دارد دردی که درد بی درمان است
دارد زخمی که ریشه اش در جان است
هر روزِ خدا شکنجه ، هر شب گریه
این قصه ی عاشقی ِ زندانبان است
#وحید_نجفی
شعرگرافی #حسین_خاموشی.
@asheghanehaye_fatima
دارد زخمی که ریشه اش در جان است
هر روزِ خدا شکنجه ، هر شب گریه
این قصه ی عاشقی ِ زندانبان است
#وحید_نجفی
شعرگرافی #حسین_خاموشی.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب
از پوستم رد می شود
در استخوان فریاد می کند
و نیمکت های کنارم
پهلو به پهلو می میرند .
چند لقمه مرگ
چشمم را سیر می کند وُ
درد...
از دردها می گذرم .
زخم ها
اگر دهان باز کنند
خیابانهای زیادی را لو می دهند.
من
*"دلبرکان غمگین" زیادی دیده ام
که تن شان
پر از عابر پیاده است
و خطوط چشم شان
شب را نشانه می رود.
چه میشود کرد؟
*"دوقرن سکوت" هم کافی نیست.
باید
بلند شوم
خیابان یکطرفه شب را واژگون بروم ،
در خودم بپیچم .
باید چیزی از آستینم بیرون بزند.
چیزی شبیه قلم
شبیه چشمم
که بر این سطرها بخزد.
پله های دفترم را یکی یکی بالا برود
بالا
بالا
بالا
کنار اولین کلمه
جایی که هیچ وقت شروع خوبی نبود.
#وحید_نجفی_قاضی
شب
از پوستم رد می شود
در استخوان فریاد می کند
و نیمکت های کنارم
پهلو به پهلو می میرند .
چند لقمه مرگ
چشمم را سیر می کند وُ
درد...
از دردها می گذرم .
زخم ها
اگر دهان باز کنند
خیابانهای زیادی را لو می دهند.
من
*"دلبرکان غمگین" زیادی دیده ام
که تن شان
پر از عابر پیاده است
و خطوط چشم شان
شب را نشانه می رود.
چه میشود کرد؟
*"دوقرن سکوت" هم کافی نیست.
باید
بلند شوم
خیابان یکطرفه شب را واژگون بروم ،
در خودم بپیچم .
باید چیزی از آستینم بیرون بزند.
چیزی شبیه قلم
شبیه چشمم
که بر این سطرها بخزد.
پله های دفترم را یکی یکی بالا برود
بالا
بالا
بالا
کنار اولین کلمه
جایی که هیچ وقت شروع خوبی نبود.
#وحید_نجفی_قاضی
@asheghanehaye_fatima
به عمقی که در چشم های توام
به تاثیر موهات در ذهن باد
من از شانه های تو پی برده ام
به این گریه ها می توان طول داد
به خالی در دست آئینه ام
خیالم که با سایه آراستت
به تنهایی ام با تو فهمیده ام
که باید تو را واقعا خواستت
فقط خواستم حس کنی نیستی
اگر سر به دیوار دوری زدم
برای تو و آبروی تو بود
اگر بی تو لبخند زوری زدم
نفس می کشم با نفس های تو
مهم نیست دنیای تو نیستم
مرا زیر باران فراموش کن
که تصمیم کبرای تو نیستم
رگم را زدم تا که باور کنی
حواسم به تاریخ دیوانه هاست
که بعد از تو بعد از تو بعد از تو بود
دلم واقعا هیچ چیزی نخواست
تو را گریه کردم تمام شبم
اگر آستین تری داشتم
ته تیله ی چشم های تو بود
اگر قرص خواب آوری داشتم
تو دلواپس زخم هایم نباش
که می ایستد مرد، تا می خورد
نفس های من دود سیگارهاست
سرم مشت مشروب را می خورد
عذابی عذاب آور است این عذاب
که دارم تو را در خودم می کشم
تو با دیگران باش و خوشحال باش
همینکه تو خوش حال باشی خوشم
#وحید_نجفی
به عمقی که در چشم های توام
به تاثیر موهات در ذهن باد
من از شانه های تو پی برده ام
به این گریه ها می توان طول داد
به خالی در دست آئینه ام
خیالم که با سایه آراستت
به تنهایی ام با تو فهمیده ام
که باید تو را واقعا خواستت
فقط خواستم حس کنی نیستی
اگر سر به دیوار دوری زدم
برای تو و آبروی تو بود
اگر بی تو لبخند زوری زدم
نفس می کشم با نفس های تو
مهم نیست دنیای تو نیستم
مرا زیر باران فراموش کن
که تصمیم کبرای تو نیستم
رگم را زدم تا که باور کنی
حواسم به تاریخ دیوانه هاست
که بعد از تو بعد از تو بعد از تو بود
دلم واقعا هیچ چیزی نخواست
تو را گریه کردم تمام شبم
اگر آستین تری داشتم
ته تیله ی چشم های تو بود
اگر قرص خواب آوری داشتم
تو دلواپس زخم هایم نباش
که می ایستد مرد، تا می خورد
نفس های من دود سیگارهاست
سرم مشت مشروب را می خورد
عذابی عذاب آور است این عذاب
که دارم تو را در خودم می کشم
تو با دیگران باش و خوشحال باش
همینکه تو خوش حال باشی خوشم
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
شب/گریه کردم/قرص خوردم/شب/نخوابیدم
در دست های سرد تو از تب نخوابیدم
دیدم برای داستانم قهرمانی نیست
دیدی برای قهرمانت داستانی نیست
آجر به آجر ساختی دیوارهایت را
خاموش کردی با تنم سیگارهایت را
سلول هایی انفرادی چشم هایت بود
یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود
میخواستی از من بگیری نقش خوبت را
زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را
از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد
ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد
من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم
در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم
دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم
مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم
احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت
دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!
خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد
مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد
شب ریختم در استکانت آفتابم را
گم کردم از خالی تو جام شرابم را
حافظ به دستم داد دست دختر رز* را
چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها
سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد
در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد
مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت
زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت
در باد _ گندمزار بودی_راه افتادی
از لای باز ِپنجره در ماه افتادی
من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های داغ تو از تب نخوابیدم
بگذار خود را جای من دنیایی از گریه
بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه
دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی
برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی
بگذار لای زخم هایم استخوانت را
در داستانی که ندارم قهرمانت را
لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری
آرام روشن کن برایم باز سیگاری
#وحید_نجفی
شب/گریه کردم/قرص خوردم/شب/نخوابیدم
در دست های سرد تو از تب نخوابیدم
دیدم برای داستانم قهرمانی نیست
دیدی برای قهرمانت داستانی نیست
آجر به آجر ساختی دیوارهایت را
خاموش کردی با تنم سیگارهایت را
سلول هایی انفرادی چشم هایت بود
یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود
میخواستی از من بگیری نقش خوبت را
زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را
از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد
ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد
من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم
در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم
دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم
مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم
احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت
دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!
خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد
مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد
شب ریختم در استکانت آفتابم را
گم کردم از خالی تو جام شرابم را
حافظ به دستم داد دست دختر رز* را
چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها
سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد
در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد
مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت
زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت
در باد _ گندمزار بودی_راه افتادی
از لای باز ِپنجره در ماه افتادی
من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های داغ تو از تب نخوابیدم
بگذار خود را جای من دنیایی از گریه
بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه
دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی
برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی
بگذار لای زخم هایم استخوانت را
در داستانی که ندارم قهرمانت را
لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری
آرام روشن کن برایم باز سیگاری
#وحید_نجفی