” کوشیدهاند تا به نوعی بین این شکاف پلی بزنند. از زمان اندیشمندان بزرگ سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن نوزدهم، یعنی سن سیمون، فوریه و رابرت اوون، سوسیالیستها هدف خود را رهایی کلی نژاد بشر قرار دادهاند، یعنی براندازی ستم طبقاتی و ستم جنسی و هر شکل دیگری از ستم. مارکس و انگلس با گسترش مفهوم مادی تاریخ توانستند نشان دهند، که تنها مبارزهی طبقاتی است که میتواند به سوسیالیسم و رهایی زنان بینجامد. استثماری که کارگران مرد و زن به یکسان در کارشان تجربه میکنند، آنان را به سازماندهی جمعی علیه سرمایهداری رهنمون میکند. مبارزهی این طبقهی کارگر اتحاد یافته است، که ستم و استثمار را به یکسان به دور میریزد.
هدف این مقاله آنست، که نشان دهد چگونه رهایی زنان، وابسته به مبارزهی طبقاتی است و پس زمینهی آن نیز جنبش فمینیستی پنجاه سال گذشته است. برای درک ایدههای این جنبش، که بسیاری اوقات گیج کننده نیز هستند، باید تعدادی از مباحثی را که این جنبش به راه انداخته است مورد بررسی قرار داد.
اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان به درستی شکوه میکند، که زنان «از دید تاریخ پنهان ماندهاند». اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوهی نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمیبیند؛ زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم، یعنی پادشاهان، ژنرالها، وزیران اعظم، پاپها، بانکدارها، کارخانهداران، هنرمندان بزرگ، دانشمندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک، مرد هستند. بدین گونه، تاریخ همچون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافتهاند. پس این شکایت، که زنان از تاریخ حذف شدهاند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملا دچار همین سرنوشت شدهاند، به معنای پذیرش اصول اساسا نخبه گرایانهی تاریخ «رسمی» است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیدا متداول، مارکسیستها هستند که صریحا اعلام میدارند: «تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزهی طبقاتی» و بدین گونه است، که طبقات استثمار شونده و تحت ستم (زن و مرد) همان قدر «موضوع» تاریخاند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، تودههای مردم را همچون «مفعولین» تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی میکنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را همچون «مفعولین» تاریخ، یعنی «قربانیان» ستم مردان میبیند. فمینیستها از آنچه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آوردهاند، سخن میگویند. در این بینش، زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر میشوند. بزرگترین مدافع مفهوم «قربانی شدن» جایگاه زن در تاریخ در سالهای اخیر، “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بودهاند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول، عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه به دست آوردهاند.
● ادامهی متن را با فشردن گزینه INSTANT WIEW یا لینک درج شده، مطالعه کنید:
@adabyte_diger|#Women|#Cliff|https://telegra.ph/مبارزهی-طبقاتی-و-آزادی-زنانتونی-کلیف-01-17-2
Telegraph
مبارزهی طبقاتی و آزادی زنان|تونی کلیف
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بودهاند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم. خواست هر دو ریشهکن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را…
نظام سرمایهدارى خود سکس را هم به کالایى مهم تبدیل مىکند که در خدمت بازار عظیم پورنوگرافى و کالاهاى باب روزى مىباشد که مدعى افزایش جاذبهى جنسى زنان و توان جنسى مردان هستند.
تمایلات جنسى به مجموعهاى از هیجانات جسمانى بیگانه شده با فرد تبدیل مىگردند. همانگونه که "جورج فرانکل" در "شکست انقلاب جنسى" بیان مىکند: «تولیدکنندگان انبوه رویاها یکسره در کار محوریت بخشیدن به نقشها و مسائل جنسى هستند و اجازهى جلوه کردن شخصیت افراد را نمیدهند.»
الکساندرا کولنتاى بسیار پیشتر (در سال 1921) این تصور از سکس را مورد انتقاد قرار داده بود: «رویکرد بورژوایى به روابط جنسى همچون موضوعى صرفاً مربوط به سکس، مىباید به نقد کشیده شود و با شناختى از کل گسترهى تجربهى فرخندهى عاشقانه جایگزین گردد، تجربهاى که به زندگى غنا مىبخشد و آن را به سوى سعادتمندى بیشتر سوق مىدهد. هرچه رشد عاطفى و معنوى شخص بیشتر باشد، جاى کمترى براى وجه صرفاً جسمانى عشق در روابط او وجود خواهد داشت، و تجربهى عشقى پرفروغتر خواهد بود.»
رویکرد مکانیکى به سکس باعث افزایش نگرانىها در میان هم زنان و هم مردان مىگردد. زن از خود مىپرسد، آیا در بستر به اندازهى زنانى که در مجلات، در فیلمهاى سینما یا تلویزیون به نمایش گذاشته مىشوند، جذاب و موفق هستم؟ و مرد از خود سئوال مىکند، آیا از نظر جنسى قوى هستم؟ تسامح و سهلانگارى جنسى این باور را که جایگاه زنان در خانه است به چالش نمىگیرد بلکه تنها به آن اضافه مىکند: «و در رختخواب.»
نظام سرمایهدارى تمامى هستىِ اجتماعىِ انسان را از شکل مىاندازد و مردان، زنان و کودکان را از توانایى پیشبرد نیروهاى بالقوه خویش در تمامى عرصههاى زندگى محروم مىسازد. خانواده به عنوان بخشى از این جامعه که انسانها عشق و آسایش را در آن مىجویند، مناسبات بیرون از خانواده را بازتولید مىکند و همین امر آن را به کانون تصادمات شخصى، خشم، حسادت، هراس و بزهکارى تبدیل مىکند. هم مردان و هم زنان در تبعیت از الگوهاى پندارگرایانهى ناممکنى که جامعه به آنان عرضه مىکند، ناموفق مىمانند.
اما اگر خانواده تأثیر اندکى در تأمین نیازهاى شخصى و عاطفى انسانها دارد، به چه دلیل مردم هنوز به آن دل مىبندند؟ چرا از میان تمامى نهادها این نهاد قابلیت بقاى بیشترى از خود نشان مىدهد؟ گرچه درست است که هرچه جهان خشنتر باشد، خانواده در تأمین نیازهاى مادى و معنوى اعضاى خود ناتوانتر خواهد بود، اما در عین حال دقیقاً نیاز به چنین مأمنى بیشتر مىشود. ارضاى تقریباً تمامى نیازهاى فردى در هیچ جاى دیگرى امکانپذیر نیست. کودکى یتیم، زن یا مردى بیوه بدون خویشاوندان نزدیک، پیرمرد و پیرزن یا میانسالى مجرد بیرون از خانوادهى هستهاى تنهاتر و در شرایط بدترى خواهد بود. مساعدت متقابل نیاز اصلى مردان و زنان است. به دلیل تنهایى و دلتنگى است که خانوادهى هستهاى تداوم مىیابد. نهاد خانواده زنان را تحت ستم قرار مىدهد. زن نیز به سهم خود در پدید آوردن زنجیرهایى که او را به بند مىکشند، مشارکت دارد و این زنجیرها را با گلهاى عشق آذین میکند.
خانواده حصار تیره و تارى است که انسانها را از درك و به پرسش کشیدن جامعهى بىرحم و رقابتآمیزِ بیرون بازمىدارد و رفتار غیر انسانى فرد نسبت به دیگرى را قابل تحملتر مىسازد. هراسهاى جهان بیرون نه تنها تنشهاى مفرط درون خانواده را، بلکه علت تداوم آن را نیز توضیح مىدهند. خانوادهى امروزى محصول نظام سرمایهدارى و یکى از پایههاى اصلى آن است.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima |#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353
تمایلات جنسى به مجموعهاى از هیجانات جسمانى بیگانه شده با فرد تبدیل مىگردند. همانگونه که "جورج فرانکل" در "شکست انقلاب جنسى" بیان مىکند: «تولیدکنندگان انبوه رویاها یکسره در کار محوریت بخشیدن به نقشها و مسائل جنسى هستند و اجازهى جلوه کردن شخصیت افراد را نمیدهند.»
الکساندرا کولنتاى بسیار پیشتر (در سال 1921) این تصور از سکس را مورد انتقاد قرار داده بود: «رویکرد بورژوایى به روابط جنسى همچون موضوعى صرفاً مربوط به سکس، مىباید به نقد کشیده شود و با شناختى از کل گسترهى تجربهى فرخندهى عاشقانه جایگزین گردد، تجربهاى که به زندگى غنا مىبخشد و آن را به سوى سعادتمندى بیشتر سوق مىدهد. هرچه رشد عاطفى و معنوى شخص بیشتر باشد، جاى کمترى براى وجه صرفاً جسمانى عشق در روابط او وجود خواهد داشت، و تجربهى عشقى پرفروغتر خواهد بود.»
رویکرد مکانیکى به سکس باعث افزایش نگرانىها در میان هم زنان و هم مردان مىگردد. زن از خود مىپرسد، آیا در بستر به اندازهى زنانى که در مجلات، در فیلمهاى سینما یا تلویزیون به نمایش گذاشته مىشوند، جذاب و موفق هستم؟ و مرد از خود سئوال مىکند، آیا از نظر جنسى قوى هستم؟ تسامح و سهلانگارى جنسى این باور را که جایگاه زنان در خانه است به چالش نمىگیرد بلکه تنها به آن اضافه مىکند: «و در رختخواب.»
نظام سرمایهدارى تمامى هستىِ اجتماعىِ انسان را از شکل مىاندازد و مردان، زنان و کودکان را از توانایى پیشبرد نیروهاى بالقوه خویش در تمامى عرصههاى زندگى محروم مىسازد. خانواده به عنوان بخشى از این جامعه که انسانها عشق و آسایش را در آن مىجویند، مناسبات بیرون از خانواده را بازتولید مىکند و همین امر آن را به کانون تصادمات شخصى، خشم، حسادت، هراس و بزهکارى تبدیل مىکند. هم مردان و هم زنان در تبعیت از الگوهاى پندارگرایانهى ناممکنى که جامعه به آنان عرضه مىکند، ناموفق مىمانند.
اما اگر خانواده تأثیر اندکى در تأمین نیازهاى شخصى و عاطفى انسانها دارد، به چه دلیل مردم هنوز به آن دل مىبندند؟ چرا از میان تمامى نهادها این نهاد قابلیت بقاى بیشترى از خود نشان مىدهد؟ گرچه درست است که هرچه جهان خشنتر باشد، خانواده در تأمین نیازهاى مادى و معنوى اعضاى خود ناتوانتر خواهد بود، اما در عین حال دقیقاً نیاز به چنین مأمنى بیشتر مىشود. ارضاى تقریباً تمامى نیازهاى فردى در هیچ جاى دیگرى امکانپذیر نیست. کودکى یتیم، زن یا مردى بیوه بدون خویشاوندان نزدیک، پیرمرد و پیرزن یا میانسالى مجرد بیرون از خانوادهى هستهاى تنهاتر و در شرایط بدترى خواهد بود. مساعدت متقابل نیاز اصلى مردان و زنان است. به دلیل تنهایى و دلتنگى است که خانوادهى هستهاى تداوم مىیابد. نهاد خانواده زنان را تحت ستم قرار مىدهد. زن نیز به سهم خود در پدید آوردن زنجیرهایى که او را به بند مىکشند، مشارکت دارد و این زنجیرها را با گلهاى عشق آذین میکند.
خانواده حصار تیره و تارى است که انسانها را از درك و به پرسش کشیدن جامعهى بىرحم و رقابتآمیزِ بیرون بازمىدارد و رفتار غیر انسانى فرد نسبت به دیگرى را قابل تحملتر مىسازد. هراسهاى جهان بیرون نه تنها تنشهاى مفرط درون خانواده را، بلکه علت تداوم آن را نیز توضیح مىدهند. خانوادهى امروزى محصول نظام سرمایهدارى و یکى از پایههاى اصلى آن است.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima |#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353
Telegram
Our Archive
مبارزه طبقاتی و آزادی زن
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
برخى زنان همجنسگرا از اصطلاحاتى نظیر "زناشویى"، "شوهر"، یا "همسر" استفاده مىکنند ولى براى این موضوع دلیلى اساسى وجود دارد. اینها تنها واژگانى در فرهنگ ما هستند که حامل مفاهیم عشق، اعتماد، وفادارى و مسئولیت در رابطهاى دوسویه هستند. به جرأت مىتوان گفت نقشپذیرى زنان همجنسگرا به این دلیل است که آنان در جامعهاى نقشپذیر پرورش یافتهاند. زنان همجنسگرا تمامى عمر خود را در فرهنگى سپرى مىکنند که به شدت شیوهى زندگى بر مبناى تسلط جنس مذکر و انقیاد جنس مؤنث، استقلال یکى و عدماستقلال دیگرى، تجاوزکارى و بىارادگى را تبلیغ میکند.
در واقع اعتقاد به وجود شریک "مذکر" و "مؤنث" در روابط همجنسگرایانه نادرست است. چنان که آرنو کارلن در اثر بزرگ خود، "جنسیت و همجنسگرایى"، از قول یک روانشناس مىگوید: «درصد کوچکى هستند که همیشه نقش زن را به عهده مىگیرند؛ درصد مردان همجنسباز قوى و قابل تحسینى که همواره نقش فاعل را ایفا کنند نیز اندك است. در واقع در میان اکثر آنان نقشها غالباً تعویض مىگردد.»
با وجود آنکه جنبش همجنسگرایان معاصر و گروههاى زنان همجنسگرا در جنبش زنان شدیداً نقشهاى جنسى را محکوم مىکنند، اما نمىتوانند موفق گردند. اگرچه بیانیهى جبههى آزادى همجنسگرایان ازدواج را محکوم مىکند و از نابودى خانواده سخن مىگوید، همجنسگرایان در جستجوى امنیت عاطفى در جهانى بىرحم از همان نهادى تقلید مىکنند که تمایلات جنسىشان، آن را نفى مىکند. اما همانطور که کینسى نشان داد، هرچند بسیارى از زوجهاى زنان همجنسگرا پنج، ده یا پانزده سال با یکدیگر زندگى مىکنند، پیوندهاى دیرپا در میان همجنسگرایان نادر است. آرنو کارلن مىنویسد: «بسیارى از همجنسگرایان اظهار مىکنند که به دنبال رابطهاى پایدار و مشتاق زندگى مشترك هستند، ولى در حقیقت داراى روابطى شکننده، پر دردسر و کوتاه مدت مىباشند.»
همجنسگرایان علىرغم نگرش ظاهراً سهلگیرانهتر نسبت به رابطهى جنسى "آزاد"، کمتر از غیرهمجنسگرایان خواهان تعهدعاطفى شریک زندگى خویش نیستند. آنها بهدلیل زیستن تحت فشار شدید در دنیایى متخاصم، گرایشهاى جنسى خود را بسیار شدیدتر از اکثر غیرهمجنسگرایان احساس مىکنند، از اینرو دچار حس تملک مىگردند ـ چرا که مالکیتِ چیزها اندکى امنیت به انسانها مىبخشد. همانگونه که ابوت ولاو مىنویسند: «در اجتماعات زنان همجنسگرا، آنجا که ازدواج و تضمینات اجتماعى یا قانونى براى کمک به حفظ روابط آنان پس از دوران عشق رومانتیک اولیه وجود ندارد، ناامنى و حسادت بازار پر رونقى دارد.
جهان همجنسگرایى نیز که به نظر مىرسد باورهاى سرمایهدارى را متزلزل مىسازد، خود توسط نظام سرمایهدارى کاملاً مورد هجوم قرار گرفته است. خردهفرهنگ همجنسگرایى در نتیجهى تضادها و توهمات پارهپاره گشته است. زنان به جدایى از مردان، مردان "مرد نقش" از زنان "زن نقش"، زنان "مرد نقش" از مردان "زن نقش" و . . . تمایل دارند. بسیارى از این طرز تلقىها خود بازتابى از ارزشهاى دگرجنسگرایى هستند و برخى دیگر نتیجهى پیوندهاى پولى موجود هستند. در این عالم همجنسگرایى که انسانها به آسانى ویژگىهاى فردى خود را از دست مىدهند، ارتباط جنسى به هدف زندگى تبدیل مىگردد و افراد تا حد اشیا تنزل مىکنند.»
در خاتمه باید گفت که نظام سرمایهدارى همجنسگرایى را به یک "معضل" تبدیل ساخته است. تا زمانى که خانوادهى سنتى، واحدى اقتصادى با هدف پرورش کودکان و ارضاى نیازهاى مصرفى اشخاص است، همجنسگرایان به ناچار افرادى نامتعارف تلقى خواهند شد: مرد همجنسگرا مناسب نقش مرد به مثابه نانآورِ زن و فرزندان، و زن همجنسگرا مناسب ایفاى نقش مادر و همسر تشخیص داده نمىشود. خانوادهى امروزى نه تنها زندانى براى اعضاى آن است بلکه کسانى را نیز که با کلیشههاى نقشهاى جنسى مرتبط با آن همساز نیستند، گرفتار مىسازد.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima|#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353.
در واقع اعتقاد به وجود شریک "مذکر" و "مؤنث" در روابط همجنسگرایانه نادرست است. چنان که آرنو کارلن در اثر بزرگ خود، "جنسیت و همجنسگرایى"، از قول یک روانشناس مىگوید: «درصد کوچکى هستند که همیشه نقش زن را به عهده مىگیرند؛ درصد مردان همجنسباز قوى و قابل تحسینى که همواره نقش فاعل را ایفا کنند نیز اندك است. در واقع در میان اکثر آنان نقشها غالباً تعویض مىگردد.»
با وجود آنکه جنبش همجنسگرایان معاصر و گروههاى زنان همجنسگرا در جنبش زنان شدیداً نقشهاى جنسى را محکوم مىکنند، اما نمىتوانند موفق گردند. اگرچه بیانیهى جبههى آزادى همجنسگرایان ازدواج را محکوم مىکند و از نابودى خانواده سخن مىگوید، همجنسگرایان در جستجوى امنیت عاطفى در جهانى بىرحم از همان نهادى تقلید مىکنند که تمایلات جنسىشان، آن را نفى مىکند. اما همانطور که کینسى نشان داد، هرچند بسیارى از زوجهاى زنان همجنسگرا پنج، ده یا پانزده سال با یکدیگر زندگى مىکنند، پیوندهاى دیرپا در میان همجنسگرایان نادر است. آرنو کارلن مىنویسد: «بسیارى از همجنسگرایان اظهار مىکنند که به دنبال رابطهاى پایدار و مشتاق زندگى مشترك هستند، ولى در حقیقت داراى روابطى شکننده، پر دردسر و کوتاه مدت مىباشند.»
همجنسگرایان علىرغم نگرش ظاهراً سهلگیرانهتر نسبت به رابطهى جنسى "آزاد"، کمتر از غیرهمجنسگرایان خواهان تعهدعاطفى شریک زندگى خویش نیستند. آنها بهدلیل زیستن تحت فشار شدید در دنیایى متخاصم، گرایشهاى جنسى خود را بسیار شدیدتر از اکثر غیرهمجنسگرایان احساس مىکنند، از اینرو دچار حس تملک مىگردند ـ چرا که مالکیتِ چیزها اندکى امنیت به انسانها مىبخشد. همانگونه که ابوت ولاو مىنویسند: «در اجتماعات زنان همجنسگرا، آنجا که ازدواج و تضمینات اجتماعى یا قانونى براى کمک به حفظ روابط آنان پس از دوران عشق رومانتیک اولیه وجود ندارد، ناامنى و حسادت بازار پر رونقى دارد.
جهان همجنسگرایى نیز که به نظر مىرسد باورهاى سرمایهدارى را متزلزل مىسازد، خود توسط نظام سرمایهدارى کاملاً مورد هجوم قرار گرفته است. خردهفرهنگ همجنسگرایى در نتیجهى تضادها و توهمات پارهپاره گشته است. زنان به جدایى از مردان، مردان "مرد نقش" از زنان "زن نقش"، زنان "مرد نقش" از مردان "زن نقش" و . . . تمایل دارند. بسیارى از این طرز تلقىها خود بازتابى از ارزشهاى دگرجنسگرایى هستند و برخى دیگر نتیجهى پیوندهاى پولى موجود هستند. در این عالم همجنسگرایى که انسانها به آسانى ویژگىهاى فردى خود را از دست مىدهند، ارتباط جنسى به هدف زندگى تبدیل مىگردد و افراد تا حد اشیا تنزل مىکنند.»
در خاتمه باید گفت که نظام سرمایهدارى همجنسگرایى را به یک "معضل" تبدیل ساخته است. تا زمانى که خانوادهى سنتى، واحدى اقتصادى با هدف پرورش کودکان و ارضاى نیازهاى مصرفى اشخاص است، همجنسگرایان به ناچار افرادى نامتعارف تلقى خواهند شد: مرد همجنسگرا مناسب نقش مرد به مثابه نانآورِ زن و فرزندان، و زن همجنسگرا مناسب ایفاى نقش مادر و همسر تشخیص داده نمىشود. خانوادهى امروزى نه تنها زندانى براى اعضاى آن است بلکه کسانى را نیز که با کلیشههاى نقشهاى جنسى مرتبط با آن همساز نیستند، گرفتار مىسازد.
مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری
@asheghanehaye_fatima|#Women|#BookR|#Cliff
https://tttttt.me/Our_Archive/353.
Telegram
Our Archive
مبارزه طبقاتی و آزادی زن
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive
تونی کلیف
ترجمه:مجید قنبری
@Our_Archive