تنهایی بخشی از زندگی است
Amirnezam
زمانی که با تنهاییمان دوست بشویم، می فهمیم نوع ارتباط برقرار کردنمان با آدم ها تغییر می کند. وقتی از تنهاییمان فرار نمی کنیم، دیگه نیاز نداریم به آدم ها پناه ببریم.
حالا رابطه هایمان رنگ و بوی «نیاز» و «خواهش» ندارد، طعمِ «ترس از دست دادن» ندارد و قرار نیست آدم ها شبیه توقع ها و آرزو های ما شوند...
متن: #پونه_مقیمی
اجرا: #امیرنظام_صمدآبادی
@asheghanehaye_fatima
حالا رابطه هایمان رنگ و بوی «نیاز» و «خواهش» ندارد، طعمِ «ترس از دست دادن» ندارد و قرار نیست آدم ها شبیه توقع ها و آرزو های ما شوند...
متن: #پونه_مقیمی
اجرا: #امیرنظام_صمدآبادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزتون به نیکی وعافیت .
عشق و زیبایی طبیعت
گوارای وجودتان باد.
گذر ثانیه های عمرتان توام
با آرامش،عشق و شادی
با یک بغل شمیم سرسبز.
روزتون سرشار از شادی و مهربانی
صبح بخیر ❤️
درس امروز
گاهی همه چیز را به حالِ خود رها کن و راهِ خودت را برو ...
و در گوشِ روزگار ، بگو ؛
حالِ من خوب است و تو هرگز حریفِ حالِ خوبِ من نخواهی شد !
و بخند ؛
به خوش باوریِ سایه های بخت برگشته ای که هنوز ؛
جسارتِ آفتاب را ندیده اند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🎥 #ویدئو #امیرنظام_صمدآبادی
@asheghanehaye_fatima
#صبح
عشق و زیبایی طبیعت
گوارای وجودتان باد.
گذر ثانیه های عمرتان توام
با آرامش،عشق و شادی
با یک بغل شمیم سرسبز.
روزتون سرشار از شادی و مهربانی
صبح بخیر ❤️
درس امروز
گاهی همه چیز را به حالِ خود رها کن و راهِ خودت را برو ...
و در گوشِ روزگار ، بگو ؛
حالِ من خوب است و تو هرگز حریفِ حالِ خوبِ من نخواهی شد !
و بخند ؛
به خوش باوریِ سایه های بخت برگشته ای که هنوز ؛
جسارتِ آفتاب را ندیده اند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🎥 #ویدئو #امیرنظام_صمدآبادی
@asheghanehaye_fatima
#صبح
Forwarded from اتچ بات
نوشته: #پویا_جمشیدی
صدا: #امیرنظام_صمدآبادی
سالها پیش خونهی ما یه اتاق پشتی داشت که تقریبا متروکه بود. داخل اتاق یه سری خرت و پرت خاک گرفتهی قدیمی روی هم تلنبار شده بود. از اونجایی که خیلی خنک بود پشت پنجره ردیف به ردیف ترشی و مربا چیده شده بود. توی اتاق یه کمد دیواری نسبتا بزرگ بود که رختخواب مهمون رو توش چیده بودیم. پُر بود از بالش و ملافه و دُشک و پتو. کمد تنها جای اتاق بود که نظم داشت، البته غیر از وقتایی که من بهش حمله میکردم و لای رختخوابا قایم میشدم. اون روزا هروقت از کسی دلخور بودم، هروقت با کسی حرفم میشد، هروقت بغض داشتم، هروقت قهر میکردم، خودم رو به اتاق پشتی میرسوندم، در کمد رو باز میکردم و سرم رو میبردم لای رختخوابا و با صدای بلند زارزار گریه میکردم. یه وقتا دو زانو گوشهی کمد مینشستم، بالش سلطنتی که مادربزرگ دوخته بود رو بغل میکردم و سرم رو میذاشتم روش.
گاهی در کمد رو کامل نمیبستم و از لای دو لنگهی در یواشکی بیرون رو نگاه میکردم که ببینم کسی میاد سراغم یا نه؟ گاهی وقتا از لای در، چشم میدوختم به پنجره و غروب خورشید رو تماشا میکردم. گاهی وقتا انقدر منتظر مینشستم که خوابم میبرد.
میخواستم با پناه بردن به داخل کمد به همه بگم تنهام. بگم کسی رو ندارم. بگم بیاین دنبالم.
اون وقتا مطمئن بودم که بالاخره یکی دلش برام میسوزه، مطمئن بودم که بالاخره یکی به یاد من میفته، مطمئن بودم که بالاخره یکی میاد دنبالم.
انتظار توی بچگی، با انتظار توی جوونی، با انتظار توی میانسالی، با انتظار توی پیری هیچ فرقی نداره. تنها چیزی که میتونه آدم رو سرپا نگه داره اینه که ته دلش امیدوار باشه هنوز فراموش نشده.
*
«بهِم زنگ بزن... من بیتو، منتظرترین آدمِ دنیام.»
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
صدا: #امیرنظام_صمدآبادی
سالها پیش خونهی ما یه اتاق پشتی داشت که تقریبا متروکه بود. داخل اتاق یه سری خرت و پرت خاک گرفتهی قدیمی روی هم تلنبار شده بود. از اونجایی که خیلی خنک بود پشت پنجره ردیف به ردیف ترشی و مربا چیده شده بود. توی اتاق یه کمد دیواری نسبتا بزرگ بود که رختخواب مهمون رو توش چیده بودیم. پُر بود از بالش و ملافه و دُشک و پتو. کمد تنها جای اتاق بود که نظم داشت، البته غیر از وقتایی که من بهش حمله میکردم و لای رختخوابا قایم میشدم. اون روزا هروقت از کسی دلخور بودم، هروقت با کسی حرفم میشد، هروقت بغض داشتم، هروقت قهر میکردم، خودم رو به اتاق پشتی میرسوندم، در کمد رو باز میکردم و سرم رو میبردم لای رختخوابا و با صدای بلند زارزار گریه میکردم. یه وقتا دو زانو گوشهی کمد مینشستم، بالش سلطنتی که مادربزرگ دوخته بود رو بغل میکردم و سرم رو میذاشتم روش.
گاهی در کمد رو کامل نمیبستم و از لای دو لنگهی در یواشکی بیرون رو نگاه میکردم که ببینم کسی میاد سراغم یا نه؟ گاهی وقتا از لای در، چشم میدوختم به پنجره و غروب خورشید رو تماشا میکردم. گاهی وقتا انقدر منتظر مینشستم که خوابم میبرد.
میخواستم با پناه بردن به داخل کمد به همه بگم تنهام. بگم کسی رو ندارم. بگم بیاین دنبالم.
اون وقتا مطمئن بودم که بالاخره یکی دلش برام میسوزه، مطمئن بودم که بالاخره یکی به یاد من میفته، مطمئن بودم که بالاخره یکی میاد دنبالم.
انتظار توی بچگی، با انتظار توی جوونی، با انتظار توی میانسالی، با انتظار توی پیری هیچ فرقی نداره. تنها چیزی که میتونه آدم رو سرپا نگه داره اینه که ته دلش امیدوار باشه هنوز فراموش نشده.
*
«بهِم زنگ بزن... من بیتو، منتظرترین آدمِ دنیام.»
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎