عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




که کهکشان را افشان کرده‌ ‌ ‌ از آن بلندیِ پهلوهایش‌ ‌ ‌ به سوی هر کس و ناکس
‌ چرا؟
مرا نمی‌نگرد هیچ‌گاه
آه‌
چرا؟
که در سکوت لبانش تمامی اسرار روی زمین خفته‌ست
‌ چرا؟
مرا نمی‌نگرد هیچ‌گاه
‌ آه
‌چرا؟
که باز می گذرد از برابر آیینه، آب،
آه چرا؟
که نوک خنجر خوفی عمیق روی سینۀ من مانده‌ست‌ ‌ ‌
#چه_تیز_می‌درد_این_غم_مرا_‌چرا؟
که ماه می‌نگرد ماه را
چرا؟
مرا نمی‌نگرد هیچ یک
چرا؟
مرا چرا نمی‌نگرد هیچ‌گاه
آه
چرا؟
که باز می‌گذرد از برابر آیینه، آب 
‌ ‌ ‌ آه
چرا؟

#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه‌ها
@asheghanehaye_fatima




تمام آن چیزها
که می‌شناسمشان،عزیزشان می‌دارم،به یادگار بمانند به یک زمانه‌ی دیگر

شما جسورتر از من باشید
ستاره‌های جهان را میان زن‌ها قسمت کنید
که در زمانه‌ی من زن‌ها
نصیب ساده‌ی یک سوسوی ستاره نمی‌بردند.

قفس نسازید:
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره‌تان.
در آن زمان که جهان، گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال درآورید...
مرا به یاد بیارید...

مرا به یاد بیارید در آن زمان که نوعروس‌های جوان نوزادهاشان را می‌زایند
حضور خواهم یافت کنار بستر آنها،
و در تولد موج تبسمی راضی
و در تمامی بوسیدن‌ها، لبان من حضور خواهد یافت.

زمان چه زود می‌گذرد، مرگ من هزارساله شده...
شما تمامی پل‌هایی را که من شکستم و رفتم
بسازید بشکنید بروید

و مهربان باشید
به آن زنی که مرا کشت
که این جنایت زیبا
همیشه خواستنی بود...

گذشته باشد اگر صدهزارسال
باز شما
طلب کنید مرا از میان تاریکی
به دور میز شما من حضور خواهم یافت
به شکل پنجره یا پرده یا تبسم یک ابر.

نترسید
از انفجار گلویم
که سرگذشت جهان را و سرنوشت دنیا را به یاد خواهم داشت.

قفس نسازید که من اسیر شما باشم
قفس نشانه‌ی ترس از تجاوز است به پرواز
مرا کنار پنجره بنشانید
بپرسید، از آن‌چه بود و از آن چیزها که خواهد بود
به شکل خوانده شدن خواهم خواند
به نام حنجره‌ی عشق‌های شما خواهم خواند
نترسید
بپرسید...

#رضا_براهنی /مرداد۷۰
قسمتی از شعر #حضور
دفتر: #خطاب_به_پروانه‌ها
در اين زمين زيباي بيگانه
بي تو
روحم
مثل مزار سرباز گمنامي خالي بود خالي و تشريفاتي بود
حرمت‌گذاري بيگانگان چه فايده دارد؟
گيرم خداي خويش به پايم فدا كنند!
آخر چه فايده؟
مي‌مُردم
مي‌خواستم تو ببيني چه مي‌كنم
انگار ميكروفوني مخفي در روح من نام تو را مدام نجوا مي‌كرد

#رضا_براهني
#خطاب_به_پروانه‌ها

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



«آسایشگاهِ جهان»

تمامی این چیزها که از برابر من حذف می‌شوند مرا به پیش تو می‌آرند
فضای هندسی برگها دگرگون است چه ساده، درختها همه برمی‌گردند به زیر خاک
زمین، تمامی ناهمواریهایش را بلعید و صاف شد
که گفته بود زمین گرد است؟ هزار ضلع و زاویه در سایه‌های عمیقش دارد
گذشتگی، زمین را، به شکل قالی نه متن ماهی بی‌خواب که نخ‌نما شده بود تاکرد،
و پُشتِ باربَرِ باد و خاک و هوا انداخت و بُرد
و شهر، شهر عقب می‌کشد به شکل شایعه از چهره‌ی عميق حقیقت
زمان تب‌زده را برکه‌ی دقایق و ساعات پاشویه داد
و روز می‌رود که نیاید و ماه می‌رود که... و شب...
و باد، پشتِ وزیدن پنهان شده و نور پشتِ دمیدن
و قفل خواب به چشمان سرخ بیداری‌ست
وکفشها، همه در پشت در که جفت شدند، کسی به شهر نمی‌ماند
و کشتی‌ها، هجوم تجربه‌ی بازگشت به اجزای اولیه‌ی خود را به منزل آخر رسانده‌اند
و دستهای نامریی، پولادهای ماشینها و چدنهای قطارها را به عمق خاک برمی‌گردانند
و شاخ کرگدن هَستی، به شکل یاخته برمی‌گردد به پشت تپه‌ی بودن
جهان ــ مچاله‌ی کاغذ ــ در سطلهای بی‌تهِ نسیان انبار می‌شود
و آتشی متمرکز، تمام دنیا را به چاله‌های هوایی می‌ریزد
جهان گلوله‌ی یخ
وَ حذف
و سهم کوچک من از میان این همه غوغای حذف شدن، صدای واژه‌ی نابی‌ست: تگرگ
صدای آن طراوت تشنه طرب وَ طرز وَ شکل طشت وَ شیروانی و باران وَ دشت
و چند فرسخ اطراف آن اتاق، در آن جا جهان پس می‌نشیند
و هیچ چیز نمی‌ماند جز آن اتاق که آن هم پس می‌نشیند
و تخت کوچک چوبی می‌ماند که آن هم ــ همین که تو دراز می‌کشی آن رو پس می‌نشیند
و لحظه‌ای که تو را می‌بوسم و لحظه‌ای که جهان غافل می‌ماند آن بوسه هم
پس می‌نشیند
و می‌خندی به شکل قطره قطره‌ی باران به روی شیشه، و، آنگاه، جاری، تمام
و از برابر من حذف می‌شوی
تمامی این چیزها که از برابر من حذف می‌شوند مرا به پیش تو می‌آرند
تگرگ نیز پس می‌نشیند و هیچ چیز مرا به پیش تو می‌آرد
تو نیز پس می‌نشینی: بخور عطر که از خود به سوی هیچ صعود کرده و، دیگر نیست
وَ پایان
وَ حال
می‌بینمت

#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه‌ها


🔷️۲۱ آذر، به مناسبت زادروز #احمد_شاملو و #رضا_براهنی


🔘 «با احمد شاملو»
شعر و صدای #دکتر_رضا_براهنی
کتاب #خطاب_به_پروانه‌ها


دو سایه دست‌به‌شانه کنارِ تاریکی
من و توایم
که در صحنه مانده‌ایم و سالن خالی‌ست،
و بچه‌های گریه که از پشتِ صحنه سرک می‌کشند
تا ببینند پرده کی برای همیشه می‌افتد.
دو کورِ آوازخوان
به رویِ نیمکتی سبز
که قبلاً درخت بود نزدیک می‌شوند
و سازهای زهی خفته‌اند از اول شب،
همین
من و تو دست به شانه کنارِ تاریکی
و پرده کِی برای همیشه می‌افتد!

۷۲/۹/۵ تهران

@asheghanehaye_fatima