عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند

روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟

@asheghanehaye_fatima

#نازک_الملائکه
@asheghanehaye_fatima


چقدر در سکوت شب و در تاریکی

به گذشته و رؤیاهایش بازگشتم

و به جستجوی عشقم در میان آوارها برآمدم

ولی جز دردهایش

هیچ نبود تا سیرابم کند


#نازک_الملائکه
@asheghanehaye_fatima



روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند

روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟


#نازک_الملائکه
#شاعر_عراق🇮🇶
ترجمه :
#سمانه_رضایی
و قرن ها از من می پرسند
تو کیستی ای زن
و باد از من می پرسد
تو کجایی ای زن

من
روح ناآرام توام ای باد
زمان مرا انکار کرده است
از این رو
من نیز مانند تو
هیچ کجا نیستم

#نازک_الملائکه
ترجمه:حسین منصوری
@asheghanehaye_fatima



و قرن ها از من می پرسند
تو کیستی ای زن
و باد از من می پرسد
تو کجایی ای زن

من
روح ناآرام توام ای باد
زمان مرا انکار کرده است
از این رو
من نیز مانند تو
هیچ کجا نیستم



#نازک_الملائکه
ترجمه : حسین منصوری
@asheghanehaye_fatima




ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ
ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﯾﻢ
ﺗﻮ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ
ﺩﺭ ﺍﻓﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﻭ ﻣﻦ
ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ
ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯼ ﺑﺮﺑﺎﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﯽ ﭘﯿﻮﻧﺪﻧﺪ


#نازک_الملائکه
@asheghanehaye_fatima




روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند

روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟


#نازک_الملائکه
@asheghanehaye_fatima



چقدر در سکوت شب و در تاریکی
به گذشته و رؤیاهایش بازگشتم
و به جستجوی عشقم در میان آوارها برآمدم
ولی جز دردهایش
هیچ نبود تا سیرابم کند




#نازک_الملائکه
و قرن ها از من می پرسند
تو کیستی ای زن
و باد از من می پرسد
تو کجایی ای زن

من
روح ناآرام توام ای باد
زمان مرا انکار کرده است
از این رو
من نیز مانند تو
هیچ کجا نیستم



#نازک_الملائکه

.
@asheghanehaye_fatima



روزهای خاموش گذشت.
یک‌دیگر را ندیدیم،
حتا رویای سراب‌گونه
ما را باهم جمع نکرد.
من تنهای‌ام و خود را
با گام نهادن در تاریکی سرگرم می‌کنم،
در پشت شیشه‌ی ضخیم و در پشت در
در تنهایی من، روزها گذشت
روزهایی سرد و گذران
که ملال شک‌آلودم را با خود بردند،
و در پشت در به کُندی می‌گذشتند،

آیا زمان بر ما گذشت؟
نه
ما در بی‌زمانی فرو رفتیم
و در پهنه‌ی اوهام غرق شدیم.


□●شاعر: #نازک_الملائکه |عراق●۲۰۰۷-۱۹۲۳ |

□●برگردان: #سمانه_رضایی
@asheghanehaye_fatima

‍ ‍

و قرن‌ها از من می‌پرسند
تو کیستی ای زن؟
و باد از من می‌پرسد
تو کجایی ای زن؟

من
روح ناآرام توام ای باد،
زمان مرا انکار کرده است...
از این رو؛
من نیز مانند تو
هیچ کجا نیستم!

#نازک_الملائکه
برگردان: #حسین_منصوری
@asheghanehaye_fatima



■پایان نردبان

روزهای خاموش گذشت
یک‌دیگر را ندیده‌ایم، حتا رویایی سراب‌گونه ما را با هم جمع نکرد.
تنهای‌ام و خود را با گام نهادن در تاریکی سرگرم می‌سازم.
در پشت شیشه پنجره‌ی ضخیم و در پشت در.
در تنهایی من،
روزها گذشت،
روزهایی سرد و گذران که ملال شک‌آلودم را با خود بردند.
ودر پشت در به کندی می‌گذشتند.
در همان حال که من به حرکت‌شان گوش می‌دادم و دقایق اضطراب‌آمیزشان را می‌شمردم.
آیا زمان بر ما گذشت؟ نه، ما در بی‌زمانی فرورفتیم،
ودر پهنه‌ی اوهام غرق شدیم.
روزها گذشت،
روزهایی که شوق‌های من آن‌ها را گران‌بار می‌کرد. من کجایم؟
هنوز به نردبان چشم دوخته‌ام،
نردبان آغازی دارد ولی پایان آن کجاست؟
در پایان نردبان است؟


روزها گذشت،
یک‌دیگر را ندیدیم. تو در آن‌جا پشت‌مرز رویا هستی،
در افقی که مجهولات آن را دربر گرفته است،
و من راه می‌روم و می‌بینم و می‌خسبم.
روزها را پشت‌سر می‌گذارم و فردای شیرین را پیش می‌کشم،
فردایی که به گذشته‌ی گم‌شده می‌گریزد.
روزهای عمرم که ناله‌ها تباه‌شان می‌سازد کی باز خواهند گشت؟

روزها گذشت و تو به‌یاد نیاوردی که آن‌جا،
در گوشه‌ای از دل‌ات، عشقی متروک بود،
که در پاهایش خارها خلید،
عشقی که با ترس زاری می‌کند،
به آن عشق، فروغی ببخش.


برگرد. از برای دیداری،
که به ما بال‌هایی می‌بخشد تا بدان‌وسیله از شب تاریک فراتر رویم.
آن‌جا فضای روشنی است،
پشت بیشه‌های انبوه، آن‌جا دریاهایی است.
بی‌کران، کف بر لب ومتلاطم،
و امواجی از کف آرزوها،
که دست‌هایی از نور آن‌ها را زیر و رو می‌کند.

■●شاعر: #نازک_الملائکه |عراق ● ۲۰۰۷-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #عبدالرضا_قنبری