انگشتانت
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
@asheghanehaye_fatima
▫️
این شهر اگر چه بی تو هنوز از صدا پر است
نامت میان زمزمه ی هر هجا پر است
یادم نمیکنی و عجب شهر ما کنون
از دلبرانِ مدعیِ بی وفا پر است
حاشا که از تو دلخوری ام را بیان کنم
نفرین اگر کنم به تو، از صد دعا پر است
گفتی که سنگی است دلم! غصه ات مباد
در ارتش نگاه تو کشورگشا پر است
در ازدحامِ شهر غریبم که نیستی
جای تو خالی است عجب! هر کجا پر است
#سمیه_حسامی
▫️
این شهر اگر چه بی تو هنوز از صدا پر است
نامت میان زمزمه ی هر هجا پر است
یادم نمیکنی و عجب شهر ما کنون
از دلبرانِ مدعیِ بی وفا پر است
حاشا که از تو دلخوری ام را بیان کنم
نفرین اگر کنم به تو، از صد دعا پر است
گفتی که سنگی است دلم! غصه ات مباد
در ارتش نگاه تو کشورگشا پر است
در ازدحامِ شهر غریبم که نیستی
جای تو خالی است عجب! هر کجا پر است
#سمیه_حسامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی نوازش دستانت
چگونه می توان
زمزمه ی خیال را
بر ترانگی باران
روانه ساخت؟؟
آنگونه در من
روییده ای
که در حجمی غریب
چشمهایم
چتر نگاهت را
بی تابانه
انتظار می کشند....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
چگونه می توان
زمزمه ی خیال را
بر ترانگی باران
روانه ساخت؟؟
آنگونه در من
روییده ای
که در حجمی غریب
چشمهایم
چتر نگاهت را
بی تابانه
انتظار می کشند....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
بگذار....فراموشمان شود
هر آنچه زبان باران را
در این برهوت بی نام و نشان
به نام عشق
می خوانَد
و در خاموشی چشمانمان
خطی از مرثیه ی تنهایی
باور به گِل نشسته ی دلهایمان را
رو به ویرانگی خیال
بسراید...
بگذار چشم در چشم مهتاب
بیراه بگوییم
بی نام بمانیم
و گاه
از پس پنجره ای خالی
غربتی بی نشان
ما را
به ازدحام نفس گیر فصل ها
برساند....
بگذار سر به اندوه دردها
بساییم
و زخم هایمان
در شوره زار روزگار
آنگونه تلخ بماند
که گمگشته ای شویم
در هیچستان سکوت
و هرگز
یارای پیدا شدنمان
در میان آوارگی قلبها
نباشد...
ما که سالهاست
اینگونه خالی
اینگونه بی نشان
اینگونه بی پروا
دل به ویرانگی دریا
سپرده ایم
از چه رو
می توان پرواز را
در وسعتی زلال
به تعبیر پروانگی ها سپرد؟؟
ما که عمری
در عصر وارونگی آدمیت
دل به پشیزی خالی
بسته ایم
و پای احساسمان
در لجنزاری غریب
وامانده است
و دستانمان
در گُرز گران روزگار
تزویری سیاه گون را
آموخته است
چگونه می توان
دل را
در یگانگی آسمان
به اوج رسانید؟؟؟
که از قساوت وجودمان
گمنام گشته است
مسیر باران زده ی خیال....
بگذار
اینگونه غریبانه
زنده بودن را
بیاموزیم...
شاید روزگاری
ما را
به نام آدمیانی
بخوانند
که در عصر جهالت خویش
عمری...بی صدا شکستیم
و در قعر خفقانی سرد
زندگی را
اینگونه ناباورانه
باختیم......
بگذار
اینگونه سخت
بیاموزیم
بمانیم
و در اندوه خویش
وسعت دردهایمان را
در گورستان متروک زمان
به آغوشی بی نشان
بسپاریم......
#سمیه_خلج
#روزگار_غریبی_ست_نازنین....
@asheghanehaye_fatima
هر آنچه زبان باران را
در این برهوت بی نام و نشان
به نام عشق
می خوانَد
و در خاموشی چشمانمان
خطی از مرثیه ی تنهایی
باور به گِل نشسته ی دلهایمان را
رو به ویرانگی خیال
بسراید...
بگذار چشم در چشم مهتاب
بیراه بگوییم
بی نام بمانیم
و گاه
از پس پنجره ای خالی
غربتی بی نشان
ما را
به ازدحام نفس گیر فصل ها
برساند....
بگذار سر به اندوه دردها
بساییم
و زخم هایمان
در شوره زار روزگار
آنگونه تلخ بماند
که گمگشته ای شویم
در هیچستان سکوت
و هرگز
یارای پیدا شدنمان
در میان آوارگی قلبها
نباشد...
ما که سالهاست
اینگونه خالی
اینگونه بی نشان
اینگونه بی پروا
دل به ویرانگی دریا
سپرده ایم
از چه رو
می توان پرواز را
در وسعتی زلال
به تعبیر پروانگی ها سپرد؟؟
ما که عمری
در عصر وارونگی آدمیت
دل به پشیزی خالی
بسته ایم
و پای احساسمان
در لجنزاری غریب
وامانده است
و دستانمان
در گُرز گران روزگار
تزویری سیاه گون را
آموخته است
چگونه می توان
دل را
در یگانگی آسمان
به اوج رسانید؟؟؟
که از قساوت وجودمان
گمنام گشته است
مسیر باران زده ی خیال....
بگذار
اینگونه غریبانه
زنده بودن را
بیاموزیم...
شاید روزگاری
ما را
به نام آدمیانی
بخوانند
که در عصر جهالت خویش
عمری...بی صدا شکستیم
و در قعر خفقانی سرد
زندگی را
اینگونه ناباورانه
باختیم......
بگذار
اینگونه سخت
بیاموزیم
بمانیم
و در اندوه خویش
وسعت دردهایمان را
در گورستان متروک زمان
به آغوشی بی نشان
بسپاریم......
#سمیه_خلج
#روزگار_غریبی_ست_نازنین....
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
هر صبح
شاپرکی
از حوالی نور
سلام سپید نگاهت را
میبوسد
بر وسعت دیدگانم...
و در افق های طلایی یاد
عطر شورانگیز حضورت
زنده می کند...مرا
به شوق بودنت
در مزارع خیس احساس.......
#سمیه_خلج
سلااااام صبحتون بخیرونیکی
یادمون نره
این قویترین یا باهوشترین گونهها نیستند که بقا مییابند، بلکه موجودی باقی میماند که بیشتر از همه با «تغییر» سازگار است!
#چارلز_داروین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
شاپرکی
از حوالی نور
سلام سپید نگاهت را
میبوسد
بر وسعت دیدگانم...
و در افق های طلایی یاد
عطر شورانگیز حضورت
زنده می کند...مرا
به شوق بودنت
در مزارع خیس احساس.......
#سمیه_خلج
سلااااام صبحتون بخیرونیکی
یادمون نره
این قویترین یا باهوشترین گونهها نیستند که بقا مییابند، بلکه موجودی باقی میماند که بیشتر از همه با «تغییر» سازگار است!
#چارلز_داروین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
عادتم شده است
روزها به شوق آمدنت
پیراهنی از جنس باران را
بپوشانم
بر وسعت انتظار...
و شبها
رویای چشمهایت را
ببافم
بر یادواره ی نمناک احساس...
من
در دوگانگی بودن و نبودنت
اینگونه ام...
آسمانی شده ام
که به دنبال تو
فصلهایم را گم کرده ام
می بینی...
دیگر تمام فصلهایم
بی تو...بارانی ست.......
#سمیه_خلج
از مجموعه ی:
#بی_تو_تمام_فصل_هایم_بارانی_ست
@asheghanehaye_fatima
روزها به شوق آمدنت
پیراهنی از جنس باران را
بپوشانم
بر وسعت انتظار...
و شبها
رویای چشمهایت را
ببافم
بر یادواره ی نمناک احساس...
من
در دوگانگی بودن و نبودنت
اینگونه ام...
آسمانی شده ام
که به دنبال تو
فصلهایم را گم کرده ام
می بینی...
دیگر تمام فصلهایم
بی تو...بارانی ست.......
#سمیه_خلج
از مجموعه ی:
#بی_تو_تمام_فصل_هایم_بارانی_ست
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
آنقدر دور شده ام
که نامت را به فراموشی سپرده ام
راستی!
از کدامین مسیر می آمدی؟؟؟
با کدامین خیال می بوسیدمت؟؟؟
در پس کدامین طلوع لبخند می زدی؟؟؟
حالا میان این همه تردید
کسی تو را نخواهد خواند
کسی مرا نخواهد خواند
و هرگز... کسی ما را
در روشنای پرواز و آسمان
نخواهد سرود
حالا... هر چه بود
به فراموشی سپرده ام
حالا هر چه هست
به ویرانی نشانده ام
و نمی دانم
از کدامین سو به بیراهه ای متروک رسیده ام...
وقتی که گمگشتگی
از حدّ بگذرد
صبوری ات را
به دریا می سپاری
ویرانی ات را به روزگار
و دوست داشتنت را
به آنسوی بی نشان ها.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
که نامت را به فراموشی سپرده ام
راستی!
از کدامین مسیر می آمدی؟؟؟
با کدامین خیال می بوسیدمت؟؟؟
در پس کدامین طلوع لبخند می زدی؟؟؟
حالا میان این همه تردید
کسی تو را نخواهد خواند
کسی مرا نخواهد خواند
و هرگز... کسی ما را
در روشنای پرواز و آسمان
نخواهد سرود
حالا... هر چه بود
به فراموشی سپرده ام
حالا هر چه هست
به ویرانی نشانده ام
و نمی دانم
از کدامین سو به بیراهه ای متروک رسیده ام...
وقتی که گمگشتگی
از حدّ بگذرد
صبوری ات را
به دریا می سپاری
ویرانی ات را به روزگار
و دوست داشتنت را
به آنسوی بی نشان ها.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
نه به باران می اندیشم
و نه به چتری که شانه به شانه ی تنهاییم
هوای بی هوای حوصله ام را
لبریز سازد
حالا نگاهم را
بر گمنامی خاطرات نمیگشایم
و لبخندی تلخ
مرا از حادثه ی دوست داشتن ها
به سکوتی بی پایان می رسانَد...
به درختی میمانم
که در انحطاط خویش
نه به پاییز می اندیشد
نه به جاودانگی بهار
که در او فصلی ست بی نشان
از شاخه های تکیده ی احساس.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
و نه به چتری که شانه به شانه ی تنهاییم
هوای بی هوای حوصله ام را
لبریز سازد
حالا نگاهم را
بر گمنامی خاطرات نمیگشایم
و لبخندی تلخ
مرا از حادثه ی دوست داشتن ها
به سکوتی بی پایان می رسانَد...
به درختی میمانم
که در انحطاط خویش
نه به پاییز می اندیشد
نه به جاودانگی بهار
که در او فصلی ست بی نشان
از شاخه های تکیده ی احساس.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
جایی در گذشته جامانده ام
در حوالی روزهایی
که آسمانش به تکرار نمی بارید
فصل هایش رنگ باران داشت
و سقف خاطراتش بر آوار دلتنگی ها
فرو نمی پاشید
همانجا که کوچههایش از هیاهوی کودکان
لبریز بود
و قدم هایم در امتداد جاده ای
مسیری روشن را می پیمود
هنوز عطر هوایش را به یاد می آورم
سادگی نگاهم را
و رقص دلبرانه ی برگ ها
در امتداد بهاری که روحم را
به عطر بهار نارنج و بابونه می رسانید....
می خواهم تقویم بودنم را به گذشته ها ورق بزنم
به روزهایی روشن
همانجا که زمینش از تب و تاب ماندن لبریز بود
و رویش جوانه ها باور زندگی را
در من به تماشا می نشست
دلم کمی هوای ماندن می خواهد
و رهایی از بی تفاوتی روزهایی خالی...
کسی در من فریاد می زند
باید مسیر بودنم را به گذشته ها
قدم بزنم......
#سمیه_خلج
#بازگشت
#شما_فرستادید
جایی در گذشته جامانده ام
در حوالی روزهایی
که آسمانش به تکرار نمی بارید
فصل هایش رنگ باران داشت
و سقف خاطراتش بر آوار دلتنگی ها
فرو نمی پاشید
همانجا که کوچههایش از هیاهوی کودکان
لبریز بود
و قدم هایم در امتداد جاده ای
مسیری روشن را می پیمود
هنوز عطر هوایش را به یاد می آورم
سادگی نگاهم را
و رقص دلبرانه ی برگ ها
در امتداد بهاری که روحم را
به عطر بهار نارنج و بابونه می رسانید....
می خواهم تقویم بودنم را به گذشته ها ورق بزنم
به روزهایی روشن
همانجا که زمینش از تب و تاب ماندن لبریز بود
و رویش جوانه ها باور زندگی را
در من به تماشا می نشست
دلم کمی هوای ماندن می خواهد
و رهایی از بی تفاوتی روزهایی خالی...
کسی در من فریاد می زند
باید مسیر بودنم را به گذشته ها
قدم بزنم......
#سمیه_خلج
#بازگشت
#شما_فرستادید