۳۰ شهریور روزجهانی یکی از ترسناکترین نامها دردنیای پزشکی،" آلزایمر " است هرسه ثانیه یک نفردرجهان به آلزایمر مبتلا می شود شایدیک روز همدیگررا فراموش کنیم. کمی باهم مهربان باشیم❤️
#شما_فرستادید
#الهه
#شما_فرستادید
#الهه
@asheghanehaye_fatima
مرا بخاطر بیاور
در امتداد باور ابر
لحظه ی تلاوت آیه های باران
و مستیِ شکوفه های بنفشه
مرا بخاطر بیاور
معشوقه ای بیقرار
که ملودی نمناک بوسه هایش
لب هایت را بی تابانه خواهد نواخت..
آری مرا ...
مرا بخاطر بیاور...
در اوج ویرایش
هجاهای شکسته ی تنهایی ام
#الهه_محقق
مرا بخاطر بیاور
در امتداد باور ابر
لحظه ی تلاوت آیه های باران
و مستیِ شکوفه های بنفشه
مرا بخاطر بیاور
معشوقه ای بیقرار
که ملودی نمناک بوسه هایش
لب هایت را بی تابانه خواهد نواخت..
آری مرا ...
مرا بخاطر بیاور...
در اوج ویرایش
هجاهای شکسته ی تنهایی ام
#الهه_محقق
✨
بس که دل، نازک شده از دوری ات ای ماه من!
می تواند بشکند با پرتویی از آفتاب...
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
بس که دل، نازک شده از دوری ات ای ماه من!
می تواند بشکند با پرتویی از آفتاب...
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زمستان را بگویید
همراهِ بادهایِ هرجایی
تازیانه ی کمتری بزند
ساقه هایِ نحیف شقایق را
مگر نه اینکه
"تمام اوهام سرخِ یک شقایق"
داغی ست به جا مانده
در سینه اش
که سیاه می خواند
و
کبود.
#الهه_محقق
زمستان را بگویید
همراهِ بادهایِ هرجایی
تازیانه ی کمتری بزند
ساقه هایِ نحیف شقایق را
مگر نه اینکه
"تمام اوهام سرخِ یک شقایق"
داغی ست به جا مانده
در سینه اش
که سیاه می خواند
و
کبود.
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
بارون آروم آروم می بارید..
چشمام همش به در بود میدونین انتظار لابه لای این همه دغدغه آدمو نابود میکنه من همیشه آخرای هفته منتظرش بودم
اون میدونست من توی روزایی که بارون میاد خیلی دلگیر میشم واسه همین مطمئن بودم بهم سر میزنه..
عینکمو از روی میز برداشتم سینی برنج رو گذاشتم روی پام و دونه دونه برنجارو پاک میکردم یه نگاهم به برنج بود یه نگاهم به پنجره لازم نبود درو براش باز کنم چون بهش کلید داده بودم ساعت حوالی 4 عصر بود دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم از اومدنش که صدای درو شنیدم بگذریم از اینکه سینی از دستم افتاد و کل زحمتام به باد رفت..
چشمام از خوشحالی برق میزدن سراسیمه به سمتش رفتم در ورودی رو باز کردم چشمم خورد به چشماش سریع پریدم بغلش و یه دل سیر بوسیدمش آروم در گوشش گفتم :عزیزم قرار نبود انقد دیر کنیا میترسیدم تنها بمونم و نیای لبخند زد و گفت اخه من قربون اون چشمای عسلیت بشم که توش پره عشقه فک کردی تنهات میذارم اونم توی این هوا؟؟
من دیگه مامانمو خوب میشناسم میدونم که دلش هوایی شده
....دیگه بقیه حرفاش و به خاطر ندارم داشت مثل همیشه قربون صدقه میرفت توی اون چند لحظه یاد تو افتادم میدونی پسرم خیلی شبیهته هم چشماش هم راه رفتنش هم خنده هاش ..
صدام زد مامان کجایی ؟؟گفتم هیچی عزیزم محو زیباییت بودم عزیز دل مادر
حالا میخوام بهت بگم توی این روزای عجیب بازم یاد تو می افتم واسه همینه وقتایی که دلگیر میشم دلم میخواد پسرم کنارم باشه چون اون دقیقا شبیه تواِ..
#الهه_رضایی
بارون آروم آروم می بارید..
چشمام همش به در بود میدونین انتظار لابه لای این همه دغدغه آدمو نابود میکنه من همیشه آخرای هفته منتظرش بودم
اون میدونست من توی روزایی که بارون میاد خیلی دلگیر میشم واسه همین مطمئن بودم بهم سر میزنه..
عینکمو از روی میز برداشتم سینی برنج رو گذاشتم روی پام و دونه دونه برنجارو پاک میکردم یه نگاهم به برنج بود یه نگاهم به پنجره لازم نبود درو براش باز کنم چون بهش کلید داده بودم ساعت حوالی 4 عصر بود دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم از اومدنش که صدای درو شنیدم بگذریم از اینکه سینی از دستم افتاد و کل زحمتام به باد رفت..
چشمام از خوشحالی برق میزدن سراسیمه به سمتش رفتم در ورودی رو باز کردم چشمم خورد به چشماش سریع پریدم بغلش و یه دل سیر بوسیدمش آروم در گوشش گفتم :عزیزم قرار نبود انقد دیر کنیا میترسیدم تنها بمونم و نیای لبخند زد و گفت اخه من قربون اون چشمای عسلیت بشم که توش پره عشقه فک کردی تنهات میذارم اونم توی این هوا؟؟
من دیگه مامانمو خوب میشناسم میدونم که دلش هوایی شده
....دیگه بقیه حرفاش و به خاطر ندارم داشت مثل همیشه قربون صدقه میرفت توی اون چند لحظه یاد تو افتادم میدونی پسرم خیلی شبیهته هم چشماش هم راه رفتنش هم خنده هاش ..
صدام زد مامان کجایی ؟؟گفتم هیچی عزیزم محو زیباییت بودم عزیز دل مادر
حالا میخوام بهت بگم توی این روزای عجیب بازم یاد تو می افتم واسه همینه وقتایی که دلگیر میشم دلم میخواد پسرم کنارم باشه چون اون دقیقا شبیه تواِ..
#الهه_رضایی
@asheghanehaye_fatima
خورشید را
در تردید گاهِ سینه ام
سنجاق کن
و تیله ی چشمانت را
به قلب خسته ام بسپار
به گمانم برایِ یک عمر عاشقی
کافی ست
#الهه_محقق
خورشید را
در تردید گاهِ سینه ام
سنجاق کن
و تیله ی چشمانت را
به قلب خسته ام بسپار
به گمانم برایِ یک عمر عاشقی
کافی ست
#الهه_محقق
در واپسین نفس های شب
با چشمانی خسته از رنگ ها
و زبانی خسته تر از هجی آوا ها
تو را جست و جو می کنم !
وقتی که پلک لحظه ها
می پرد
تا گرگ و میش انتظار...
تا رویای آغوشت!
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
با چشمانی خسته از رنگ ها
و زبانی خسته تر از هجی آوا ها
تو را جست و جو می کنم !
وقتی که پلک لحظه ها
می پرد
تا گرگ و میش انتظار...
تا رویای آغوشت!
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمیتونه ندونه!
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم...
میدونی چیه؟
آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه...
اگر میتونستیم چیزهایی رو که میدونیمو فراموش کنیم، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمیدونستم!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم...
میدونی چیه؟
آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه...
اگر میتونستیم چیزهایی رو که میدونیمو فراموش کنیم، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمیدونستم!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
و
تنم
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
تنم
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima