از نظرِ پدرم،
زندگی باید سه خصوصیت داشته باشد
وَگرنَه جهنم میشود :
ساده باشد، کُند باشد و خلوت باشد ...
خودش به معنای واقعیِ کلمه
ساده است و کُند و خلوت.
من زمین تا آسمان با پدرم فرق دارم.
در دنیایی که مادرم زندگی میکند
اوضاع کمی فرق دارد.
مادرم به معنای حقیقیِ کلمه
خداوندِ خانه است.
منظورم این است که
نسبتِ او با خانه
مثل همان نسبتی است که
اَدیان میگویند خداوند با جهان دارد.
مادرم همیشه میداند چند بشقاب،
چند نمکدان،
چند قاشق سوپخوری یا چند اسکاچ
با رنگهای مختلف
در گنجههای آشپزخانه دارد.
او دقیقاً میداند چندتا از بشقابهایش
( به تفکیک میوه خوری،
پلوخوری و خورشخوری )
لَبپَر شدهاند
و چند تا از کاردهای میوهخوریش
کِی و کجا گم شدهاند ...
#مصطفی_مستور
کتاب : عشق و چیزهای دیگر
@asheghanehaye_fatima
زندگی باید سه خصوصیت داشته باشد
وَگرنَه جهنم میشود :
ساده باشد، کُند باشد و خلوت باشد ...
خودش به معنای واقعیِ کلمه
ساده است و کُند و خلوت.
من زمین تا آسمان با پدرم فرق دارم.
در دنیایی که مادرم زندگی میکند
اوضاع کمی فرق دارد.
مادرم به معنای حقیقیِ کلمه
خداوندِ خانه است.
منظورم این است که
نسبتِ او با خانه
مثل همان نسبتی است که
اَدیان میگویند خداوند با جهان دارد.
مادرم همیشه میداند چند بشقاب،
چند نمکدان،
چند قاشق سوپخوری یا چند اسکاچ
با رنگهای مختلف
در گنجههای آشپزخانه دارد.
او دقیقاً میداند چندتا از بشقابهایش
( به تفکیک میوه خوری،
پلوخوری و خورشخوری )
لَبپَر شدهاند
و چند تا از کاردهای میوهخوریش
کِی و کجا گم شدهاند ...
#مصطفی_مستور
کتاب : عشق و چیزهای دیگر
@asheghanehaye_fatima
پرستو برایِ من مثلِ نان بود. مثل مِتفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی. من نه فقط پرستو که هر چیزِ مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیشتر از همهی دوازده سالههای دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقایِ خسروی، دبیرِ بازنشستهی زیستشناسی را خیلی دوست داشتم، آنقدر که به درس مُزخرفی مثل زیستشناسی هم علاقهمند شده بودم. کارمندهای بانکِ پاسارگاد شعبهیِ امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را میشناختند و به او احترام میگذاشتند دوست داشتم. کفشهای پرستو و کیف او و چیزهای تویِ کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که میخرید. ساعتمُچیاش. انگشترها و دستبند نقرهایاش را. حتی انگار اِسکناسهایی که توی کیف او بود با بقیهی اسکناسها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطِع میشد که اشیا و آدمهایی را که در مسیرِ این تابِش بودند، دوست داشتنی میکرد. کریمجوجو درست میگفت، پرستو برایِ من نان بود و دارو و البته آب. و هَوا. و مَعنا.
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
آخ مهتاب!
کاش یکی از آجرهای خانهات بودم.
یا یک مشت خاکِ باغچهات.
کاش دستگیرهی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی...
کاش چادرت بودم.
نه ، کاش دستهات بودم.
کاش چشمهات بودم.
کاش دلت بودم.
نه ، کاش ریههات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم.
کاش تو من بودی.
کاش ما یکی بودیم.
یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
کاش یکی از آجرهای خانهات بودم.
یا یک مشت خاکِ باغچهات.
کاش دستگیرهی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی...
کاش چادرت بودم.
نه ، کاش دستهات بودم.
کاش چشمهات بودم.
کاش دلت بودم.
نه ، کاش ریههات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم.
کاش تو من بودی.
کاش ما یکی بودیم.
یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
شبها
وقتی ماه میتابد
من وضو میگیرم
و بهترین واژههایم را بر میدارم
و میروم
بر مرتفعترین ساختمانِ شهر ...
شبها
وقتی ماه میتابد
من در دفترِ مَشقم
تمرینِ عشق میکنم
و ،
هزاربار
مینویسم : « سوسن ماه است ... »
نگاه کنید !
پیراهنش بوی یاس میدهد
و دستهای من
که آستینهای او را بوییدهاند ...
شبها
وقتی ماه میتابد
من روحم را بر میدارم
و ،
سفر میکنم به دورها
مثلِ کرگدنی تنها
از مَعبرِ اندوه تا مَتنِ کودکی
تا ملکوتِ سوسن
و بَعد ،
در بارگاهِ سوسن
ـــ این بقایای عشقِ خداوند ـــ
و در حضورِ معنویتِ پیراهنش
روحم را
آتش میزنم ...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
وقتی ماه میتابد
من وضو میگیرم
و بهترین واژههایم را بر میدارم
و میروم
بر مرتفعترین ساختمانِ شهر ...
شبها
وقتی ماه میتابد
من در دفترِ مَشقم
تمرینِ عشق میکنم
و ،
هزاربار
مینویسم : « سوسن ماه است ... »
نگاه کنید !
پیراهنش بوی یاس میدهد
و دستهای من
که آستینهای او را بوییدهاند ...
شبها
وقتی ماه میتابد
من روحم را بر میدارم
و ،
سفر میکنم به دورها
مثلِ کرگدنی تنها
از مَعبرِ اندوه تا مَتنِ کودکی
تا ملکوتِ سوسن
و بَعد ،
در بارگاهِ سوسن
ـــ این بقایای عشقِ خداوند ـــ
و در حضورِ معنویتِ پیراهنش
روحم را
آتش میزنم ...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
من شما را به شکلی درك ناشدنی، به شکلی غیر قابل ِتوضیح، آنچنان که حتی خودم از بزرگی ِ
آن در هراس افتادهام،
دوست میدارم ...!
#مصطفی_مستور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آن در هراس افتادهام،
دوست میدارم ...!
#مصطفی_مستور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شدهام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباسآقا قشنگتر است، گفت: مگر عباس آقا دختر دارد؟ پدرم هیچوقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست میداشت. خیلی دوست میداشت. وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه میرفت، پدرم مثل گنجشكی كه جوجهاش را با گلوله زده باشند، بال بال میزد. میان اتاقها قدم میزد و كلافه بود تا مادرم برگردد...
#مصطفی_مستور
📙 چند روایت معتبر
@asheghanehaye_fatima
در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شدهام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباسآقا قشنگتر است، گفت: مگر عباس آقا دختر دارد؟ پدرم هیچوقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست میداشت. خیلی دوست میداشت. وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه میرفت، پدرم مثل گنجشكی كه جوجهاش را با گلوله زده باشند، بال بال میزد. میان اتاقها قدم میزد و كلافه بود تا مادرم برگردد...
#مصطفی_مستور
📙 چند روایت معتبر
@asheghanehaye_fatima
میخواهی از نگاه کردن به او فرار کنی.
پس سعی میکنی با ورق زدن کتاب توی دستت یا با کشیدن خطوط نامفهوم روی تکهای کاغذ، خودت را سرگرم کنی، اما نمیتوانی.
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند:
عاشق شدهای!
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
پس سعی میکنی با ورق زدن کتاب توی دستت یا با کشیدن خطوط نامفهوم روی تکهای کاغذ، خودت را سرگرم کنی، اما نمیتوانی.
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند:
عاشق شدهای!
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگه زنی در کار نباشد، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین
و فرهاد، وِل معطّل اند.
اگه روزی زن ها بخواهند از این جا بروند،
تقریباً همه ی ادبیات و سینما و هنرِ دنیا را
باید با خودشان ببرند.
📙 #استخوان_خوک_و_دستهای_جذامی
✍ #مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
و فرهاد، وِل معطّل اند.
اگه روزی زن ها بخواهند از این جا بروند،
تقریباً همه ی ادبیات و سینما و هنرِ دنیا را
باید با خودشان ببرند.
📙 #استخوان_خوک_و_دستهای_جذامی
✍ #مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم تنگ میشود گاهی،
برای يک «دوستت دارم» ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطيلی در زمستان
چهار خندهی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی!
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
برای يک «دوستت دارم» ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطيلی در زمستان
چهار خندهی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی!
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد... نه، اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را.
بعضی وقتها چندتا گل یاس از توی باغچه میچیند و میگذارد لای موهاش.
یک بار گفتمش: "منیژ کاش من یاس بودم. خوش به حال یاسها."
📕 تهران در بعد از ظهر
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
بعضی وقتها چندتا گل یاس از توی باغچه میچیند و میگذارد لای موهاش.
یک بار گفتمش: "منیژ کاش من یاس بودم. خوش به حال یاسها."
📕 تهران در بعد از ظهر
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
خیلی زود عاشق هم شدیم. مثل بیشتر عشقها، تقریبا بیدلیل.
یعنی، حتی اگر دلیلی داشته باشد، من دلیلش را بخاطر نمیآورم. تنها دلیلی که به خاطر میرسد انگشتان افسانه است.
من به طرز احمقانهای ناگهان عاشق دستها و انگشتهای او شدم.
در واقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را.
دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتابخانه و داشت با دست چپ چند تار مو را که روی گونهی راستش افتاده بود زیر روسریاش میگذاشت.
همهی اینها چند ثانیه بیشتر طول نکشید. حتی وقتی روسریاش را صاف کرد و دستش را پایین آورد و من میتوانستم نیمرخش را ببینم، هنوز محو دستها بودم.
داشتم فکر میکردم... یعنی حس میکردم که این انگشتها به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدسشان شایستهی دوستداشتناند.
همان لحظه بود که عاشقاش شدم.
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
یعنی، حتی اگر دلیلی داشته باشد، من دلیلش را بخاطر نمیآورم. تنها دلیلی که به خاطر میرسد انگشتان افسانه است.
من به طرز احمقانهای ناگهان عاشق دستها و انگشتهای او شدم.
در واقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را.
دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتابخانه و داشت با دست چپ چند تار مو را که روی گونهی راستش افتاده بود زیر روسریاش میگذاشت.
همهی اینها چند ثانیه بیشتر طول نکشید. حتی وقتی روسریاش را صاف کرد و دستش را پایین آورد و من میتوانستم نیمرخش را ببینم، هنوز محو دستها بودم.
داشتم فکر میکردم... یعنی حس میکردم که این انگشتها به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدسشان شایستهی دوستداشتناند.
همان لحظه بود که عاشقاش شدم.
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
مصطفی مستور.pdf
2 MB
#معرفی_کتاب
"من گنجشک نیستم" تصویر آشفته ایست از زندگی ابراهیم، مردی که همسر و دخترش را از دست داده و مبتلا به نوعی جنون شده است و در تیمارستانی خارج از شهر به سر می برد.
#مصطفی_مستور
📕من گنجشک نیستم
@asheghanehaye_fatima
"من گنجشک نیستم" تصویر آشفته ایست از زندگی ابراهیم، مردی که همسر و دخترش را از دست داده و مبتلا به نوعی جنون شده است و در تیمارستانی خارج از شهر به سر می برد.
#مصطفی_مستور
📕من گنجشک نیستم
@asheghanehaye_fatima
باید اعتراف کنم که من
همیشه آدمهایی را که با یک نگاه عاشق میشوند
ملامت میکردم.
مادربزرگم اعتقادات عجیبی داشت،
یکی از آنها این بود
که اگر چیزی را سرزنش کردی
دیر یا زود خودت گرفتارش میشوی...
عشق و چیزهای دیگر | #مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
همیشه آدمهایی را که با یک نگاه عاشق میشوند
ملامت میکردم.
مادربزرگم اعتقادات عجیبی داشت،
یکی از آنها این بود
که اگر چیزی را سرزنش کردی
دیر یا زود خودت گرفتارش میشوی...
عشق و چیزهای دیگر | #مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
⊱یکی از دلایلِ عوضی بودن دنیا ، این است که آدمهاش ، هر غلطی که خواسته اند ، کرده اند..
شرط می بندم اگر غلطی هست که نکرده باشند ، به خاطرِ دلسوزی و شرافت و این جور چیزها نبوده! لابد نتوانسته اند بکنند..
📚 حکایت عشق بی شین ، بی قاف ، بی نقطه
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
شرط می بندم اگر غلطی هست که نکرده باشند ، به خاطرِ دلسوزی و شرافت و این جور چیزها نبوده! لابد نتوانسته اند بکنند..
📚 حکایت عشق بی شین ، بی قاف ، بی نقطه
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
.
اگر چیزی هست
برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح
صدایت صدایت صدایت....
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
اگر چیزی هست
برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح
صدایت صدایت صدایت....
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
آخ مهتاب!
کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات...
کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی!
کاش چادرت بودم ، نه!
كاش دستهایت بودم...
کاش چشمهایت بودم ،کاش دلت بودم!
نه!!!
كاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم!کاش تومن بودی...
کاش ما یکی بودیم!یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات...
کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی!
کاش چادرت بودم ، نه!
كاش دستهایت بودم...
کاش چشمهایت بودم ،کاش دلت بودم!
نه!!!
كاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم!کاش تومن بودی...
کاش ما یکی بودیم!یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
آخ مهتاب!
کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات...
کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی!
کاش چادرت بودم ، نه!
كاش دستهایت بودم...
کاش چشمهایت بودم ،کاش دلت بودم!
نه!!!
كاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم!کاش تومن بودی...
کاش ما یکی بودیم!یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات...
کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی!
کاش چادرت بودم ، نه!
كاش دستهایت بودم...
کاش چشمهایت بودم ،کاش دلت بودم!
نه!!!
كاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری...
کاش من تو بودم!کاش تومن بودی...
کاش ما یکی بودیم!یک نفر دوتایی...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد...نه، اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را ..
#مصطفی_مستور / تهران در بعد از ظهر
@asheghanehaye_fatima
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد...نه، اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را ..
#مصطفی_مستور / تهران در بعد از ظهر
@asheghanehaye_fatima
خرمن گیسویت را نمیخواهم
و کمان ابرویت را
یا نرگس چشم
یا غنچهی دهان
یا قامت سرو
یا لب لعل
و ماه صورتت را
نمیخواهم
آه،
اگر چیزی هست
برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح
صدایت صدایت صدایت
تنها صدایت از پشت تلفن راه دور...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
و کمان ابرویت را
یا نرگس چشم
یا غنچهی دهان
یا قامت سرو
یا لب لعل
و ماه صورتت را
نمیخواهم
آه،
اگر چیزی هست
برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح
صدایت صدایت صدایت
تنها صدایت از پشت تلفن راه دور...
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
من موهای منیژ را
بیشتر از هر چیزی
توی این دنیا دوست دارم...
یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم،
بعد مادرم را، بعد...
نه!
اول مادرم را دوست دارم،
بعد موهای منیژ را،
بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را...
بعضی وقتها چند تا گل یاس
از توی باغچه میچیند و
میگذارد لای موهاش...
یکبار گفتمش:
"منیژ کاش من یاس بودم،
خوش به حال یاسها" ...
#مصطفی_مستور
📓تهران در بعد از ظهر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بیشتر از هر چیزی
توی این دنیا دوست دارم...
یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم،
بعد مادرم را، بعد...
نه!
اول مادرم را دوست دارم،
بعد موهای منیژ را،
بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را...
بعضی وقتها چند تا گل یاس
از توی باغچه میچیند و
میگذارد لای موهاش...
یکبار گفتمش:
"منیژ کاش من یاس بودم،
خوش به حال یاسها" ...
#مصطفی_مستور
📓تهران در بعد از ظهر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima