عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



می‌دانی...!
گاهی برای وفای به عشق
باید از قید و بندِ آغوش کوتاه آمد..
باید
دستِ عشق را
رها کرد و ته‌نشینِ تنهایی شد..



#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



چقدر شبیه آرزویی هستم که نقشِ بر آب شده
چقدر شبیه آبی هستی، که از سرم گذشته است..

چقدر سنگینم روی دلِ زمین..
چقدر شبیه مردابی..
چقدر غرق شدن به ظاهرت .... نمی‌آید..

چقدر چتر شوم تا باران دیده حسابم کنی..
چقدر دوگانگی بگیرم میان جزر و مدِ حرف‌هایت..

چقدر در تو فــرو روم..
چقدر به رو نمی‌آوری..
چقدر صرف غرق شدن شوم تا
به نجاتم آلوده شوی..

چقدر....
چقدر شبیه دعایی شدم که اجابت نمی‌کنی..
چقدر شبیه آرزویی نیستی که نقش بر آب شدم..



#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima




غمگینم شبیه زنی
که تن لخت افسونگرش
طلسم خواب شوهر را نمی شکند..
گیر کرده ام میان خودم
و مردی که آینۀ دق زیبایی ام شده..
وقتی تجمع او
به انضمام این تخت خواب
غریبه ای را در من نتیجه می دهد
که شبیه تمام خود آزاری های من است..

غم یعنی
بالش نشسته در آغوش شوهر
زیر آب سینه های مرا زده
و مازوخیسم
چیزی نیست جز بی کسی من
که رسمیت بودنش را
از پشت غریبۀ به خواب رفتۀ کنار بسترم گرفته است..

یک جای این بی کسی
همیشه تن به سنگسار می دهد..
وقتی من مانده ام و
آغوش خسته زنی غمگین
که حکم مرگش را
همان سنگ هایی
که از مرد به سینه می زد، صادر کرده است..

#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima




سگرمه درهم می‌کشید تا
انگشتِ اتهام عشق به سویش نشانه نرود،
زنی که
ما به ازای زندگی‌اش را
در قبالِ انزوا پرداخته بود..

در خود پرسه می‌زد، مبادا
بی‌کسی‌اش علنی شود..، مبادا
تنهاییِ شیک‌اش، تو خالی جلوه کند، مبادا
افسارِ تنهایی از دستش رها بشود.. مبادا
بی بند و بار عشق‌های موضعی بشود..

عشق...!
نوبرش را که نیاورده‌اند..
دنیا مملو است از
دندان‌های طمعی که تیزِ تنهایی‌ام شده‌اند..
لبریز است از
فوبیای بی‌کسی‌ها که
قیافۀ حق به جانبِ عشق می‌گیرند..
پُر است از
آزمون و خطای احساسات نابلوغ،
در ادراک یک تخت‌خواب..


تنهایی‌اش را
با آب و تاب تعریف می‌کرد تا
در سرِ هیچ عشقی،
هوای وسوسه نیندازد..
زنی که
عصاکش خودش می‌شد تا
قلبش را
به زحمتِ عشق مبتلا نکند..




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



از شما چه پنهان..!
هر بار به داشتنتش فکر کردم، به در بسته خوردم.. تا
دست از پا درازتر برگردم به کنجِ عزلتِ شعری که
حالا واقع بین تر از آن شده است که
بشود در ابیاتش فکر و خیالِ آغوشش را به بار نشاند..

با خودش که نمی شود گفت..!
بگذارید به شعر بگویم که هربار
به آغوشش فکر کردم، به بن بست رسیدم..
آغوش همان دختری که
در ذهنش خیالِ مردی دیگر رزرو شده تا
فرصت برای خودنمائی نداشته باشند،
عاشقانه های آرامِ ناامیدم که
دست از رؤیای دور از دسترس شان شسته ام.. تا
رها شوند.. شاید
همین بادی که می گذرد،
خاطرِ مکدرِ دلشان را به دست آورد.. و
دست شان را بگیرد.. و ببرد
به هر آن کجایی که به او نزدیکتر می شوند..

...

آری.. هر بار به داشتنت فکر کردم،
در امتداد بغض زنجیره ایِ نداشتنت،
به ابتذالِ غمگینِ یک شــــعر رسیدم..

94/10/15

#حمیدرضا_هندی
این عشق بی تو
آنقدر به تن تنهایی ام زار میزند
که زندگی در من دیگر
شوق دست پاچه شدن، ندارد...
#حمیدرضا_هندی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



شبیه ساعتی
که همیشه عقب می‌اُفتد از
روزمرگی‌های بی‌حوصلۀ عجولم..
عقب افتاده‌ام از شعر.. تا
ناگفته بمانند تنهایی‌های عاشقانۀ مردی
که عُشّٰاق شهر را
راه بلدِ بلادِ عشق می‌کرد..

نه آغوشی برایم مانده که
سرِ بی‌کسی‌هایم را به میان بگیرد.. و
نه زمانی که
بخواهم وقفِ عاشقی‌های حماسی کنم..

آری..
در بی‌زمانیِ زمینِ
فقط تنهایی طلوع می‌کند
در صبحِ روزهای عهد بسته‌ام با روزمرگی..
تا همیشه دیر برسم به آغوش آرامِ شعری
که در غروبِ خستۀ بی‌کسی‌های در خانه مانده‌ام..
به خوابِ امنِ فراموشی رفته است..

این روزها..
کمتر می‌نویسم و بیشتر تنها می‌مانم.. تا
سکوت را با بند بندِ وجود احساس کنم..
شاید زمان دلش بسوزد و
به تعجیل بی‌اندازد از پا در آمدنِ شاعری را
که زیر عهد و پیمانِ شاعرانه‌هایی زده است
که همیشه
تنهایی را انگشت به دهانِ عشق فرو می‌بُرد..




#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



رها
نمی‌کنم
جهانی را
که بنا کرده‌ام
بر مَدارِ آغــــوشت..

آنقدر
دورِ تو پرسه زده‌ام
که فرصتی نباشد
برای انحراف از مستقیمی
که به انحنای تنت می‌رسد.. تا
فخر بفـ/ـروشم جهانی را
به یک تار مویت.. که
نخ می‌دهد به من .. تا
پیدا کنم سرِ آرزویی را
که امتداد می‌یابد از
انتهای خیالِ تو
به ابتدای شعری که
عقیم می‌ماند در وصفِ سرانگشتی
که همیشه
بر سرم به نوازش می‌کشی..

ادامه می‌دهم شعر را به نگاهت.. تا
سو بزند امید در شبی که
پشت به گرمیِ آغوشت..،
صَرف می‌کنم خودم را در
فعلِ بوسه‌ای که
از مصدرِ لبانت جاری‌ست.. تا
روان شوم در بسترِ تنی که ناجی است،
عطش‌های شعری را
که از دق‌البابِ لب‌هایت..،
آبِ مُراد می‌طلبد...
.
.
.
نمی‌شود
بی‌خیال شَوَم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت، منظومه ساخته‌ام..

تو می‌تابی
که سایه‌ام / روشن بماند پستوی خیالی
که نبشِ آغوشت اجاره کرده‌ام..

من
آنقدْر
در عشقِ تو
کلاف پیچیده‌ام
که خیالت
از سرِ شعرم باز نخواهد شد..




#حمیدرضا_هندی
‍ .
ما با هم بودیم..
به سان یک چسبِ ‌زخم تا
التیام دهیم جراحاتی را که
از آغوش‌های درندهٔ این حوالی‌ها
به ارث بُرده بودیم..

ما با هم بودیم.. اما
بی‌خبر از ذاتِ چسب‌زخم بودگی‌ها
چسبیده بودیم بهم تا
تازه نگه داریم
خاطرۀ جراحاتی را که
بر پیکرهٔ روح‌مان نقش بسته بود

با هم بودیم اما
بی‌آنکه معنا شویم
واژۀ التیام را برای زخم‌هامان،
نیشتر می‌شدیم بر زبان تا
تازه کنیم داغ دلی را که
از شبیخون آغوش‌های وحشی
به یادگار برداشته بودیم..

ما با هم بودیم..
به سان یک چسب‌زخم..
اما بی‌خبر از
رسالتِ چسب زخم بودگی‌ها که
یک روز به ناچار
باید به انقضا می‌رسیدیم..

@asheghanehaye_fatima

#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



رها
نمی‌کنم
جهانی را
که بنا کرده‌ام
بر مَدارِ آغــــوشت..

آنقدر
دورِ تو پرسه زده‌ام
که فرصتی نباشد
برای انحراف از مستقیمی
که به انحنای تنت می‌رسد.. تا
فخر بفـ/ـروشم جهانی را
به یک تار مویت.. که
نخ می‌دهد به من .. تا
پیدا کنم سرِ آرزویی را
که امتداد می‌یابد از
انتهای خیالِ تو
به ابتدای شعری که
عقیم می‌ماند در وصفِ سرانگشتی
که همیشه
بر سرم به نوازش می‌کشی..

ادامه می‌دهم شعر را به نگاهت.. تا
سو بزند امید در شبی که
پشت به گرمیِ آغوشت..،
صَرف می‌کنم خودم را در
فعلِ بوسه‌ای که
از مصدرِ لبانت جاری‌ست.. تا
روان شوم در بسترِ تنی که ناجی است،
عطش‌های شعری را
که از دق‌البابِ لب‌هایت..،
آبِ مُراد می‌طلبد...
.
.
.
نمی‌شود
بی‌خیال شَوَم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت، منظومه ساخته‌ام..

تو می‌تابی
که سایه‌ام / روشن بماند پستوی خیالی
که نبشِ آغوشت اجاره کرده‌ام..

من
آنقدْر
در عشقِ تو
کلاف پیچیده‌ام
که خیالت
از سرِ شعرم باز نخواهد شد..




#حمیدرضا_هندی.
#عزیز_روزهام❤️
@asheghanehaye_fatima



از آدم‌ها
صدای پاهای‌شان را به یاد دارم
از پاهای‌شان
یک پاشنه...
چهار اینچ فرو رفته در خرخرهٔ تنهایی‌ام..

چقدر
ما‌به‌ازای زندگی‌ام
پر بود از آدم‌هایی که
قصدِ ماندن نداشتند..

چقدر
از آدم‌ها
لگد طلبکار بودم و
چقدر
به رو نمی‌آوردم
رد ِ پاهـــــــــایی را
که روی احساسم به‌جا مانده بود..

مانده‌ام
زیر پای آدم‌هایی که
روی اعصابم صف کشیده‌اند..

آنقدر
در تنهایی‌ام
رفت و آمد کرده‌اند که..
می‌دانی..!
اصلا انگار در تنهایی‌ام
از پیش، وقت گذاشته‌اند..

آدم‌هایی
لنگه به لنگه
که به تنِ رویاهایم زار می‌زنند..

حرفِ حساب‌شان
در سرم فرو نمی‌رود
حرفِ پاشنه‌های‌شان.. در تنم چرا..
انگار
با لگد بیدار می‌کنند
جنونی را
که به خوابی سیصد ساله
در من فـــــرو رفته است... #حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima




به تمامِ عاشقانه‌هایی
که در برف جا مانده‌اند..،
سلامِ مرا برسان.. و
برای‌شان قصۀ بابانوئلی را لالایی بگو
که سورتمه‌اش
پشتِ چراغ قرمزِ یک آغوش
بوقِ اِشغال می‌خورد.. تا
من بمانم و
حسرتِ عاشقانه‌های کادوپیچ شده.. و
این آرزو که اِی کاش
برفِ این زمستان هم آجر باشد..،
وقتی جیب پالتوام
از تنورِ دست‌های کسی گرم نمی‌شود..

از قولِ من
به تمامِ عاشقانه‌های در برف مانده بگو
این زمستان
اگر به عشق اعتقاد داشت،
روز اولش
با تنهایی روی هم نمی‌ریخت.. و
چراغِ قرمزِ دل گرفته‌ام را
سبز می‌کرد.. تا
بابانوئل مجبور نباشد
که جای سورتمه، با ویلچرِ در‌بستی
تا آخر زمستان
بارِ بی‌کسی‌های مرا به دوش کِشد... و
و...
...در برف بماند... #حمیدرضا_هندی

۱۳۹۱٫۱۰٫۰۱
@asheghanehaye_fatima

انصاف نیست
اینکه خودت را
آنقدر دریغ کنی از آغوشم
تا طلبکار شوم از تمامِ شهر،
این همه نگاهِ حذر کرده از دلم را...

راستی
عشق برایت
به چه قیمتی تمام شد
که حراج کردی مرا
لابلای خاطـراتی که
به بهای عمرمان تمام شد..

تو رو به راهِ صراط مستقیم رفتن شدی
تا هدایت شوم به انحرافِ تنهایی..

انصاف نیست
نمی‌شود
بی‌خیالِ اعلامیه‌هایی باشم
که مرگِ احساسم را
بر در و دیوارِ خـــاطـــرات
بلند فریاد می‌زنند..

این قبرهایی که
در گوشه کنارِ این شهر کَنده‌ای
مُرده می‌خواهند..

نه ... انکار مرگ در توانِ من نیست..
این احساسی
که در تو سرکوب شد،
دیگر روی پای زندگی نمی‌ایستد... #حمیدرضا_هندی
من هربار
تنهایی‌ام را
به مقصدِ عشق ترک کردم..
گُم شدم..

معادلۀ مجهولی نیست
اینکه دنیای این روزهای من
فرار را
بر قرارهای سرِ راهی
ترجیح می‌دهد..

من آنقدر
آدم گریز شده‌ام
که آدمِ روزهای عاشقی
حساب نمی شوم... #حمیدرضا_هندی


از یک شعر بلند
_________________________



در صورت تمایل به کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام من بپیوندید
@asheghanehaye_fatima



حوصله کن آبروی جهانم
که بی‌شرمیِ این روزگار.. همیشه نمی‌ماند

نازنینم
این روزهای دردآلود
محکوم به عافیت‌اند.. و
زخم‌ها با مرهمِ عشق اگر پانسمان شوند،
تبدیل به خاطره می‌گردند در تقویمِ روزهایی
که بر دلداگی ثابت قدم ماندیم..

جانِ جهانم.. حوصله کن..
که تاریخِ درد لاجرم می‌گذرد.. و
فردا که از راه برسد،
امروز، خیلی وقتِ پیش، گذشته است..

می‌دانی..
عزیز کردۀ خدا که باشی،
روزگارِ نظر تنگ
همیشه پای درد را به میان می‌کشد.. اما
دستِ عشق وقتی رو بشود،
خدا هم معجزه‌اش را
از آستینِ صبر در می‌آورد.. و
پای درد به ناچار بریده می‌شود..

حوصله کن..
که اعجازِ خدا
همیشه خارج از دیدِ ماست..
کافی فقط این است که ایمان داشته باشیم..

#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima



دستِ من نیست
این خـطوط گیج که
زیباییِ تنت را سیاه قلم کشیده‌اند،
شرِ تمام منطق‌ها را
از سرِ شک‌هایم کم می‌کنند..

لکنت می‌گیرم در انحنای اندامی که
زیر پای احساسم می‌نشیند و
مرا هوایی می‌کند که
بوسه‌هایم را در تو بکارم تا
از لبانت آرامش درو کنم..

که به اعتبارِ تو،
بی‌اعتنا به شب می‌شوم و
و می‌مانم تا بوقِ سگ ولگردی در پس‌کوچه‌های آغوشت..
که کورمال کورمال راهم را
از میان سر به هواییِ سینه‌هایت تا
سر به زیریِ نگاهت پیدا کنم..

در خطوط تنت خیره می‌شوم و
از نگاهِ مخمورت سیاه مست.. و
شعر را در ذهنم آنقدر دست دست می‌کنم، که....
.
.
بگذار این شعر هم
به تعویق بیافتد تا زمانی که بتوان
از لکنتِ احساسم روی زیبایی تو
یک مثنویِ معنوی سرود..



#حمیدرضا_هندی
من
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بن‌بست‌های تا به تایی که
عهد بسته‌اند از
بی‌کسی‌ام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..

دیگر مهم نیست..
که سازِ شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..

دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانه‌های بی‌خاطره‌ام از تو
خفقان بگیرند..

حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور می‌کنم به ذهنِ تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مُهر و مومِ بی‌کسی کردند،
رها شوی از
زنجیرِ شعرهایی
که در خیال
شبیه یک سینه‌ریز بر گردنت می‌بستم.. #حمیدرضا_هندی

۱۳۹۴٫۱۰٫۲۱
_____

در صورت تمایل به کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام من بپیوندید..
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رها نمی‌کنم جهانی را
که بنا کرده‌ام بر مَدارِ آغوشت..

آنقدر دورِ تو پرسه زده‌ام
که فرصتی نباشد برای انحراف
از مستقیمی که
به انحنای تنت می‌رسد..

تا فخر / بفروشم جهانی را
به یک تار مویت.. که نخ می‌دهد به من
تا پیدا کنم سرِ آرزویی را
که امتداد می‌یابد
از انتهای خیالِ تو
به ابتدای شعری که
عقیم می‌ماند در وصفِ سرانگشتی
که همیشه بر سرم به نوازش می‌کِشی..

ادامه می‌دهم شعر را به نگاهت..
تا سو بزند امید
در شبی که پشت به گرمیِ آغوشت
صرف می‌کنم خودم را در فعل بوسه‌ای
که از مصدرِ لبانت جاریست..
تا روان شوم در بسترِ تنی که ناجی است،
عطش‌های شعری را
که از دق‌البابِ لب‌هایت آبِ مراد می‌طلبد..

.
.
.
...
نمی‌شود که بی‌خیال شوم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت منظومه ساخته‌ام..

تو می‌تابی
که سایه‌ام / روشن بماند
در پستوی خیالی که
نبشِ آغوشت اجاره کرده‌ام..

من آنقدر
در عشقِ تو کلاف پیچیده‌ام که
خیالت از سر شعرم باز نخواهد شد.. #حمیدرضا_هندی

@asheghanehaye_fatima
جمعه
جایی حوالیِ جنوبِ شهر
فاحشه‌ای است پریده رنگ.. که
از تنازعِ بقای نداری‌ها
حالش به هم می‌خورد...
دست به دامانِ هفت قلم می‌شود تا
چهره‌اش مشتری مدار شود.. مـبادا
کسب و کارش از رونق بیافتد...

جمعه
جایی در شمالِ شهر
اجتماعی است لولیده در هم که
از مویرگ به مویرگ‌شان،
لذت به توانِ یک س.ک.سِ گروهی
در جریان است...

زندگی... !
آمد و نیامد دارد..
یکی لذت می‌سازد تا زندگی کند..
یکی زندگی می‌کند ..تا
لذت، بی‌صاحب نماند...

#حمیدرضا_هندی


@asheghanehaye_fatima
کاری که چشم‌های تو
با شعر کرد
یک اتفاق ساده نبود ..

تو
آرام پایت را به شعر باز کردی
و در واژه واژه‌اش
معانی تازه‌ای از جنس عشق ریختی ..

تو
با چشم‌هایت
در شعر کودتا کردی
تا ارتش منظم کلماتِ من
در شبِ انقلابِ مخملیِ نگاه تو
در خود فرو پاشد..

#حمیدرضا_هندی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima