دیشب به خواب من آمدی:
زانو به زانوی من نشستهیی
سرت را بلند میکنی
چشمهای درشت و رنگباختهات را به سوی من میچرخانی
چیزهایی سؤال میکنی
لبهای خیسات بسته یا باز میشود
اما صدایات را نمیشنوم
در جاهایی از شب
صدای زنگ ساعت
بهسان خبرهای خوش.
فسفس هوا مثلِ بیآغازی و بیپایانیات
قناری در قفسِ قرمز رنگ، ترانهی «ممو»ی مرا میخوانَد
در مزرعهیی شخمخورده صدای ترق تروق بذرها
و صداهای مبهمِ عدهیی از مردم به گوش میرسد
لبهای خیسات همچنان باز یا بسته میشود
اما صدایات را نمیشنوم
پریشانخاطر از خواب پریدم
بههرحال روی کتابی خوابیده بودم
با خود میاندیشم:
در غیر این صورت آیا آن صداها از تو نبود؟
○■○شاعر: #ناظیم_حیکمت | ترکیه |
○■○برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «عاشقانههای ساعت بیستویک»
○●ناشر: #سرزمین_اهورایی
@asheghanehaye_fatima
زانو به زانوی من نشستهیی
سرت را بلند میکنی
چشمهای درشت و رنگباختهات را به سوی من میچرخانی
چیزهایی سؤال میکنی
لبهای خیسات بسته یا باز میشود
اما صدایات را نمیشنوم
در جاهایی از شب
صدای زنگ ساعت
بهسان خبرهای خوش.
فسفس هوا مثلِ بیآغازی و بیپایانیات
قناری در قفسِ قرمز رنگ، ترانهی «ممو»ی مرا میخوانَد
در مزرعهیی شخمخورده صدای ترق تروق بذرها
و صداهای مبهمِ عدهیی از مردم به گوش میرسد
لبهای خیسات همچنان باز یا بسته میشود
اما صدایات را نمیشنوم
پریشانخاطر از خواب پریدم
بههرحال روی کتابی خوابیده بودم
با خود میاندیشم:
در غیر این صورت آیا آن صداها از تو نبود؟
○■○شاعر: #ناظیم_حیکمت | ترکیه |
○■○برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «عاشقانههای ساعت بیستویک»
○●ناشر: #سرزمین_اهورایی
@asheghanehaye_fatima
@asgeghanehaye_fatima
■اشتیاق
صد سال میشود که چهرهاش را ندیدهام
دست دورِ کمرش نینداختهام
در عمقِ چشمِ او تأمل نکردهام
از روشنای اندیشهی او چیزی نپرسیدهام
به حرارتِ شکماش دست نساییدهام
زنی در شهری
صد سال است که انتظارِ مرا میکشد
روی یک شاخهی مشخص جای داشتیم هر دوی ما روی یک شاخه
هر دو از همان شاخه فروافتادیم و جدا شدیم
زمانی به درازای صد سال
و راهی به درازای صد سال در میانِ ماست
صد سال است که در هوای گرگومیش
به دنبالِ او میدوم.
■●شاعر: #ناظیم_حیکمت | #ناظم_حکمت | Nâzım Hikmet |ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ |
■●برگردان: #ابوالفضل_پاشا
■اشتیاق
صد سال میشود که چهرهاش را ندیدهام
دست دورِ کمرش نینداختهام
در عمقِ چشمِ او تأمل نکردهام
از روشنای اندیشهی او چیزی نپرسیدهام
به حرارتِ شکماش دست نساییدهام
زنی در شهری
صد سال است که انتظارِ مرا میکشد
روی یک شاخهی مشخص جای داشتیم هر دوی ما روی یک شاخه
هر دو از همان شاخه فروافتادیم و جدا شدیم
زمانی به درازای صد سال
و راهی به درازای صد سال در میانِ ماست
صد سال است که در هوای گرگومیش
به دنبالِ او میدوم.
■●شاعر: #ناظیم_حیکمت | #ناظم_حکمت | Nâzım Hikmet |ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ |
■●برگردان: #ابوالفضل_پاشا