The 6th Continent
Armand Amar
هر چیز که به سمت خاور رو به خورشید قرار داشت خیره کننده بود.هر جا که آفتاب می تابید،چنان غرق در مه بود که گویی پرده ای خاکستری بر آن کشیده اند.مجسمه ها، خاکستری در خاکستری،در باغ های پیچیده در شولای مه آفتاب می گرفتند.گل های تک افتاده در باغچه های باریک سر از خواب بر می داشتند و با صدایی هراسان می گفتند: "سرخ"
دفتر های مالده لائوریس بریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه مهدی غبرائی
صفحه ۳۴
@asheghanehaye_fatima
دفتر های مالده لائوریس بریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه مهدی غبرائی
صفحه ۳۴
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دستها را بلند میکنم عشق من، میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشق من، میشنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
نشانههای کوچکترین حرکت من
برجا میماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتا رد کوچکترین تمنا
میماند در پردهی کشیده بر دوردستها.
درهر دموبازدمام
ستارهها بلند میشوند و سرنگون.
و بوها به آبشخور لبهایم میآیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را بازمیشناسم،
اینهمه را فقط تصور میکنم:
تو را نمیبینم.
شاعر: #راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
دستها را بلند میکنم عشق من، میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشق من، میشنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
نشانههای کوچکترین حرکت من
برجا میماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتا رد کوچکترین تمنا
میماند در پردهی کشیده بر دوردستها.
درهر دموبازدمام
ستارهها بلند میشوند و سرنگون.
و بوها به آبشخور لبهایم میآیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را بازمیشناسم،
اینهمه را فقط تصور میکنم:
تو را نمیبینم.
شاعر: #راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
اه ای تاریکی
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقم
انی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
راینر ماریا ریلکه|ترجمه:نریمان.ز
•••
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک-زخم ناپذیرِ
سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را
باز مینمایاند، درنگ میکند و از هم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستمش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد، بگذار برود،
وا پس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطابش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهای بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
اه ای تاریکی
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقم
انی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
راینر ماریا ریلکه|ترجمه:نریمان.ز
•••
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک-زخم ناپذیرِ
سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را
باز مینمایاند، درنگ میکند و از هم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستمش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد، بگذار برود،
وا پس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطابش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهای بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
آه ای تاریکی
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقام
آنی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقام
آنی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک زخمناپذیرِ سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را بازمینمایاند،
درنگ میکند و ازهم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستماش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد،
بگذار برود،
واپس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطاباش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهیی بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک زخمناپذیرِ سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را بازمینمایاند،
درنگ میکند و ازهم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستماش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد،
بگذار برود،
واپس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطاباش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهیی بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
فقط کافی است در یک مهتابی
یا قاب پنجره
زنی درنگ کند...
تا در همان لحظه که ظاهر میشود
همان کسی شود که ما او را در زندگیمان کم داریم
و اگر بازوهایش را بالا آورَد
تا موهایش، آن گلدان لطیف را ببندد
ناگهان اندوه ما چه شدتی میگیرد
و بدبختیمان چه جلوهیی مییابد
#راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #عباس_پژمان
@asheghanehaye_fatima
یا قاب پنجره
زنی درنگ کند...
تا در همان لحظه که ظاهر میشود
همان کسی شود که ما او را در زندگیمان کم داریم
و اگر بازوهایش را بالا آورَد
تا موهایش، آن گلدان لطیف را ببندد
ناگهان اندوه ما چه شدتی میگیرد
و بدبختیمان چه جلوهیی مییابد
#راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #عباس_پژمان
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را بُکُش،
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم ...
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم ...
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو دور میشوی از من
ای لحظه،
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اینک، تنها
با لبانم چه کنم
با شبم
با روزم؟
نه دلداده و نه کاشانهای
نه جایی که درش زندگی کنم
هرآنچیز که بهش دل میبازم
غنی میشود و طردم میکند.
#راینر_ماریا_ریلکه
تو دور میشوی از من
ای لحظه،
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اینک، تنها
با لبانم چه کنم
با شبم
با روزم؟
نه دلداده و نه کاشانهای
نه جایی که درش زندگی کنم
هرآنچیز که بهش دل میبازم
غنی میشود و طردم میکند.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
هر چیزی که به سمت خاور رو به خورشید قرار داشت خیره کنندهبود. هر جا که آفتاب میتابید، چنان غرق در مه بود که گویی پردهای خاکستری بر آن کشیدهاند. مجسمهها، خاکستری در خاکستری، در باغهای پیچیده در شولای مه، آفتاب میگرفتند. گلهای تکافتاده در باغچههای باریک سر از خواب برمیداشتند و با صدایی هراسان میگفتند: «سرخ.»
دفترهای مالدهلائوریسبریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه مهدی غبرایی
هر چیزی که به سمت خاور رو به خورشید قرار داشت خیره کنندهبود. هر جا که آفتاب میتابید، چنان غرق در مه بود که گویی پردهای خاکستری بر آن کشیدهاند. مجسمهها، خاکستری در خاکستری، در باغهای پیچیده در شولای مه، آفتاب میگرفتند. گلهای تکافتاده در باغچههای باریک سر از خواب برمیداشتند و با صدایی هراسان میگفتند: «سرخ.»
دفترهای مالدهلائوریسبریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه مهدی غبرایی
چشمهایم را بُکُش،
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم ...
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم ...
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
چگونه میتوانم روحم را در خودم
نگه دارم تا روح تو را لمس نکند؟
چگونه میتوانم آن را
چنان بالا بکشم دور از تو،
تا چیزهای دیگر؟
میخواهم پناهاش دهم
میان اشیای گمشدهی دور
در جاهای تاریک و خاموش
تا به پژواک اعماق تو نلرزد
حالا هر چیزی که ما را لمس میکند،
تو را و مرا،
مثل آرشهی ویولنی با هم میگیردمان
و از دو زه جدا افتاده،
یک صدا بیرون میآورد
از دل کدام ساز منتشر میشویم؟
و کدام نوازنده
ما را در دستهایش گرفته است؟
آه! شیرینترین آواز!
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
نگه دارم تا روح تو را لمس نکند؟
چگونه میتوانم آن را
چنان بالا بکشم دور از تو،
تا چیزهای دیگر؟
میخواهم پناهاش دهم
میان اشیای گمشدهی دور
در جاهای تاریک و خاموش
تا به پژواک اعماق تو نلرزد
حالا هر چیزی که ما را لمس میکند،
تو را و مرا،
مثل آرشهی ویولنی با هم میگیردمان
و از دو زه جدا افتاده،
یک صدا بیرون میآورد
از دل کدام ساز منتشر میشویم؟
و کدام نوازنده
ما را در دستهایش گرفته است؟
آه! شیرینترین آواز!
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
•
تو دور میشوی از من
ای لحظه!
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اکنون، تنها
با لبانم چه کنم؟
با شبم
با روزم؟...
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمهی: علی عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
تو دور میشوی از من
ای لحظه!
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اکنون، تنها
با لبانم چه کنم؟
با شبم
با روزم؟...
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمهی: علی عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
اه ای تاریکی
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقم
انی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه:نریمان.ز
•••
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک-زخم ناپذیرِ
سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را
باز مینمایاند، درنگ میکند و از هم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستمش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد، بگذار برود،
وا پس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطابش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهای بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
که من از تو در وجود آمدهام
تو را از شعلهها بیشتر عاشقم
انی که جهان را مرز میکشد
و جهان در آن درخشان میشود.
حلقهای که هیچ موجودی
راه گریز از آن را نمیداند
اما تاریکی همهچیز را در خود نگاه میدارد
اشیاء و شعلهها را
حيوانات را و مرا
چگونه بر اینهمه فائق میآید
ای انسانها
و ای قدرتمندان؟
شاید اینگونه است!
نیروی شگرف که در حوالی من
خویش را آرام بخشیده.
من به شبها ایمان دارم.
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه:نریمان.ز
•••
چطور دریافتهام وداع را که چیست.
چگونه هنوزش میشناسم: آن تاریک-زخم ناپذیرِ
سهمناک را،
که وصلتِ زیبایی را
باز مینمایاند، درنگ میکند و از هم میدرد.
چه بیدفاع بودهام، چون مینگریستمش
آنجا که من، مرا خطاب میکرد، بگذار برود،
وا پس بمان، گویی همهی زنان،
اگر چه ظریف و سپید چیزی جز آن نیستند:
تکان دستی به وداع، که دیگر خطابش نه با من است،
و آنگاه تکان دیگر، آرامتر اینبار
کمابیش ناگفتنی: شاید یک درخت آلو،
که از او پریدهست فاختهای بیقرار.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
•
تو دور میشوی از من
ای لحظه!
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اکنون، تنها
با لبانم چه کنم؟
با شبم
با روزم؟...
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمهی: علی عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
تو دور میشوی از من
ای لحظه!
و صدای عقربههایت
زخمهایم را مینوازد.
اکنون، تنها
با لبانم چه کنم؟
با شبم
با روزم؟...
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمهی: علی عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
چگونه میتوانم روحم را در خودم
نگه دارم تا روح تو را لمس نکند؟
چگونه میتوانم آن را چنان بالا بکشم دور از تو، تا چیزهای دیگر؟
میخواهم پناهش دهم میان اشیای گمشدهی دور،
در جاهای تاریک و خاموش
تا به پژواک اعماق تو نلرزد
حالا هر چیزی که ما را لمس می کند،
تو را و مرا،
مثل آرشهی ویولنی با هم میگیردمان
و از دو زه جدا افتاده، یک صدا بیرون میآورد
از دل کدام ساز منتشر میشویم؟
و کدام نوازنده ما را در دستهایش گرفته است؟
آه! شیرینترین آواز!
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
نگه دارم تا روح تو را لمس نکند؟
چگونه میتوانم آن را چنان بالا بکشم دور از تو، تا چیزهای دیگر؟
میخواهم پناهش دهم میان اشیای گمشدهی دور،
در جاهای تاریک و خاموش
تا به پژواک اعماق تو نلرزد
حالا هر چیزی که ما را لمس می کند،
تو را و مرا،
مثل آرشهی ویولنی با هم میگیردمان
و از دو زه جدا افتاده، یک صدا بیرون میآورد
از دل کدام ساز منتشر میشویم؟
و کدام نوازنده ما را در دستهایش گرفته است؟
آه! شیرینترین آواز!
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
.
در نهایت تنها یک چیز ضروری است:
تنهایی،
تنهاییِ درونی وسیع.
اینکه درون خودت قدم بزنی
و ساعتها به کسی برنخوری
-- این چیزی است که باید به آن دست پیدا کنی.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
در نهایت تنها یک چیز ضروری است:
تنهایی،
تنهاییِ درونی وسیع.
اینکه درون خودت قدم بزنی
و ساعتها به کسی برنخوری
-- این چیزی است که باید به آن دست پیدا کنی.
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را بُکُش،
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم...
#راینر_ماریا_ریلکه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
من نگریستن به تو را
ادامه خواهم داد.
گوشهایم را مُهر و موم کن،
من شنیدنِ تو را ادامه خواهم داد.
و بدون پاهایم من میتوانم
راهم به سوی تو را پیش روم،
بدون دهانم من میتوانم
نامت را قسم بخورم.
بازوهایم را بشکن،
تو را باز در آغوش خواهم گرفت
با قلبم همچون دستانم...
#راینر_ماریا_ریلکه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
"من این را والاترین وظیفه پیوند میان دو نفر میدانم:
اینکه هر یک از انزوای دیگری محافظت کند."
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
"من این را والاترین وظیفه پیوند میان دو نفر میدانم:
اینکه هر یک از انزوای دیگری محافظت کند."
#راینر_ماریا_ریلکه
@asheghanehaye_fatima
دستها را بلند میکنم عشقِ من،
میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسامِ زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشقِ من، میشنوی؟
این هم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
#راینر_ماریا_ریلکه [ Rainer Maria Rilke / چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ ]
@asheghanehaye_fatima
میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسامِ زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشقِ من، میشنوی؟
این هم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
#راینر_ماریا_ریلکه [ Rainer Maria Rilke / چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ ]
@asheghanehaye_fatima
دوباره و دوباره، هرچند که ما سرزمین عشق را میشناسیم
و قبرستان کوچک آنجا را، با نامهای غمانگیزش،
و درهی ترسناک و خاموشی که دیگران در آن میافتند: دوباره و دوباره، ما دو نفر با هم زیر درختان کهن قدم میزنیم،
دوباره و دوباره در میان گلها دراز میکشیم،
رو در روی آسمان.
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان: #تیارا_ظهرابی_اصل
@asheghanehaye_fatima
و قبرستان کوچک آنجا را، با نامهای غمانگیزش،
و درهی ترسناک و خاموشی که دیگران در آن میافتند: دوباره و دوباره، ما دو نفر با هم زیر درختان کهن قدم میزنیم،
دوباره و دوباره در میان گلها دراز میکشیم،
رو در روی آسمان.
#راینر_ماریا_ریلکه
برگردان: #تیارا_ظهرابی_اصل
@asheghanehaye_fatima