@asheghanehaye_fatima
"تیرگی را در آغوش بکش"
خدا در آشفتگی حضور دارد،
در دیوانگی.
آرامشِ ابدی همانا مرگ ابدیست.
درد، یا میکشد یا قوی میسازد.
آرامش اما همواره دهشتناک است.
آرامش بدترین چیز است،
به وقتِ راه رفتن،
حرف زدن،
خندیدن
و به بودن تظاهر کردن.
پیادهروها،
روسپیها،
خیانتها،
کرمِ سیب،
مشروبفروشیها،
زندانها،
و خودکشی دلبران را فراموش مکن.
در آمریکا ما یک رییسجمهور و برادرش را ترور کردهایم
و یک رییسجمهور دیگر استعفا داده است.
مومنین به سیاست
همچون خداباورانند،
گویی از نیهایی خمیده هوا را میمکند.
نه خدایی وجود دارد،
نه سیاستی،
نه صلح و آرامشی،
نه عشقی،
نه هیچ نظارتی
و نه هیچ تدبیری.
از خدا دوری کن
و مشوش باقی بمان.
دچارِ لغزش شو.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
"تیرگی را در آغوش بکش"
خدا در آشفتگی حضور دارد،
در دیوانگی.
آرامشِ ابدی همانا مرگ ابدیست.
درد، یا میکشد یا قوی میسازد.
آرامش اما همواره دهشتناک است.
آرامش بدترین چیز است،
به وقتِ راه رفتن،
حرف زدن،
خندیدن
و به بودن تظاهر کردن.
پیادهروها،
روسپیها،
خیانتها،
کرمِ سیب،
مشروبفروشیها،
زندانها،
و خودکشی دلبران را فراموش مکن.
در آمریکا ما یک رییسجمهور و برادرش را ترور کردهایم
و یک رییسجمهور دیگر استعفا داده است.
مومنین به سیاست
همچون خداباورانند،
گویی از نیهایی خمیده هوا را میمکند.
نه خدایی وجود دارد،
نه سیاستی،
نه صلح و آرامشی،
نه عشقی،
نه هیچ نظارتی
و نه هیچ تدبیری.
از خدا دوری کن
و مشوش باقی بمان.
دچارِ لغزش شو.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
@asheghanehaye_fatima
"درماندگی من"
در فکرِ شیاطینِ جهنم،
به گلدانی زیبا خیرهام.
زنی در اتاقخوابم
با عصبانیت چراغ را خاموش و روشن میکند.
مشاجره بدی داشتیم.
من اینجا نشستهام
و سیگاری هندی دود میکنم
و رادیو اُپرایی به زبانی دیگر پخش میکند.
از پنجره سمت چپم
چراغهای شبانه شهر پیداست
و من فقط میخواهم
که این شجاعت را داشتم
تا بر این ترس غلبه کنم
و همهچیز را دوباره روبهراه کنم.
ولی خشمی از روی ترحم
مانعم میشود.
سیگار بر لب
در انتظار
متحیر
درمییابم
که جهنم را خودمان میسازیم.
در اتاق
آن زن نشسته است
و مدام چراغ را خاموش و روشن میکند.
روشن،
خاموش.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
"درماندگی من"
در فکرِ شیاطینِ جهنم،
به گلدانی زیبا خیرهام.
زنی در اتاقخوابم
با عصبانیت چراغ را خاموش و روشن میکند.
مشاجره بدی داشتیم.
من اینجا نشستهام
و سیگاری هندی دود میکنم
و رادیو اُپرایی به زبانی دیگر پخش میکند.
از پنجره سمت چپم
چراغهای شبانه شهر پیداست
و من فقط میخواهم
که این شجاعت را داشتم
تا بر این ترس غلبه کنم
و همهچیز را دوباره روبهراه کنم.
ولی خشمی از روی ترحم
مانعم میشود.
سیگار بر لب
در انتظار
متحیر
درمییابم
که جهنم را خودمان میسازیم.
در اتاق
آن زن نشسته است
و مدام چراغ را خاموش و روشن میکند.
روشن،
خاموش.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده