عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت

می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند

تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


#شکریه_عرفانی
@asheghanehaye_fatima



دلم می خواهد
هر صبح‌که چشمانت را باز می کنی
با چیزی غافلگیرت کنم
مثلا ً یک مشت پوست پرتقال زیر پتویت بگذارم
صبح
عطرش تو را در باغ پرتقالی بیدار کند
و بین درخت ها دنبال من بدواند
یا با دست خط خودت
اولین نامه ی عاشقانه ات را بنویسم
و آن را لای انگشتانت بلغزانم
بیدار که شدی،
قلبت با خواندنش چنان بتپد
که قلب تازه جوانی با اولین عشقش

دلم می خواهد کاری کنم
که گیج شوی
که گیج بمانی
که مثل پرنده ای کوچک، تکلیف روزگارت
تنها در کف دستان من روشن شود.



#شکریه_عرفانی
.

پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت

می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی

می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


#شکریه_عرفانی
#شاعر_افغانستان🇦🇫

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



چه چیزی می تواند بدتر از این باشد
که انگشتانش
آخرین چیزهایی باشند
که از او باقی می مانند
برای مردی که جز نواختن نغمه های عاشقانه
چیزی نمی داند؟

می ترسم آن روز بیاید
دو سوی میدان را گلوله ها فتح کرده باشند
و من
از میان پوکه های خالی فشنگ
انگشتان نیمه جان تو را بیابم
که هنوز میل نواختن دارند.

#شکریه_عرفانی

#شعر
@asheghanehaye_fatima

با من از دست هایت بگو
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد

از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو !
که به گرمای آغوش من می کشاندش ..

بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تبِ تندِ تنت را داشته باشد
تب خاکی را که !
سرزمین من است ...

#شکریه_عرفانی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima


چه چیزی می تواند بدتر از این باشد
که انگشتانش
آخرین چیزهایی باشند
که از او باقی می مانند
برای مردی که جز نواختن نغمه های عاشقانه
چیزی نمی داند؟

می ترسم آن روز بیاید
دو سوی میدان را گلوله ها فتح کرده باشند
و من
از میان پوکه های خالی فشنگ
انگشتان نیمه جان تو را بیابم
که هنوز میل نواختن دارند.



#شکریه_عرفانی (شاعره ی، افغان)
@asheghanehaye_fatima




پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


#شکریه_عرفانی
(شاعره‌ افغان)