اما بخشیدن چیزهای مادی چندان اهمیتی ندارد، بخشیدنی که واقعا ارزنده است، اختصاصا در قلمرو زندگی انسان قرار دارد. یک انسان چه چیزی به دیگری نثار میکند؟ او از خودش، یعنی از گرانبهاترین چیزی که دارد و از زندگیش نثار میکند. این بدان معنا نیست که او ضرورتا خودش را فدای دیگری میکند ـ بلکه او از آنچه در وجود خودش زنده است به دیگری میبخشد؛ از شادیش، از علائقش، از ادراکش، از داناییش، از خلق خوشش و از غمهایش به مصاحب خود نثار میکند ـ از تمام مظاهر و مأثر زندگیش میبخشد. او، با چنین بخششی از زندگی خویش، فرد دیگری را احیا میکند، و در ضمن افزودن احساس زندگی در خویش، احساس زنده بودن را در دیگری باروتر میسازد. او به امید دریافت کردن نمیدهد، نثار کردن به خودی خود شادمانی باشکوهی است. ولی انسان، در ضمن نثار کردن، خواه ناخواه چیزی را در وجود طرف زنده میکند، و همین چیزی که زنده یافته است به نوبهی خود به سوی وی منعکس میشود. در بخشش حقیقی، انسان به ناچار چیزی را که به او باز داده میشود، دریافت میکند. بدینترتیب، بخشیدن ضمنا طرف مقابل را نیز بخشنده میکند و در نتیجه طرفین متقابلا در شادی چیزی که خود به آن زندگی بخشیدهاند، سهیم میشوند. ضمن بخشیدن چیزی به دنیا میآید، و طرفین سپاسگزار آن حیاتی خواهند بود که برای هر دوی آنان متولد شده است. این نکته خصوصا در مورد عشق صادق است: عشق نیرویی است که تولید عشق میکند؛ ناتوانی عبارت است از عجز از تولید عشق. این فکر را مارکس به بهترین وجهی بیان کرده است. او میگوید:«اگر انسان، انسان باشد و روابطش با جهان روابطی انسانی، آنگاه میتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و ... رد و بدل كرد. اگر بخواهيم از هنر لذت ببريم، بايد هنرمندانه پرورش يافته باشيم؛ اگر میخواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم، بايد بهراستی قادر به برانگيختن و تشويق ديگران باشيم. هركدام از روابط ما با انسان و طبيعت بايد جلوهی ويژهای باشد منطبق با ابژهی اراده و زندگی فردی واقعیمان. اگر يكطرفه عشق میورزی، يعنی عشقت بهعنوان عشق ناتوان از برانگيختن عشق متقابل است، اگر با تجلی زندهی خود بهعنوان انسانی عاشق، محبوب ديگری نمیشوی، آنگاه عشقت ناتوان است و اين عين بدبختی است.»* اما تنها در جهان عشق نیست که معنی نثار کردن و گرفتن یکی است. معلم از دانشآموز دانش میآموزد، هنرپیشه از تماشاگران خود شور و هیجان کسب میکند، روانپزشک به وسیله بیمار خود معالجه میشود، به شرط آنکه همدیگر را مانند شیی تلقی نکنند، و رفتارشان نسبت به هم صمیمانه و ثمربخش باشد. لازم نیست تاکید شود که توانایی عشق ورزیدن همانند نثار کردن بستگی به رشد و تکامل صفات و منشهای شخصی دارد. این متضمن جهتگیری بارآورتری است؛ شخص در این جهتگیری بر عدم استقلال خود، قدرت مطلق خودستایانهاش، عشقش به استثمار دیگران، و بر علاقهاش به احتکار چیره میشود؛ به نیروهای بشری خویش ایمان پیدا میکند و شجاعت آن را کسب میند که برای نیل به هدفهای خود به نیروی خویشتن تکیه کند. هر قدر شخص بیشتر فاقد این صفات باشد، بیتشر از نثار کردن خویش ـ یعنی از عشق ورزیدن ـ واهمه دارد.
هنر عشق ورزیدن|اریک فروم|ترجمه:پوری سلطانی
◉ برای قسمت مربوط به کارل مارکس، ترجمهی حسن مرتضوی از کتاب «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» را زیباتر و روانتر یافتیم.
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Erich_Fromm|#Marx|#H_Mortazav
هنر عشق ورزیدن|اریک فروم|ترجمه:پوری سلطانی
◉ برای قسمت مربوط به کارل مارکس، ترجمهی حسن مرتضوی از کتاب «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» را زیباتر و روانتر یافتیم.
@asheghanehaye_fatima|#BookR|#Erich_Fromm|#Marx|#H_Mortazav