@asheghanehaye_fatima
■بادِ مخالف
امروز دوشنبه است
انگار که پنج درس در برنامهات داری
باز در آیینهی سالن موهای سرت را شانه زدهیی
خشمِ حاصل از کاری که بر خلافِ میلت انجام دادهای
باز پیشانیات را به رنگِ تیره درآورده است
ولی باید عجله کنی
دیر اگر برسی تراموا با شتابِ تمام به راه میافتد
و آن خانمْ مدیرِ عبوس
بهسانِ تابلوی ممنوع
چهره درهم میکشد
امروز دوشنبه است
دیروز یکشنبه بود
شاید که در خانه ماندی و نقاشیِ رقاصههای باله را کشیدی
صدای یک پیانو - از دوردست - به گوشت رسید
شاید که سرمست بودی
شاید که اندیشهیی در سر داشتی
و شاید موقعی که خاطرهها بهسانِ باران فرومیریختند
در هر گوشهکناری
به من برخورد کردی
من بهسانِ بادِ مخالف واردِ زندهگیات شدم
#آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
■بادِ مخالف
امروز دوشنبه است
انگار که پنج درس در برنامهات داری
باز در آیینهی سالن موهای سرت را شانه زدهیی
خشمِ حاصل از کاری که بر خلافِ میلت انجام دادهای
باز پیشانیات را به رنگِ تیره درآورده است
ولی باید عجله کنی
دیر اگر برسی تراموا با شتابِ تمام به راه میافتد
و آن خانمْ مدیرِ عبوس
بهسانِ تابلوی ممنوع
چهره درهم میکشد
امروز دوشنبه است
دیروز یکشنبه بود
شاید که در خانه ماندی و نقاشیِ رقاصههای باله را کشیدی
صدای یک پیانو - از دوردست - به گوشت رسید
شاید که سرمست بودی
شاید که اندیشهیی در سر داشتی
و شاید موقعی که خاطرهها بهسانِ باران فرومیریختند
در هر گوشهکناری
به من برخورد کردی
من بهسانِ بادِ مخالف واردِ زندهگیات شدم
#آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
من به تو مجبورم
آنقدر که باورت نمیشود.
اسمت را به حافظهام سنجاق کردهام
چشمهایت
و رشتههای وجودت را.
من به تو مجبورم
نمیدانی چهقدر.
درختها خود را برای پاییز آماده میکنند
ابرها در تاریکی تکهتکه میشوند
چراغهای خیابان دلهرهی رعدوبرق دارند
بوی باران در پیادهروها
این شهر همان استانبول همیشگی است؟
من به تو مجبورم
تو نیستی.
دوست داشتن گاه بغایت ترسناک است
شیفتگی، زندگی روی لبهی تیغ است
گاه دست و دل را زخمی میکند
آدم یک بعدازظهر ناگهان خسته میشود
گاه دری را که بکوبد
پشت در زوزهی تنهاییست.
در کوچه صدای گرامافونی خسته و بیحال میآید
ترانهی «یک جمعه از ایام قدیم» را میخواند
میایستم در یک کنج
سراپا گوش میشوم
و برای تو یک آسمان بکر میآورم.
من به تو مجبورم
تو نیستی.
هیچکس سراغی از تو ندارد
هیچکس نمیشناسدت.
شاید در ماه ژوئن کودکی هستی با نقشهای آبی روی پیراهنت
که یک کشتی کناره میگیرد در بندر متروک چشمهایت.
شاید زنی هستی که در «یشیل کوی*» سوار هواپیما میشوی
همهی موهایت خیس شده و تنت مورمور میشود.
شاید چشمهایت تار شده
دلت شکسته
آشفتهای
و باد وحشی موهایت را پریشان میکند.
به زندگی که فکر میکنم
اول سکوت مرا فرا میگیرد
بعد با نام تو آغاز میکنم
و در جانم
دریاهای پنهان یکی پس از دیگری به جنبش و تلاطم میافتند.
نه انگار نمیتوانم
نمیشود
من به تو مجبورم
نمیفهمی...
* یشیل کوی: محلهای ساحلی در غرب استانبول
من به تو مجبورم
#آتیلا_ایلهان
ترجمه:لیلا اورند
@asheghanehaye_fatima
آنقدر که باورت نمیشود.
اسمت را به حافظهام سنجاق کردهام
چشمهایت
و رشتههای وجودت را.
من به تو مجبورم
نمیدانی چهقدر.
درختها خود را برای پاییز آماده میکنند
ابرها در تاریکی تکهتکه میشوند
چراغهای خیابان دلهرهی رعدوبرق دارند
بوی باران در پیادهروها
این شهر همان استانبول همیشگی است؟
من به تو مجبورم
تو نیستی.
دوست داشتن گاه بغایت ترسناک است
شیفتگی، زندگی روی لبهی تیغ است
گاه دست و دل را زخمی میکند
آدم یک بعدازظهر ناگهان خسته میشود
گاه دری را که بکوبد
پشت در زوزهی تنهاییست.
در کوچه صدای گرامافونی خسته و بیحال میآید
ترانهی «یک جمعه از ایام قدیم» را میخواند
میایستم در یک کنج
سراپا گوش میشوم
و برای تو یک آسمان بکر میآورم.
من به تو مجبورم
تو نیستی.
هیچکس سراغی از تو ندارد
هیچکس نمیشناسدت.
شاید در ماه ژوئن کودکی هستی با نقشهای آبی روی پیراهنت
که یک کشتی کناره میگیرد در بندر متروک چشمهایت.
شاید زنی هستی که در «یشیل کوی*» سوار هواپیما میشوی
همهی موهایت خیس شده و تنت مورمور میشود.
شاید چشمهایت تار شده
دلت شکسته
آشفتهای
و باد وحشی موهایت را پریشان میکند.
به زندگی که فکر میکنم
اول سکوت مرا فرا میگیرد
بعد با نام تو آغاز میکنم
و در جانم
دریاهای پنهان یکی پس از دیگری به جنبش و تلاطم میافتند.
نه انگار نمیتوانم
نمیشود
من به تو مجبورم
نمیفهمی...
* یشیل کوی: محلهای ساحلی در غرب استانبول
من به تو مجبورم
#آتیلا_ایلهان
ترجمه:لیلا اورند
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگر بگویی؛
چقدر دوستم داری؟
میگویم:
به اندازهی اَنار،
از بیرون، تنها " من" دیده میشوم
در درونم، هزاران" تو " فرو میریزد . . .
#آتیلا_ایلهان
اگر بگویی؛
چقدر دوستم داری؟
میگویم:
به اندازهی اَنار،
از بیرون، تنها " من" دیده میشوم
در درونم، هزاران" تو " فرو میریزد . . .
#آتیلا_ایلهان
اگر بگویی چهقدر دوستام داری
میگویم: به اندازهی «انار».
از بیرون تنها من دیده میشوم
از درونام هزاران تو فرومیریزد...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
میگویم: به اندازهی «انار».
از بیرون تنها من دیده میشوم
از درونام هزاران تو فرومیریزد...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
■دلتنگ شدم
در نبودنِ تو
نشمردم اینکه چند روز گذشت
دلتنگ شدم
و تمامیِ شبها در انتظارِ تو ماندم
نامِ تو را صدا زدم
گفتم که میشنوی
اما نشنیدی
سایهات
بر سرِ تمامیِ کوچهها افتاد
با تپشی در قلبم
شروع به دویدن کردم
تو اما نبودی...
نبودنت چنان دشوار بود که مپرس!
قلبم میلِ گریه کردن داشت
من اما سکوت کردم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
در نبودنِ تو
نشمردم اینکه چند روز گذشت
دلتنگ شدم
و تمامیِ شبها در انتظارِ تو ماندم
نامِ تو را صدا زدم
گفتم که میشنوی
اما نشنیدی
سایهات
بر سرِ تمامیِ کوچهها افتاد
با تپشی در قلبم
شروع به دویدن کردم
تو اما نبودی...
نبودنت چنان دشوار بود که مپرس!
قلبم میلِ گریه کردن داشت
من اما سکوت کردم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
اگر بڪَویی چقدر دوست ام داری
میڪَویم: به اندازهی «انار».
از بیرون تنها من دیده میشوم
در درونام هزاران تو فرومیریزد...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
میڪَویم: به اندازهی «انار».
در درونام هزاران تو فرومیریزد...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
ناگهان تو را به یاد می آورم
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
کنار دستت کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند ...
آدمی اگر بیندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن ...
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟
و چه کسی می داند
که در ذهنت
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
کنار دستت کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند ...
آدمی اگر بیندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن ...
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟
و چه کسی می داند
که در ذهنت
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
ناگهان تو را به یاد می آورم
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
کنار دستت کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند ...
آدمی اگر بیندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن ...
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟
و چه کسی می داند
که در ذهنت
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
کنار دستت کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند ...
آدمی اگر بیندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن ...
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟
و چه کسی می داند
که در ذهنت
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم
اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
شعر: #آتیلا_ایلهان
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم
اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
شعر: #آتیلا_ایلهان
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبم
و به اندازهی دستم به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبم
و به اندازهی دستم به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
بگذار کسی دوستت داشته باشد.
با تو ام!
داری پیر میشوی...
#آتیلا_ایلهان
فارسیِ | سیامک_تقیزاده
@asheghanehaye_fatima
با تو ام!
داری پیر میشوی...
#آتیلا_ایلهان
فارسیِ | سیامک_تقیزاده
@asheghanehaye_fatima
اگر یک روز
مجبور شوم
که تو را ترک کنم
کوچک بودن عشقم را نه
بزرگ بودن ناچاری ام را باور کن ...!
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
اگر یک روز
مجبور شوم
که تو را ترک کنم
کوچک بودن عشقم را نه
بزرگ بودن ناچاری ام را باور کن ...!
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
همانگونه که با نامِ خودم همراهام
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنات شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
وقتیکه زمان در تاریکیهای خالیِ خود
با ستارههای دوردستِ کائنات
- کائناتی که دگرگون شدهاند -
جاری میشود... میرود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
همانگونه که با نامِ خودم همراهام
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
از کتاب: #کوه_ها_نمایان_شده_اند
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنات شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
وقتیکه زمان در تاریکیهای خالیِ خود
با ستارههای دوردستِ کائنات
- کائناتی که دگرگون شدهاند -
جاری میشود... میرود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
همانگونه که با نامِ خودم همراهام
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
از کتاب: #کوه_ها_نمایان_شده_اند
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ناگهان تو را به یاد می آورم
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
.
ناگهان تو را به یاد می آورم
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
ناگهان تو را به یاد می آورم
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
■بارِ او چیست؟
نزدیکیهای صبح
ابرها به سمتِ دریا پایین میآیند
چشمچشم را نمیبیند
از مه!
باران دود تانکری که از تنگهی بسفر عبور میکند را پراکنده است.
چرا اینقدر ناراحت؟
چرا این اندازه رنگپریده است؟
آیا بارِ او اشک است؟
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
نزدیکیهای صبح
ابرها به سمتِ دریا پایین میآیند
چشمچشم را نمیبیند
از مه!
باران دود تانکری که از تنگهی بسفر عبور میکند را پراکنده است.
چرا اینقدر ناراحت؟
چرا این اندازه رنگپریده است؟
آیا بارِ او اشک است؟
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنت شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنت شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
همانگونه که با نامِ خودم همراهام
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
■گریزان از باران
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه تکتکِ ستارهها خواهند افتاد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
میدانی از باران میترسم
اگر چشمهایام را به یاد آوردی
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
اگر شبها صدای تپشی را شنیدی
با تشویش و پریشانی از باران میگریزم
از منطقهی «سارای بورنو» عبور میکنم
اگر شب باشد و
ماهِ سپتامبر باشد و
خیس شده باشم
اگر مرا ببینی
شاید درکام نکنی و
دلگیر شوی و پنهانی گریه کنی
اگر من تنها باشم و
اشتباه کرده باشم
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه تکتکِ ستارهها خواهند افتاد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
میدانی از باران میترسم
اگر چشمهایام را به یاد آوردی
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
اگر شبها صدای تپشی را شنیدی
با تشویش و پریشانی از باران میگریزم
از منطقهی «سارای بورنو» عبور میکنم
اگر شب باشد و
ماهِ سپتامبر باشد و
خیس شده باشم
اگر مرا ببینی
شاید درکام نکنی و
دلگیر شوی و پنهانی گریه کنی
اگر من تنها باشم و
اشتباه کرده باشم
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
▪️
دستم را بگیر،
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستارهها
یکییکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
پس میدانی که از باران میترسم
اگر چشمهایم را به یاد میآوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران میگریزم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
دستم را بگیر،
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستارهها
یکییکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
پس میدانی که از باران میترسم
اگر چشمهایم را به یاد میآوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران میگریزم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima