عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




تو رفتی، نباید بهت فک کنم
نباید به خوابم بیای بعد ازین...
بهم گفتی دیگه نمی بینمت!
بهت گفته بودم که گرده زمین!
*
میمیرم روی شونه های پتو!
بغل میکنم گریه هامو به جات
به شعرا ی تلخم سپردم تورو
که برگشتی آغوش باشن برات...
*
تو صد ساله بی من قدم میزنی...
تو رفتی که دنیای من دق کنه
تصور کن انقدر غمگین بشی...
خیابون به جای تو هق هق کنه!
*
حواسم به اشکامه! باشه.... نباش!
با دیوار حرفامو میگم برو:
میگم " دیگه دوسِت ندارم ولی
یه بار دیگه کاشکی ببینم تورو!"

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima💜


دختر شدم که سرزنشم پاکدامنی است
تا زن شدن که ارزش من بچه آوری است
مادر شدم که کودک من سهم دیگری است
هرکس مرا زمین زده در شرع محرم است!

در شهر پرسه میزنم و درد میکشم
در کوچه راه میروم و گریه میکنم
در خانه چای میخورم و ضجه میزنم
سهم من از زنانگی ام یک جهان غم است...

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima





در سرم جنگجوی غمگینی است
سرنوشتش سقوط در چاه است
شورش بغض های من قطعی ست
به گمانم که جنگ در راه است

جنگ گاهی هجوم خاطره هاست
در زنی که قشنگ می خندد
اشک هایش به حرف می افتند
چشم هایش دهان که می بندد

جنگ گاهی نبودنت اینجاست
مثل طرحی کبود بر لب من...
ماشه ات را سریع تر بچکان!
گم شو از خواب های هرشب من

رفتنت را مرور می‌کردم
به جهنم سلام می‌کردی...
بعد فرمان حمله می‌دادی
عشق را قتل عام می‌کردی

رفتنت اوج جنگ در من بود
خواهش و التماس از دشمن
رفتی و من به چشم خود دیدم
درد هایی قوی تر از مردن....

مرگ هایی شبیه دل تنگی
زخم هایی شبیه یک بن بست...
در سرم جنگجوی غمگینی ست
که زنش را به دست خود کشته ست!

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima💜




جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...





اهورا فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
@asheghanehaye_fatima






چشمم غروب صحنه‌ی کوچ پرنده هاست
بر گونه ام هبوط غم انگیز شبنم است
این آسمان که از تن من کسر می‌کنید
بی شک برای پر زدنم وسعتش کم است

دور تنم هراس پریدن تنیده اید
بال و پر زنانگی‌ام را بریده اید
دورم هزار مرتبه زندان کشیده اید
آزادی ام چقدر مه آلود و مبهم است

در آینه زنی ست که می‌ترسد از خودش
بر شانه اش مزارع خنجر نشسته اند
در آینه به صورت خود چنگ می زند
کابوس و واقعیت و افسانه در هم است؛

"حوا منم که سرکشی از من سرشته شد
مریم منم، که پاکی ام از قبله ها گذشت
یوکابدم که نیل به دلشوره ام گریست
هاجر منم که گریه ی من بغض زمزم است..."

اما حقیقت آنچه شما دیده اید نیست!
"مریم منم، که تهمت بی جا شنیده ام
حوا منم که رانده شدم از بهشت تو"
این قصه سال هاست گرفتار ماتم است

دختر شدم که سرزنشم پاکدامنی ست
تا زن شدن که ارزش من بچه آوری ست
مادر شدم که کودک من سهم دیگری ست
هرکس مرا زمین زده در شرع محرم است

در شهر پرسه می‌زنم و درد می‌کشم
در کوچه راه می‌روم و گریه می‌کنم
در خانه چای می‌خورم و ضجه می‌زنم
سهم من از زنانگی ام یک جهان غم است

ایمان بیاورید ، به زخمی که می‌زنید
ایمان می آورم که خدا رفته قبل ما
این جا فقط خودت به خودت فکر میکنی
این بی کسی برای دلم مثل مرهم است

دیگر فقط تو مانده ای و زخم های من
حالا نشسته ام به تماشای رفتنت...
تردید کرده ای که نمیرم! ولی برو
این ضربه محض مردن من...آه!محکم است




#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی

یوکابد: نام مادر حضرت موسی
جنگ گاهی هجوم خاطره‌هاست
در زنی که قشنگ می‌خندد
اشک هایش به حرف می‌افتند
چشم هایش دهان که می‌بندد

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
.
.

رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانه‌ی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس كن عزيز من! به تنم زار ميزنی
وقتي كه وصله‌ی تن اين زن نميشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...وَ این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت

چند بند حذف شده از یک چهارپاره



#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
💜 @asheghanehaye_fatima




حیفِ منی که منتظر شدم تو بهتر شی!
حیفِ تموم لحظه‌هایی که دوسِت داشتم
دورو برم که بهتر از تو خیلیا بودن...
هرکی میخواس جاتو بگیره، من نمیذاشتم!

دنیای تو کوچیکتر از اون بود که میگفتی
کوچیکتر از اونی که من تو وسعتش جا شم...
کاری که کردی با دلم، کوه و زمین میزد!
جوری شکستم که دیگه نمیتونم پاشم!


گفتم یه روزی بی خبر از پیش من میره
گفتم گلوش گیره منو گردن نمیگیره...
هرباری که یادم میای انگار میمیرم
لعنت به تو ! آدم مگه چن بار میمیره؟!

عاشق که نه... اما نفهمیدی دوسِت داشتم!


بخشیدمت، اون لحظه هایی که تَرَک خوردم
وقتی با چشمای خودم دیدم داری میری
من واسه‌ی آرامشت دنیامو میبخشم
تو واسه‌ی نشکوندن من چند میگیری؟!

بخشیدمت، بخشیدمت اما حواست هست
هرکاری کردم تا به این دیوونه برگردی
از عالم و آدم گذشتم، مال تو باشم...
در حق هر دوتای ما خیلی بدی کردی

**
گفتم یه روزی بی خبر از پیش من میره
گفتم گلوش گیره منو گردن نمیگیره!
هرباری که یادم میای انگار میمیرم
لعنت به تو ! آدم مگه چن بار میمیره؟!

من عاشقت بودم عزیزم، تو نفهمیدی...

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
خواب ديدم
شمشير برخود كشيده‌ام.
تعبيرش چيست؟
يعني به زودي تو را خواهم ديد؟ 
               
#بانو_كاسا
#شاعر_ژاپن
ترجمه:
#عباس_مخبر

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می‌شوم
دوباره راه می‌افتم
دوباره گم می‌شوم
هرطور شده این راه را تا آخر می‌روم...

#کیکاووس_یاکیده
کتاب #بانو_و_آخرین_کولی_سایه‌_فروش
#نشر_قطره
@asheghanehaye_fatima💜



دستم درون دست تو جامانده
روحم میان جسم تو جامانده
-دیگر بگو چه از تو به جا مانده؟
لعنت به چشم‌های سرافکنده

هم بغض‌های بی اثری دارم
هم اشک‌های بی ثمری دارم
ای گریه از تمام تو بیزارم
لعنت به چشم‌های سرافکنده

با من که زخم خورده مدارا کن
با من که از وداعِ تو برگشته
با این منی که آنچه که باید نیست
از اینکه عاشقت شده شرمنده....

#اهورا_فروزان
چند بند از یک غزل
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima




جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
@asheghanehaye_fatima
.
.

رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانه‌ی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس كن عزيز من! به تنم زار ميزنی
وقتي كه وصله‌ی تن اين زن نميشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...وَ این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت

چند بند حذف شده از یک چهارپاره




اهورا فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima


جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
جنگ گاهی هجوم خاطره‌هاست
در زنی که قشنگ می‌خندد
اشک هایش به حرف می‌افتند
چشم هایش دهان که می‌بندد

#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید

@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



‍ ای مرد بدان
اینجا زندان،
و تو زندانبان من نیستی،
مرا به کدام جوخه می کشانی
وقتی صلیب دستهایت صدایم می کند؟
با کدام اسلحه اعدامم می کنی
وقتی تیر چشمانم
قلبت را هدف گرفته است؟
دیوار کدام انفرادی را با خونم نقاشی می کنی ؟
مزدور کدام سلسله ای
که از لبهای من
اعتراف می خواهی؟
انگاه که چین های پیراهن سرخم بستر
سپیدت را نقش میزد.
نه آرزوی بهشت کردی نه
حوریان پریچهره ،،
نزدیک بیا و در گوشم
اعتراف کن
صدای قلبت را...
تو در حریر عشق من
زندانی هستی.!!

#بانو_قدیمی
@asheghanehaye_fatima



#بانو ...
کدام دریا قلب توست؟
کیستی؟
باز آرزوهایت را به آواز بخوان
لحظه‌های گوش سپردن به تو
غنچه‌های درشت ابدیتند
که گل می‌شوند ...




#لوسیان_بلاگا
Forwarded from Nafir " نَفیر
خواب دیدم باران آمد ،
تو نبودی
و نسیمی از پنجره ی اتاقم عبور کرد...
بیدار شدم !
پاییز فرا رسید و
آسمان ِ میان ِ دو دریا را غمبارتر از همیشه میدیدم...
زیر باران قدم میزدم در خیابانی دم ِ صبح ،
بر شاخه ی سبز ِ درختی
پروانه ای خاموش
به رهایی از پیله اش فکر میکرد...
ناگهان چتری از بهار ِ محبت را باز کردم ،
عطر فروردین را داشت و حال و هوای عجیبی
و پروانه رها شد از پیله ،
پوست انداخت از مِهر
دستانم را باز کردم
پَر گشود و آمد زیر چتر ِ نگاهم
تکیه بر پَر پروازِ دلم زد...
هر فصل ، بهاری تازه خواهد شد
در کنار ِ نسیمی از عطر ِ گلِ سرخ...
دسته گلی از شاخسار محبت بود
آن پروانه که روی جیب پیراهنم نشست ،
ناپدید شد در سینه ام...
آری
اینگونه در من رها شد !
تو تک شاخه ی گلِ سرخ ِ منی
تو تمام ِ صبحِ امیدی
که در مِه
پَر گشودم تا پیله ی تو
پیله ی انبوهی از عشق...
و من از احساست
هر لحظه
شعر میچینم و
مینویسم در دفتری از مِهر ،
تا اقاقی ها بدانند
که گیسوانت تا کدامین آسمان خواهند رفت !
دلیل معراج ِ محمد به عشق
تویی ،
ای شکوه ِ همه عمر...
شعر !
پر ِ پرواز ِ من است
تا پوست اندازیم باهم...
لمس رهایی تا آسمان ِ هفتم
بر لبِ جوی نشینیم ،
من شعر بگویم  و تو آرام زمزمه کنی :
ببار بارانِ پاییزی
بر من بهار ِ امید را
تا طلوعی دیگر بسازیم...
آسمانی دیگر را با نگاهت برایم ساختی ،
نوید ِ شعری دیگر
و عطر بهار را
در پاییز به من فهماندی...
حالا از تو حضوری نو در من
شکل گرفته
تا به دنبال تو بیایم
هرجا که می روی...
همفکر
هم مسیر
مانند پرستوها
سفر را آغاز کنیم ،
تا بی نهایتی از عشق... !
و من برایت شعر بگویم و
واژه ها با یکدیگر تانگو برقصند...
۱۳۹۷/۰۷/۱۴
#محمد_جواد_ریاضت
#بانو_جان
#فلبداهه
#از_شب_گسیخته
@na_fir