عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
انسانِ امروز، انسان انتظارهای بی‌پایان است؛ گویی زندگی خود را هر روز صبح به روزی دیگر به تعویق می‌اندازد.
آرزوهای او زنجیره‌ پوچی است که تا بی‌پایانِ جهان ادامه می‌یابد و این است که به زندگی او "معنا" می‌دهد.


#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
زندگی می‌کنم، آنقدر که بتوانم در پشت چشم‌های بسته‌ام بسته شدن چشم‌های دیگری را احساس کنم. چه پایانی.


#مالون_می‌میرد
#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می‌آیند
ناهمانند و یک‌سان
با هر کدام‌شان چیزی ناهمانند و یک‌سان
با هر کدام‌شان غیاب عشق، ناهمانند
با هر کدام‌شان غیاب عشق، یک‌سان

■شاعر: #ساموئل_بکت | Samuel Beckett | ایرلند، ۱۹۸۹-۱۹۰۶ |

■برگردان: #نیما_فرح‌بخش

🎥●توضیح ویدیو: سال ۱۹۶۹ جرمی لیندون، ناشر آثار ساموئل بِکِت، نامه‌ای از آکادمی نوبل دریافت می‌کند مبنی بر این‌ که نوبل ادبیات قرار است به بکت اهدا شود. او با توجه به شناختی که از بکت داشت (عدم تمایل وی به حضور در رسانه‌ها و گفت‌وگو درباره‌ی آثارش)، پیامی برای بکت می‌فرستد و با شوخ‌طبعی می‌نویسد: «به هر حال آن‌ها جایزه‌ی نوبل را به شما داده‌اند. توصیه‌ی من این است که پنهان شوید.» بکت که آن زمان در هتلی در کشور تونس اقامت داشت، می‌پذیرد با تلویزیونِ سوئد مصاحبه کند، با این شرط که هیچ سؤالی از وی پرسیده نشود. به این ترتیب مصاحبه‌ای بی‌کلام شکل می‌گیرد که کارگردانِ آن در واقع خود بکت است. بکت زمانی گفته بود: «هر کلمه‌ای هم‌چون لکه‌ای‌ست غیرضروری بر سکوت و نیستی.»

√●ویدیو از صفحه‌ی اینستاگرام عباس بهارلو

@asheghanehaye_fatima
بیایید به ساعاتی فکر کنیم که خسته و زار، در دل تاریکی یکدیگر را در آغوش گرفته‌ایم و پیکرمان به یکدیگر تنیده‌اند، و قلب‌هایمان چون یک قلب کار می‌تپد، و به نوای باد گوش می‌کنیم که می‌گوید بیرون بودن، در تاریکی شب، در زمستان، چگونه است و این‌که در خلال گذر زمان همین بوده‌ایم که همواره بوده‌ایم چه معنایی دارد، و بعد در کنار همدیگر غرق می‌شویم، در ژرفنای احساس شوربختی و ناخشنودی‌ای که هیچ شرم نمی‌شناسد.

#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
منی که دیگر حتی صورتی ندارم، یعنی چه که جنسیت داشته باشم؟ همه وجودم پوسیده و ریخته، همه‌اش، چشم‌هایم، موهایم، بی‌‌ آن که کوچکترین نشانی از آن‌ها باقی مانده باشد، چنان دور و عمیق که هیچ صدایی به گوشم نرسید، شاید هنوز هم دارند می‌ریزند، موهایم آهسته آهسته مثل ذره‌های دوده ریختند، و از این ریزش‌ها هیچ صدایی به گوشم نرسید.

#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
پیش از آن که شروع شود، دست از آن شستی
پیش از آن که شروع شود، دست از آن شستم، جز این ممکن نیست، به هر حال باید آغازی در کار باشد، خودش بود، من در درون اش بودم، من این ماجرا را چنین می بینم، ناله کرد، نور را دید، من ننالیدم، من نور را ندیدم، محال است من نیز باید صدایی داشتم، محال است من نیز باید افکاری داشتم و من می اندیشم و صحبت می کنم، کاری ناممکن می کنم، غیر این ممکن نیست.


#هذیان‌ها
#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
قلب؟
گلایه‌ای نیست.
دوباره کار می‌کند، آن‌قدر هست که کار را به آخر برساند!


#سا‌موئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
گاهی هوای روزهایی را میکنم که میتوانستم به اطراف بخزم.اما در مجموع آدمی نیستم که اهل حسرت خوردن باشم..
کمی میلرزم اما نه بیشتر.ناله‌های تختخواب بخشی از زندگی‌ام شده است.


#مالون_میمیرد
#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
من همیشه درحالی‌که دست‌هایم بر روی زانوهایم است، اینجا می‌نشینم و مثل یک جغد که در قفسی بزرگ اسیر است به دوردست‌ها خیره می‌شوم و اشک از چشم‌هایم سرازیر می‌شود.
ولی چه‌چیزی باعث ریختن اشک می‌شود؟ در آن‌جا چیز غم‌انگیزی وجود ندارد. شاید این مغزم باشد که درحال آب شدن است.

نام ناپذیر
#ساموئل_بکت


@asheghanehaye_fatima
بیایید به ساعاتی فکر کنیم که خسته و زار، در دل تاریکی یکدیگر را در آغوش گرفته‌ایم و پیکرمان به یکدیگر تنیده‌اند، و قلب‌هایمان چون یک قلب کار می‌تپد، و به نوای باد گوش می‌کنیم که می‌گوید بیرون بودن، در تاریکی شب، در زمستان، چگونه است و این‌که در خلال گذر زمان همین بوده‌ایم که همواره بوده‌ایم چه معنایی دارد، و بعد در کنار همدیگر غرق می‌شویم، در ژرفنای احساس شوربختی و ناخشنودی‌ای که هیچ شرم نمی‌شناسد.


#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima
دلم می‌خواهد اجازه بدهم که رنج‌ها از حافظه و زندگیم بروند و ترس‌هایی را که باعث شرمساریم می‌شوند نیز با خودشان ببرند.
حالا دیگر کسی اینجا نیست. به جز من. هیچ‌کس در اطرافم نمانده و هیچ‌کس به طرفم نیامده. هیچ‌کسی نیست. به جز من و سیاهی. و صدا ؟ نه، سکوتِ مطلق. هیچ‌چیز نمی‌دانم، ولی مطمئنم که چشم‌هایم باز هستند، چون از آن‌ها اشک جاری می‌شود. ‌


#ساموئل_بکت

@asheghanehaye_fatima