مرا به رقص و به شنیدن میکشانند
این واژههای بیمانند.
زیرِ دو کتفم را میگیرند و بالایم میبرند تا نشیمن ابرها...
رگبار میبارم از چشمم؛ چه رگباری...!
بارانِ سیاه...
با خود میبرندم تا عصر ایوانهای پر از گل؛
و من در دستانشان، کودکی پَرگونم که نسیم میبردم
برایم هفت ماه میآورند و سبدی غزل...
هدیههاشان خورشید است و تابستان و فوج پرستوها...
و اویی که میگوید: بهترینش منم،
من که برابرم با هزار ستاره
منی که گنجم و از من زیباتر ندیدهاند در تمام نگارهها...
از شیداییِ آنچه میگویدم، رقصگاه و رقص از یادم میرود...
این واژهها و او تاریخم را دگرگون میکنند
گویی به چشم برهمزدنی از من زنی میسازد و
کاخی خیالی
که جز به آنی ساکنش نیستم...
برمیگردم پشت میزتحریرم،
اما هیچ با من نیست،
مگر آن واژهها...
#نزار_قبانی
#برگردان_فرشید_سادات_شریفی
@asheghanehaye_fatima
این واژههای بیمانند.
زیرِ دو کتفم را میگیرند و بالایم میبرند تا نشیمن ابرها...
رگبار میبارم از چشمم؛ چه رگباری...!
بارانِ سیاه...
با خود میبرندم تا عصر ایوانهای پر از گل؛
و من در دستانشان، کودکی پَرگونم که نسیم میبردم
برایم هفت ماه میآورند و سبدی غزل...
هدیههاشان خورشید است و تابستان و فوج پرستوها...
و اویی که میگوید: بهترینش منم،
من که برابرم با هزار ستاره
منی که گنجم و از من زیباتر ندیدهاند در تمام نگارهها...
از شیداییِ آنچه میگویدم، رقصگاه و رقص از یادم میرود...
این واژهها و او تاریخم را دگرگون میکنند
گویی به چشم برهمزدنی از من زنی میسازد و
کاخی خیالی
که جز به آنی ساکنش نیستم...
برمیگردم پشت میزتحریرم،
اما هیچ با من نیست،
مگر آن واژهها...
#نزار_قبانی
#برگردان_فرشید_سادات_شریفی
@asheghanehaye_fatima