@asheghanehaye_fatima
منکه دلم عشق نمیخواست. مزه ی تلخ آنرا یکبار چشیده بودم. حتی اینکه کسی بخواهد دوستم بدارد خیلی برایم اهمیت نداشت. من به دنبال رنجی بودم که گذشته ی اندوهناکم را فراموش کنم. رنجی کارساز، که تنها بتوانم به آن فکر کنم. برای همین شروع کردن به دوست داشتن آدم ها. این کار به آنها جسارتی عظیم میبخشد که رنجی عظیم خلق کنند.
#حميد_جديدی
#یادداشت
منکه دلم عشق نمیخواست. مزه ی تلخ آنرا یکبار چشیده بودم. حتی اینکه کسی بخواهد دوستم بدارد خیلی برایم اهمیت نداشت. من به دنبال رنجی بودم که گذشته ی اندوهناکم را فراموش کنم. رنجی کارساز، که تنها بتوانم به آن فکر کنم. برای همین شروع کردن به دوست داشتن آدم ها. این کار به آنها جسارتی عظیم میبخشد که رنجی عظیم خلق کنند.
#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
وقتی باد بذرت را به دامانم آورد لبریز از شادمانی شدم! باران که بارید، این ریشه های تو بود که با رگ هام یکی می شد. صخره ی کناری را لغزاندم تا سهم نورِ تو، در امان باشد. گل که دادی روی برگرداندی!
میدانم عزیزم که دوستم نداری و دائم با خودت می گویی:
"کاش جای این کوهِ تنها، کنار نهری زیبا روییده بودم"
(رودی که سرچشمه اش سمت دیگر من است.)
چه شب ها که تا صبح بخاطرت گریستم؛ ندیدی؛نفهمیدی!
#حميد_جديدی
#یادداشت
وقتی باد بذرت را به دامانم آورد لبریز از شادمانی شدم! باران که بارید، این ریشه های تو بود که با رگ هام یکی می شد. صخره ی کناری را لغزاندم تا سهم نورِ تو، در امان باشد. گل که دادی روی برگرداندی!
میدانم عزیزم که دوستم نداری و دائم با خودت می گویی:
"کاش جای این کوهِ تنها، کنار نهری زیبا روییده بودم"
(رودی که سرچشمه اش سمت دیگر من است.)
چه شب ها که تا صبح بخاطرت گریستم؛ ندیدی؛نفهمیدی!
#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
به هر حال تمام شد. نمیدانم نامش "دوست داشتن" است، "عشق" و یا "یک حس خوب"!!!
کوچک که بودم گاهی میوههای هلو، شلیل و آلوی درشت را باهم اشتباه می گرفتم. نمیدانستم آنچرا که دارم با لذت میل می کنم دقیقا کدامیک است. تنها وجه اشترک آن ها "هسته" بود. من هستهی میوه ها را دوست داشتم و غالبا آنها را درون جعبهای جمع می کردم. چرا که "هسته" در حالت "هسته" نام داشت.
مثل "تنهایی"...
که ماحصل پایان هر رابطه با هر نوع احساسیست و همواره "تنهایی" نام دارد.
من تنهاییهای زیادی را در خودم جمع کرده ام.
#حمید_جدیدی
#یادداشت
به هر حال تمام شد. نمیدانم نامش "دوست داشتن" است، "عشق" و یا "یک حس خوب"!!!
کوچک که بودم گاهی میوههای هلو، شلیل و آلوی درشت را باهم اشتباه می گرفتم. نمیدانستم آنچرا که دارم با لذت میل می کنم دقیقا کدامیک است. تنها وجه اشترک آن ها "هسته" بود. من هستهی میوه ها را دوست داشتم و غالبا آنها را درون جعبهای جمع می کردم. چرا که "هسته" در حالت "هسته" نام داشت.
مثل "تنهایی"...
که ماحصل پایان هر رابطه با هر نوع احساسیست و همواره "تنهایی" نام دارد.
من تنهاییهای زیادی را در خودم جمع کرده ام.
#حمید_جدیدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima
دروغ گاهی آن قدر می چسبد که ادامه اش را به خاطرات مان وصله می کنم
ولی عصر زیبایی بود
هنوز برای قدم زدن پایه ای؟
امروز چندم مهر است که خیابان ها مهربان شده اند و لب بام ها خنده ی پرندگانی ست که به اوج خوشبختی فکر می کنند
آیا مهر بود که جلد آغوشت شده بودم؟
یکی از کف دستم دروغ بردارد
فال مرا عاشقانه بگیرد
بگوید امشب چه ساعتی بی قرار می شوم
می بینی
چقدر راحت دروغ به آغوشم چسبیده
است؟
آغوشی که تو را ندارد
باید دست هایم را جمع کنم از چشم هایم بزنم بیرون
بروم سراغ پرندگانی که روی هیچ درختی لانه ای ندارند،
سراغ خودم را بگیرم
#منیره_حسینی
#یادداشت
دروغ گاهی آن قدر می چسبد که ادامه اش را به خاطرات مان وصله می کنم
ولی عصر زیبایی بود
هنوز برای قدم زدن پایه ای؟
امروز چندم مهر است که خیابان ها مهربان شده اند و لب بام ها خنده ی پرندگانی ست که به اوج خوشبختی فکر می کنند
آیا مهر بود که جلد آغوشت شده بودم؟
یکی از کف دستم دروغ بردارد
فال مرا عاشقانه بگیرد
بگوید امشب چه ساعتی بی قرار می شوم
می بینی
چقدر راحت دروغ به آغوشم چسبیده
است؟
آغوشی که تو را ندارد
باید دست هایم را جمع کنم از چشم هایم بزنم بیرون
بروم سراغ پرندگانی که روی هیچ درختی لانه ای ندارند،
سراغ خودم را بگیرم
#منیره_حسینی
#یادداشت
برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن وبرای کرم هم کرم بودن. چرا که روح آنها حقیر است و اراده شان تسلیم. اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند!
#یادداشت_های_شیطان
#لیانید_آندری_یف
@asheghanehaye_fatima
#یادداشت_های_شیطان
#لیانید_آندری_یف
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دلم میخواست همهی این اتفاقهای گَندی که زندگیام را احاطه کرده، خوابی بود که به محض بیداری پایان میپذیرفت!
باور کنم تمام آدمهایی را که میشناسم و تمام گرفتاریهایِ اندوه باری را که بر سرم ریخته اند تنها یک سوتفاهم است که به محض بیداری رفع خواهد شد!
ولی بیدارم! هوشیار تر از همیشه. من حتی وقتی می خواهم سهمم را از یک چرت کوتاه روزانه بگیرم تا به این دلخوشی برسم، مگسی مامور است که وز وز کنان، بر علیه فراموشی و نسیان به سمتم پرواز کند تا گوشزد کند که هی فلانی... همه ی این بدبختیها حقیقی ست.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
دلم میخواست همهی این اتفاقهای گَندی که زندگیام را احاطه کرده، خوابی بود که به محض بیداری پایان میپذیرفت!
باور کنم تمام آدمهایی را که میشناسم و تمام گرفتاریهایِ اندوه باری را که بر سرم ریخته اند تنها یک سوتفاهم است که به محض بیداری رفع خواهد شد!
ولی بیدارم! هوشیار تر از همیشه. من حتی وقتی می خواهم سهمم را از یک چرت کوتاه روزانه بگیرم تا به این دلخوشی برسم، مگسی مامور است که وز وز کنان، بر علیه فراموشی و نسیان به سمتم پرواز کند تا گوشزد کند که هی فلانی... همه ی این بدبختیها حقیقی ست.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
چرا هیچکس به میخ کج روی دیوار دقت نمی کنه! من فکر میکنم که از یه انتظار خیلی طولانی و بیهوده کمرش اینطور خم شده. یا اون تَرَک روی دیوار... انگار یه رودخونهی منشعبه که توو حرکتش به سمت سقف، دنبال راه فرار میگرده. چیزای بی اهمیتتری هم هست...! مثلا هر بار لیوان آب برمیگرده روی قالی، اول یکم صبر میکنم تا گُلاش سیراب شن، بعد اضافشو برمیگردونم توو لیوان.
راستش من... نمیخوام بگم بیاهمیتم برات. اما ببین، من همون میخ کج رو دیوارم که منتظرته. همون تَرَک که دلش میخواد فرار کنه از این چاردیواری و... بیاد پیدات کنه!
من تمام گُلای قالیمونم که "تُو" روش راه میرفتی. لیوان آبو که خالی میکنن روم...
به خودم میام یهو؛ دلم میخواد مثل اونوقتا پابوست بشم.
#حمید_جدیدی
#یادداشت
چرا هیچکس به میخ کج روی دیوار دقت نمی کنه! من فکر میکنم که از یه انتظار خیلی طولانی و بیهوده کمرش اینطور خم شده. یا اون تَرَک روی دیوار... انگار یه رودخونهی منشعبه که توو حرکتش به سمت سقف، دنبال راه فرار میگرده. چیزای بی اهمیتتری هم هست...! مثلا هر بار لیوان آب برمیگرده روی قالی، اول یکم صبر میکنم تا گُلاش سیراب شن، بعد اضافشو برمیگردونم توو لیوان.
راستش من... نمیخوام بگم بیاهمیتم برات. اما ببین، من همون میخ کج رو دیوارم که منتظرته. همون تَرَک که دلش میخواد فرار کنه از این چاردیواری و... بیاد پیدات کنه!
من تمام گُلای قالیمونم که "تُو" روش راه میرفتی. لیوان آبو که خالی میکنن روم...
به خودم میام یهو؛ دلم میخواد مثل اونوقتا پابوست بشم.
#حمید_جدیدی
#یادداشت
🕊
🔖 #یادداشت_های_دلتنگی
و اما ، #دوری .
دوری شکل های مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند.
یک وقتی هست که دوری، فاصله جغرافیایی است. فکر کن تو و دلبر دو سر دنیا زندگی می کنید. تو این گوشه نقشه دنیایی، روزت را با فکرهای تلخ شروع کرده ای، دلبرت آن طرف دنیا برایت بوسه ای مجازی می فرستد و می گوید شب بخیر و می خوابد و تو می مانی و یک روز طولانیِ زشتِ سردِ بی صدای او .
یک وقتی هم هست که دوری، دوری دلهاست. تو دوستش داری و او بی اعتناست، یا برعکس. که چه دردی دارد تکاپوی ناامیدانه و یک نفره برای زنده کردن یا زنده نگه داشتن عشقی که انگار قرنهاست مرده و جنازه اش هم گوشه قبری به وسعت دو دل پوسیده.
یک شکلش هم دوری اجباری است. کسی را دوست داری که بر اساس قواعد مزخرف دنیای آدم بزرگها سهم تو نیست، و حتی فکر کردن به او هم ممنوع است. مثلا در مسیجی برایت می نویسد چه خوب که دوباره می نویسی، تو جانت پر می کشد که برایش بنویسی چه خوب که این همه بی تاب شراب بودن توام، ولی نباید. و می نویسی ممنون از شما. و می خوابی و خواب گرگ پیری را می بینی که تو را می درد و صورتش شبیه صورت خود توست.
می بینی؟ دوری شکلهای مختلفی دارد. می توانم تا صبح برایت بنویسم.
میان این همه تنوع عذاب، یک وقتی اما هست که مبتلا می شوی به عمیق ترین شکل دردِ دوری. یک روز روبروی آینه می ایستی، به خودت نگاه می کنی و کم کم درد در گوشه سمت چپ پیشانیت هار می شود، و تو را وادار می کند مرور کنی که چقدر دوری افتاده میان کسی که هستی، و کسی که دوست داشتی باشی. چه خاک سوخته بی برکتی می شود آینه ...
دوری شکلهای مختلفی دارد، که همه شان مزخرف و زشتند ...
#حمید_سلیمی
@asheghanehaye_fatima
🔖 #یادداشت_های_دلتنگی
و اما ، #دوری .
دوری شکل های مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند.
یک وقتی هست که دوری، فاصله جغرافیایی است. فکر کن تو و دلبر دو سر دنیا زندگی می کنید. تو این گوشه نقشه دنیایی، روزت را با فکرهای تلخ شروع کرده ای، دلبرت آن طرف دنیا برایت بوسه ای مجازی می فرستد و می گوید شب بخیر و می خوابد و تو می مانی و یک روز طولانیِ زشتِ سردِ بی صدای او .
یک وقتی هم هست که دوری، دوری دلهاست. تو دوستش داری و او بی اعتناست، یا برعکس. که چه دردی دارد تکاپوی ناامیدانه و یک نفره برای زنده کردن یا زنده نگه داشتن عشقی که انگار قرنهاست مرده و جنازه اش هم گوشه قبری به وسعت دو دل پوسیده.
یک شکلش هم دوری اجباری است. کسی را دوست داری که بر اساس قواعد مزخرف دنیای آدم بزرگها سهم تو نیست، و حتی فکر کردن به او هم ممنوع است. مثلا در مسیجی برایت می نویسد چه خوب که دوباره می نویسی، تو جانت پر می کشد که برایش بنویسی چه خوب که این همه بی تاب شراب بودن توام، ولی نباید. و می نویسی ممنون از شما. و می خوابی و خواب گرگ پیری را می بینی که تو را می درد و صورتش شبیه صورت خود توست.
می بینی؟ دوری شکلهای مختلفی دارد. می توانم تا صبح برایت بنویسم.
میان این همه تنوع عذاب، یک وقتی اما هست که مبتلا می شوی به عمیق ترین شکل دردِ دوری. یک روز روبروی آینه می ایستی، به خودت نگاه می کنی و کم کم درد در گوشه سمت چپ پیشانیت هار می شود، و تو را وادار می کند مرور کنی که چقدر دوری افتاده میان کسی که هستی، و کسی که دوست داشتی باشی. چه خاک سوخته بی برکتی می شود آینه ...
دوری شکلهای مختلفی دارد، که همه شان مزخرف و زشتند ...
#حمید_سلیمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب کنیم." می خنده، میگه: "یعنی چی...!؟"
میگم: "یعنی نزدیکت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت... اینجوری هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ی اعضای صورتمونم بیکار نمی مونن...
چش توو چشم؛ بینی با بینی، لب رو ..."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگی آخه،"
وسط خنده هاش سرفه می کنه، آروم میگم: "ویروسا... ویروسا... چقدر خوشبختن توو سینه ی تُو جا خوش کردن، چقدر هوا شاده که نفس توو رو قاطیِ اکیسژنش می کنه، چقد آسمون ... "
حرفامو قطع میکنه، میگه: "چی میگی واسه خودت؛ نمی شنوم؛ بلندتر..."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دکتر، اینجوری همه رو مریض می کنی، ملت عاصی میشن..."
بعد آرومتر میگم: "دلم نمی خواد کسی از تو وا بگیره... فقط من، مرضتم فقط مال منه!"
#حمید_جدیدی
#یادداشت
پذیرش تفاوت های زنان و مردان کاملا
معقول است.
اینکه زنانگی برای من "خانه" است، به این
معنا نیست که من می خواهم همیشه در
خانه بمانم.
اگر من هرگز از خانه بیرون نروم راکد میشوم.
من بیش از آن انرژی، کنجکاوی و نیرو
دارم که اینقدر محدود بمانم.
در محدودیت، کل حوزه های وجودم یا
ناقص می ماند یا صدمه می بیند و اگر بخواهم نسبت به خودم مسئول باشم –
که می خواهم- باید بتوانم آمال و آرزوهای خود را دنبال کنم.
#آن_ترویت #یادداشت_های_روزانه_یک_هنرمند
@asheghanehaye_fatima
معقول است.
اینکه زنانگی برای من "خانه" است، به این
معنا نیست که من می خواهم همیشه در
خانه بمانم.
اگر من هرگز از خانه بیرون نروم راکد میشوم.
من بیش از آن انرژی، کنجکاوی و نیرو
دارم که اینقدر محدود بمانم.
در محدودیت، کل حوزه های وجودم یا
ناقص می ماند یا صدمه می بیند و اگر بخواهم نسبت به خودم مسئول باشم –
که می خواهم- باید بتوانم آمال و آرزوهای خود را دنبال کنم.
#آن_ترویت #یادداشت_های_روزانه_یک_هنرمند
@asheghanehaye_fatima
به آیتا گفتم،
چه خوب که زیبایی ات به مادرت رفته است...
گفتم:
دیگر تنها نخواهم بود و بعدها مَردی که برای زیباییات خواهد مُرد، تکرار من است، تکرار مُردن برای آنچه ارزشش را دارد.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
چه خوب که زیبایی ات به مادرت رفته است...
گفتم:
دیگر تنها نخواهم بود و بعدها مَردی که برای زیباییات خواهد مُرد، تکرار من است، تکرار مُردن برای آنچه ارزشش را دارد.
#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
فراموشی هم مثل خیلی از چیزا ممکنه تاریخ گذشته باشه! یعنی وقتی شروع کنی به "فراموشی" که دیگه خاصیتشو از دست داده...
(فکر کنم الان ۱۲ سالی میشه که هر روز دارم فراموشت میکنم...)
#یادداشت
#حمید_جدیدی
فراموشی هم مثل خیلی از چیزا ممکنه تاریخ گذشته باشه! یعنی وقتی شروع کنی به "فراموشی" که دیگه خاصیتشو از دست داده...
(فکر کنم الان ۱۲ سالی میشه که هر روز دارم فراموشت میکنم...)
#یادداشت
#حمید_جدیدی