@asheghanehaye_fatima
من #زنانگی هایم را نمی خواهم!
من موهای بلندم را نمی خواهم!
من لاک های رنگارنگم را دوست ندارم اصلا!!!
من از اندام باریک و ظریف بیزارم!
حالم بهم می خورد از این بغضهای دخترانه لعنتی...
از این اشک های دم مشک...
من متنفرم از نجابتی که درد تزریق می کند به جانم!
من دلگیرم!
از چشمهایی که دزدیده می شوند
از این و آن...
از دستهایی که توی دستهای هیچ مردی آرامش نمی گیرند...
من از این دل صاحب مرده ای که کرکره اش را کشیده پایین،
دقیقا باید به چه کسی شکایت کنم؟
من از من بیزارم!
بیزار...
دلم یک کمی مردانگی می خواهد...
یک مردانگی که نیمه شب بکشاندت توی خیابان!
درست وقتی تنهایی!
دلم یک مردانگی می خواهد
که بشود با آن سیگار پشت سیگار را توجیه کرد...
یکجوری که دلتنگی هایت را دود کنی، برود!
دلم یک مردانگی می خواهد که وقتی له می شوم،
وقتی غرورم خرد خاکشیر می شود،
کز نکنم گوشه ی تخت و با مظلومیتم حال آدم را بهم بزنم...
دلم یک مردانگی می خواهد
که با همان لباس راحتی بنشینم
پشت فرمان و دیوانه وار برانم سمت خانه باعث و بانی این درد کشیدن!
دلم می خواهد بی ملاحظه تمام غصه هایم را خالی کنم روی سرش!
اصلا بخوابانم زیر گوشش...
من دروغگویی خوبی نیستم!
یعنی نمی توانم باشم اصلا!
من زنانگی هایم را می خواهم!
دوستشان دارم!
موهایم را که شانه می کنم،
با ذوق وجب می کنم
فاصله شان را تا گودی کمرم...
من لاک هایم را دوست دارم!
روزهایم را رنگی می کنند، شاد می کنند!
اندامم یادآوری می کند
که چقدر #زنم و زیر این ظاهر استخوانی چقدر مقاومم!
من عادت کرده ام به بغضهایم،
به دل نازکم،
به اشکهایی که بی اجازه و با اجازه روانند!
دروغ گفتم!
من حالا حالاها بدهکارم به این نجابتی که خودم دقیقا حد و اندازه اش را می دانم!
من احترام قایلم برای دستهایی که بی تجربه اند!
من قدر دلم را می دانم!
من زنانگی هایم را دوست دارم...
#نسترن_علیخانی
من #زنانگی هایم را نمی خواهم!
من موهای بلندم را نمی خواهم!
من لاک های رنگارنگم را دوست ندارم اصلا!!!
من از اندام باریک و ظریف بیزارم!
حالم بهم می خورد از این بغضهای دخترانه لعنتی...
از این اشک های دم مشک...
من متنفرم از نجابتی که درد تزریق می کند به جانم!
من دلگیرم!
از چشمهایی که دزدیده می شوند
از این و آن...
از دستهایی که توی دستهای هیچ مردی آرامش نمی گیرند...
من از این دل صاحب مرده ای که کرکره اش را کشیده پایین،
دقیقا باید به چه کسی شکایت کنم؟
من از من بیزارم!
بیزار...
دلم یک کمی مردانگی می خواهد...
یک مردانگی که نیمه شب بکشاندت توی خیابان!
درست وقتی تنهایی!
دلم یک مردانگی می خواهد
که بشود با آن سیگار پشت سیگار را توجیه کرد...
یکجوری که دلتنگی هایت را دود کنی، برود!
دلم یک مردانگی می خواهد که وقتی له می شوم،
وقتی غرورم خرد خاکشیر می شود،
کز نکنم گوشه ی تخت و با مظلومیتم حال آدم را بهم بزنم...
دلم یک مردانگی می خواهد
که با همان لباس راحتی بنشینم
پشت فرمان و دیوانه وار برانم سمت خانه باعث و بانی این درد کشیدن!
دلم می خواهد بی ملاحظه تمام غصه هایم را خالی کنم روی سرش!
اصلا بخوابانم زیر گوشش...
من دروغگویی خوبی نیستم!
یعنی نمی توانم باشم اصلا!
من زنانگی هایم را می خواهم!
دوستشان دارم!
موهایم را که شانه می کنم،
با ذوق وجب می کنم
فاصله شان را تا گودی کمرم...
من لاک هایم را دوست دارم!
روزهایم را رنگی می کنند، شاد می کنند!
اندامم یادآوری می کند
که چقدر #زنم و زیر این ظاهر استخوانی چقدر مقاومم!
من عادت کرده ام به بغضهایم،
به دل نازکم،
به اشکهایی که بی اجازه و با اجازه روانند!
دروغ گفتم!
من حالا حالاها بدهکارم به این نجابتی که خودم دقیقا حد و اندازه اش را می دانم!
من احترام قایلم برای دستهایی که بی تجربه اند!
من قدر دلم را می دانم!
من زنانگی هایم را دوست دارم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
تا وقتی من هستم،
تو به هیچکس نیاز نداری
دوستت داشته باشد!
من عوض تمام آدمهایی که هرروز از کنارت رد می شوند،
با عجله،
بی آنکه حتی تو را ببینند
و شاید به تو تنه هم بزنند،
دوستت دارم!
من جای کارگرهای ساختمان نیمه کاره ی توی کوچه تان دلم برایت لک می زند...
جای همه آنهایی که تو را نمی شناسند،
جای همه آنهایی که تو را میبینند،
جای همه آنها که نمی بینند،
من جای همه دوستت دارم!
من جای آنهایی که یک گوشه دیگر این دنیا
زندگی میکنند
و نمی دانند
تو دقیقا
"تمام دنیای منی"
دوستت دارم!
من جای کودکی که نابینا متولد می شود،
چشم می گردانم برای دیدنت!
من عوض تمام آدمهای روی زمین دلم برایت تنگ می شود.
من تنهای تنها،
جای همه آنهایی که دوستت ندارند،
می پرستمت!
"هیچکس"
نمی تواند مثل من،
این همه ساده،
برای کسی دیوانگی کند...
#نسترن_علیخانی
تا وقتی من هستم،
تو به هیچکس نیاز نداری
دوستت داشته باشد!
من عوض تمام آدمهایی که هرروز از کنارت رد می شوند،
با عجله،
بی آنکه حتی تو را ببینند
و شاید به تو تنه هم بزنند،
دوستت دارم!
من جای کارگرهای ساختمان نیمه کاره ی توی کوچه تان دلم برایت لک می زند...
جای همه آنهایی که تو را نمی شناسند،
جای همه آنهایی که تو را میبینند،
جای همه آنها که نمی بینند،
من جای همه دوستت دارم!
من جای آنهایی که یک گوشه دیگر این دنیا
زندگی میکنند
و نمی دانند
تو دقیقا
"تمام دنیای منی"
دوستت دارم!
من جای کودکی که نابینا متولد می شود،
چشم می گردانم برای دیدنت!
من عوض تمام آدمهای روی زمین دلم برایت تنگ می شود.
من تنهای تنها،
جای همه آنهایی که دوستت ندارند،
می پرستمت!
"هیچکس"
نمی تواند مثل من،
این همه ساده،
برای کسی دیوانگی کند...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو... و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو... و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
#نسترن_علیخانی
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
#نسترن_علیخانی
@Asheghanehaye_fatima
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
@Asheghanehaye_fatima
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
@asheghanehaye_fatima
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
هر شب
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
شبها وقتی می خوابی ، وقتی آرام و مردانه می خزی زیر پتو ، وقتی نفس هایت منظم می شود ...
قبلش ، کمی پنجره را باز بگذار لطفا!
یک "نسترن" نامی تپش های قلبش را پشت پنجره ی اتاقت جا گذاشته ...
من ، خودم که رفته ام!
اما یک جفت چشم عاشق هنوز مانده اند سر همان پیچ توی کوچه تان!
دستهایم را ندیدی؟گذشتمشان کف خیابان ، نزدیک همان کیوسکی که هر روز از آنجا روزنامه ورزشی می خری ...
شبها پنجره ات را باز بگذار لطفا!
من که رفته ام ، هیچ!
اما یک "من" جا مانده پشت پنجره اتاقت ...
قول می دهم بیدارت نکنم ، فقط می خواهم کمی توی هوایی که "تو" نفس می کشی ، زندگی کنم ...
دلم می خواهد نفس بکشمت ...
قول می دهم بیدار نشوی!
پنجره را باز بگذار لطفا!
قول می دهم از همین راهی که آمده ام برگردم ...
#نسترن_علیخانی
.
شبها وقتی می خوابی ، وقتی آرام و مردانه می خزی زیر پتو ، وقتی نفس هایت منظم می شود ...
قبلش ، کمی پنجره را باز بگذار لطفا!
یک "نسترن" نامی تپش های قلبش را پشت پنجره ی اتاقت جا گذاشته ...
من ، خودم که رفته ام!
اما یک جفت چشم عاشق هنوز مانده اند سر همان پیچ توی کوچه تان!
دستهایم را ندیدی؟گذشتمشان کف خیابان ، نزدیک همان کیوسکی که هر روز از آنجا روزنامه ورزشی می خری ...
شبها پنجره ات را باز بگذار لطفا!
من که رفته ام ، هیچ!
اما یک "من" جا مانده پشت پنجره اتاقت ...
قول می دهم بیدارت نکنم ، فقط می خواهم کمی توی هوایی که "تو" نفس می کشی ، زندگی کنم ...
دلم می خواهد نفس بکشمت ...
قول می دهم بیدار نشوی!
پنجره را باز بگذار لطفا!
قول می دهم از همین راهی که آمده ام برگردم ...
#نسترن_علیخانی
:
من از جنگ جهانی سوم می ترسم!
از این اتحاد چهارگانه ی لعنتی!
نبودنت
شب
جمعه
باران...
و منِ
ملتِ بی دفاعِ پابرهنه...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
من از جنگ جهانی سوم می ترسم!
از این اتحاد چهارگانه ی لعنتی!
نبودنت
شب
جمعه
باران...
و منِ
ملتِ بی دفاعِ پابرهنه...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima