عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


منکه دلم عشق نمی‌خواست. مزه ی تلخ آنرا یکبار چشیده بودم. حتی اینکه کسی بخواهد دوستم بدارد خیلی برایم‌ اهمیت نداشت. من به دنبال رنجی بودم که گذشته ی اندوهناکم را فراموش کنم. رنجی کارساز، که تنها بتوانم به آن فکر کنم. برای همین شروع کردن به دوست داشتن آدم ها. این کار به آنها جسارتی عظیم می‌بخشد که رنجی عظیم خلق کنند.

#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima


وقتی باد‌ بذرت را به دامانم آورد لبریز از شادمانی شدم! باران که بارید، این ریشه های تو بود که با رگ هام‌ یکی می شد. صخره ی کناری را لغزاندم تا سهم نورِ تو، در امان باشد. گل که دادی روی برگرداندی!

میدانم عزیزم که دوستم نداری و دائم با خودت می گویی:
"کاش جای این کوهِ تنها، کنار نهری زیبا روییده بودم"
(رودی که سرچشمه اش سمت دیگر من است.)

چه شب ها که تا صبح بخاطرت گریستم؛ ندیدی؛نفهمیدی!


#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima



به هر حال تمام شد. نمیدانم نامش "دوست داشتن" است، "عشق" و یا "یک حس خوب"!!!
کوچک که بودم گاهی میوه‌های هلو، شلیل و آلوی درشت را باهم اشتباه می گرفتم. نمیدانستم آنچرا که دارم با لذت میل می کنم دقیقا کدامیک است. تنها وجه اشترک آن ها "هسته" بود. من هسته‌ی میوه ها را دوست داشتم و غالبا آنها را درون جعبه‌ای جمع می کردم. چرا که "هسته" در حالت "هسته" نام داشت.
مثل "تنهایی"...
که ماحصل پایان هر رابطه با هر نوع احساسی‌ست و همواره "تنهایی" نام دارد.
من تنهایی‌های زیادی را در خودم جمع کرده ام.

#حمید_جدیدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima



دروغ گاهی آن قدر می چسبد که ادامه اش را به خاطرات مان وصله می کنم
ولی عصر زیبایی بود
هنوز برای قدم زدن پایه ای؟

امروز چندم مهر است که خیابان ها مهربان شده اند و لب بام ها خنده ی پرندگانی ست که به اوج خوشبختی فکر می کنند
آیا مهر بود که جلد آغوشت شده بودم؟
یکی از کف دستم دروغ بردارد
فال مرا عاشقانه بگیرد
بگوید امشب چه ساعتی بی قرار می شوم
می بینی
چقدر راحت دروغ به آغوشم چسبیده
است؟
آغوشی که تو را ندارد

باید دست هایم را جمع کنم از چشم هایم بزنم بیرون
بروم سراغ پرندگانی که روی هیچ درختی لانه ای ندارند،
سراغ خودم را بگیرم




#منیره_حسینی
#یادداشت
برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن وبرای کرم هم کرم بودن. چرا که روح آنها حقیر است و اراده شان تسلیم. اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند!


#یادداشت_های_شیطان
#لیانید_آندری_یف

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




دلم می‌خواست همه‌ی این اتفاق‌های گَندی که زندگی‌ام را احاطه کرده، خوابی بود که به محض بیداری پایان می‌پذیرفت!
باور کنم تمام آدم‌هایی را که می‌شناسم و تمام گرفتاری‌هایِ اندوه‌ باری را که بر سرم ریخته اند تنها یک سوتفاهم است که به محض بیداری رفع خواهد شد!

ولی بیدارم! هوشیار تر از همیشه. من حتی وقتی می خواهم سهمم را از یک چرت کوتاه روزانه بگیرم تا به این دلخوشی برسم، مگسی مامور است که وز وز کنان، بر علیه فراموشی و نسیان به سمتم پرواز کند تا گوش‌زد کند که هی فلانی... همه ی این بدبختی‌ها حقیقی ست.


#یادداشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima


چرا هیچکس به میخ کج روی دیوار دقت نمی کنه! من فکر می‌کنم که از یه انتظار خیلی طولانی و بیهوده کمرش اینطور خم شده. یا اون تَرَک روی دیوار... انگار یه رودخونه‌ی منشعبه که توو حرکتش به سمت سقف، دنبال راه فرار می‌گرده. چیزای بی اهمیت‌تری هم هست...! مثلا هر بار لیوان آب برمی‌گرده روی قالی، اول یکم صبر میکنم تا گُلاش سیراب شن، بعد اضافشو برمیگردونم توو لیوان.
راستش من... نمیخوام بگم بی‌اهمیتم برات. اما ببین، من همون میخ کج رو دیوارم که منتظرته. همون تَرَک که دلش میخواد فرار کنه از این چاردیواری و... بیاد پیدات کنه!
من تمام گُلای قالی‌مونم که "تُو" روش راه میرفتی. لیوان آبو که خالی میکنن روم...
به خودم میام یهو؛ دلم میخواد مثل اونوقتا پابوست بشم.

#حمید_جدیدی
#یادداشت
🕊


🔖 #یادداشت_های_دلتنگی


و اما ، #دوری .

دوری شکل های مختلفی دارد ، که همه شان مزخرف و زشتند.
یک وقتی هست که دوری، فاصله جغرافیایی است. فکر کن تو و دلبر دو سر دنیا زندگی می کنید. تو این گوشه نقشه دنیایی، روزت را با فکرهای تلخ شروع کرده ای، دلبرت آن طرف دنیا برایت بوسه ای مجازی می فرستد و می گوید شب بخیر و می خوابد و تو می مانی و یک روز طولانیِ زشتِ سردِ بی صدای او .

یک وقتی هم هست که دوری، دوری دلهاست. تو دوستش داری و او بی اعتناست، یا برعکس. که چه دردی دارد تکاپوی ناامیدانه و یک نفره برای زنده کردن یا زنده نگه داشتن عشقی که انگار قرنهاست مرده و جنازه اش هم گوشه قبری به وسعت دو دل پوسیده.

یک شکلش هم دوری اجباری است. کسی را دوست داری که بر اساس قواعد مزخرف دنیای آدم بزرگها سهم تو نیست، و حتی فکر کردن به او هم ممنوع است. مثلا در مسیجی برایت می نویسد چه خوب که دوباره می نویسی، تو جانت پر می کشد که برایش بنویسی چه خوب که این همه بی تاب شراب بودن توام، ولی نباید. و می نویسی ممنون از شما. و می خوابی و خواب گرگ پیری را می بینی که تو را می درد و صورتش شبیه صورت خود توست.

می بینی؟ دوری شکلهای مختلفی دارد. می توانم تا صبح برایت بنویسم.
میان این همه تنوع عذاب، یک وقتی اما هست که مبتلا می شوی به عمیق ترین شکل دردِ دوری. یک روز روبروی آینه می ایستی، به خودت نگاه می کنی و کم کم درد در گوشه سمت چپ پیشانیت هار می شود، و تو را وادار می کند مرور کنی که چقدر دوری افتاده میان کسی که هستی، و کسی که دوست داشتی باشی. چه خاک سوخته بی برکتی می شود آینه ...

دوری شکلهای مختلفی دارد، که همه شان مزخرف و زشتند ...


#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima