عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست

یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست

هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست

ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست

دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟

من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست


#مهدی_فرجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن!
پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه‌کار؟ 


#مهدی_فرجی

@asheghanehaye_fatima
غریب و دربدری، در به‌در چه می‌خواهی؟
همیشه در سفری، از سفر چه می‌خواهی؟

تو لیلی‌اندُه و شیرین‌غمی بگو در عشق
از این جنون‌دلِ فرهادسَر چه می‌خواهی؟

به من نگو چه خبر!؟ سر به سر همه خبرم
جز این که عاشقم از من خبر چه می‌خواهی؟

مبین که دست من از مال این جهان خالی‌ست
دلم پر است از این بیشتر چه می‌خواهی؟

به شهریاریِ بعضی نه، من که درویشم
ولی پر از غزلم از تو هرچه می‌خواهی

کدام لحظه بدون تو زندگی کردم؟
غمِ قشنگ من از چشمِ تر چه میخواهی؟

به میله‌ی قفس سینه‌ام مکوب مکوب
دل ای پرنده‌ی آسیمه‌سر! چه می‌خواهی؟

#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...




#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima



بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست



#مهدی_فرجی
پریدی از من و رفتی به آشیانه‌ی کی؟
بگو کجایی و نوک میزنی به دانه‌ی کی؟


هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می‌بری از غصه‌ها به شانه‌ی کی؟


شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه‌ی کی؟


اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار می‌کنی از خانه با بهانه‌ی کی؟


تو مست می‌شوی از بوی بوسه‌ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزل‌های عاشقانه‌ی کی؟


اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه‌شب نرساند تو را به خانه‌ یکی ... !

@asheghanehaye_fatima

#مهدی_فرجی
این عشق؛ تیرِ آخرِ من در کمانِ من
با تو چه‌ کرده است غزال جوانِ من!؟

با تو چه کرده است که اینقدر ساکتی؟
حتی به‌رغم آن‌همه زخمِ زبانِ من

خوب این‌قدَر نباش، زبانِ تلافی‌ات
شرمنده‌ی تو می‌کندم مهربانِ من!

گاهی جنونِ سرکشِ فرهادیِ مرا
بر من مبخش لیلیِ شیرین‌زبانِ من

گاهی به اَخم و گاه به قهری مرا بزن
چیزی بگو که بسته بماند دهانِ من

تا کی غمم غمِ تو و شادیم شادیَت
اصلاٌ تو را چه‌کار به سود و زیانِ من؟

بگذار غصّه‌ها پدرم را درآورند
بگذار تا شکسته شود استخوانِ من

بگذار شانه‌های تو را کم بیاورم
بگذار برگزار شود امتحانِ من

ای کاش، گاه قدرِ تو را می‌شناختم
زاینده‌رودِ رد شده از اصفهانِ من!


#مهدی_فرجی


@asheghanehaye_fatima
مادیان من! پس کی می‌بری سوارت را؟
می‌کشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را

می‌شناسمت آری تاختن در آزادی‌ست
آنچه می‌دهد تسکین روح بیقرارت را

آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوش‌آمدت طاقی بسته رهگذارت را

کاکل بلندت را باد می‌زند شانه،
صبحدم که می‌گیری دوش آبشارت را

ز آفتاب می‌پیچد، حوله‌ای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را

دشت پیش روی تو، سفره‌ای است گسترده
می‌چری در آرامش قوت سبزه زارت را

تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را....


#حسین_منزوی 🖊
#مهدی_فرجی 🎤


@asheghanehaye_fatima