ای برده غمت تاب ز دل خواب ز دیده
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
ما را چهگناهست اگر زلف تو دامی
گسترده کز آن آهوی چشم تو رمیده
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی که سیهجامه دریده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز منکه ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسلکس سر انگشت مزیده
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون که خزان گشته از آن سبزه دمیده
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
گر مردم چشمم شده خون عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
جانا ز غم خال تو قاآنی بیدل
ای بسکه ملامت ز عم و خالکشیده
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
ما را چهگناهست اگر زلف تو دامی
گسترده کز آن آهوی چشم تو رمیده
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی که سیهجامه دریده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز منکه ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسلکس سر انگشت مزیده
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون که خزان گشته از آن سبزه دمیده
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
گر مردم چشمم شده خون عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
جانا ز غم خال تو قاآنی بیدل
ای بسکه ملامت ز عم و خالکشیده
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
بی روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
باریکتر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
با اینهمهام دیدن روی تو پریشان
با اینهمهام جستن وصل تو پریون
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
ای زلف تو پر حلقهتر از جوشن داود
ای روی تو تابندهتر از آتش نمرود
با جام و قدح زین سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل میآلود
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
قد تو بود تیر و کمان آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
بی روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
باریکتر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
با اینهمهام دیدن روی تو پریشان
با اینهمهام جستن وصل تو پریون
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
ای زلف تو پر حلقهتر از جوشن داود
ای روی تو تابندهتر از آتش نمرود
با جام و قدح زین سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل میآلود
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
قد تو بود تیر و کمان آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
قاصدی کو تا فرستم سوی تو
غیرتم آید که بیند روی تو
مرده بودم زنده گشتم بامداد
کامد از باد سحرگه بوی تو
کاش میمردم نمیدیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو
دل شده از جفت ابروی تو طاق
زان پریشان گشته چون گیسوی تو
عاقبت کردی به یک زخمم هلاک
آفرین بر قوت بازوی تو
می کشد پیوسته بر روی تو تیغ
سخت بیشرمست این ابروی تو
قبللهٔ جان منی پس کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
عهدکردم تا برون خسبم ز بند
میکشد بازم کمند موی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر میترسد از آهوی تو
گر بدانم در بهشتم میبرند
کافرم گر پا کشم از کوی تو
من چه حد دارم که غلمان را ز خلد
میفریبد نرگس جادوی تو
پای قاآنی رسد بر ساق عرش
گر نهد سر بر سر زانوی تو
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
غیرتم آید که بیند روی تو
مرده بودم زنده گشتم بامداد
کامد از باد سحرگه بوی تو
کاش میمردم نمیدیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو
دل شده از جفت ابروی تو طاق
زان پریشان گشته چون گیسوی تو
عاقبت کردی به یک زخمم هلاک
آفرین بر قوت بازوی تو
می کشد پیوسته بر روی تو تیغ
سخت بیشرمست این ابروی تو
قبللهٔ جان منی پس کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
عهدکردم تا برون خسبم ز بند
میکشد بازم کمند موی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر میترسد از آهوی تو
گر بدانم در بهشتم میبرند
کافرم گر پا کشم از کوی تو
من چه حد دارم که غلمان را ز خلد
میفریبد نرگس جادوی تو
پای قاآنی رسد بر ساق عرش
گر نهد سر بر سر زانوی تو
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای برده غمت تاب ز دل خواب ز دیده
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
برکشتن ما بیگنهی دستگشاده
ازکلبهٔ ما بیسببی پای کشیده
ما را چهگناهست اگر زلف تو دامی
گسترده کز آن آهوی چشم تو رمیده
از دیدن ما پاک نظر دوخته هرچند
از دیدهٔ ما جز نظر پاک ندیده
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی که سیهجامه دریده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز منکه ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسلکس سر انگشت مزیده
خال تو دل خلق جهان برده و اینک
در حلقهٔ آن طرهٔ طرار خزیده
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون که خزان گشته از آن سبزه دمیده
زلف تو ز بس برده دل پیر و جوان را
چون طبع جوان خرم و چون پیر خمیده
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
گر طفل سرشکم نبود ناخلف از چیست
کز خانه برون میکندش مردم دیده
خالت مگسی هست که هردم پی صیدش
زلف تو چو جولاهه بر او تار تنیده
گر مردم چشمم شده خون عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
برکشتن ما بیگنهی دستگشاده
ازکلبهٔ ما بیسببی پای کشیده
ما را چهگناهست اگر زلف تو دامی
گسترده کز آن آهوی چشم تو رمیده
از دیدن ما پاک نظر دوخته هرچند
از دیدهٔ ما جز نظر پاک ندیده
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی که سیهجامه دریده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب گذشتست و به قاف نرسیده
جز منکه ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسلکس سر انگشت مزیده
خال تو دل خلق جهان برده و اینک
در حلقهٔ آن طرهٔ طرار خزیده
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون که خزان گشته از آن سبزه دمیده
زلف تو ز بس برده دل پیر و جوان را
چون طبع جوان خرم و چون پیر خمیده
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
گر طفل سرشکم نبود ناخلف از چیست
کز خانه برون میکندش مردم دیده
خالت مگسی هست که هردم پی صیدش
زلف تو چو جولاهه بر او تار تنیده
گر مردم چشمم شده خون عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای کرده سیه چشم تو تاراج دل و جان
از فتنهٔ ترک تو جهانی شده ویران
کی با تن سهراب کند خنجر رستم
کاری که کند با دلم آن خنجر مژگان
آشفته مکن چون دل من کار جهانی
بر باد مده یعنی آن زلف پریشان
از گوی زنخدانت و چوگان سر زلف
آسیمه سرم دایم چون گوی ز چوگان
از گریهٔ من نرم نگردد دل سختت
هرگز نکند باران تاثیر به سندان
چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
بر وهم میان تو نهادستی تهمت
بر هیچ دهان تو ببستستی بهتان
بر و هم کسی هیچ ندیدم که کمر بست
وز هیچ بیفشانده کسی گوهر غلطان
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
بی روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
از دوستیت آنچه به من آمده هرگز
نامد به فرامرز یل ازکینهٔ بهمن
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
باریکتر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
با اینهمهام دیدن روی تو پریشان
با اینهمهام جستن وصل تو پریون
چون مینگرم بستن با دست به چنبر
چون میشمرم سودن آبست به هاون
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
ای زلف تو پر حلقهتر از جوشن داود
ای روی تو تابندهتر از آتش نمرود
با جام و قدح زین سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل میآلود
ای سیمبر از جای فزا خیز و فروریز
در ساغر زرین یکی آن آتش بیدود
پیش آر می و جام به رغم غم دیرین
بیداروی می درد مرا نبود بهبود
ز آن می که از آن هر دل غمگین شد خرم
زآن می که از آن خاطر پژمان شد خشنود
می سیرت و هنجار حکیمست و تو دانی
بیهوده حکیم این همه اصرار نفرمود
با دختر زر تا نبود کس را سودا
هیهات که برگیرد ازکار جهان سود
ز آن باده که تابندهتر از چهر ایازست
درده که شود عاقبت کارم محمود
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
از بوسه تو با من ز چهرو بخل بورزی
از اشک چون من با تو نورزم بمگر جود
بردی به فسون دل زکف عشقپرستان
دستان تو ای بس که بگویند به دستان
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
قد تو بود تیر و کمان آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
حسنی نه که آن را تو دل آزار نداری
صد حیف که پروای دل زار نداری
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از فتنهٔ ترک تو جهانی شده ویران
کی با تن سهراب کند خنجر رستم
کاری که کند با دلم آن خنجر مژگان
آشفته مکن چون دل من کار جهانی
بر باد مده یعنی آن زلف پریشان
از گوی زنخدانت و چوگان سر زلف
آسیمه سرم دایم چون گوی ز چوگان
از گریهٔ من نرم نگردد دل سختت
هرگز نکند باران تاثیر به سندان
چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
بر وهم میان تو نهادستی تهمت
بر هیچ دهان تو ببستستی بهتان
بر و هم کسی هیچ ندیدم که کمر بست
وز هیچ بیفشانده کسی گوهر غلطان
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
بی روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
از دوستیت آنچه به من آمده هرگز
نامد به فرامرز یل ازکینهٔ بهمن
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
باریکتر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
با اینهمهام دیدن روی تو پریشان
با اینهمهام جستن وصل تو پریون
چون مینگرم بستن با دست به چنبر
چون میشمرم سودن آبست به هاون
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
ای زلف تو پر حلقهتر از جوشن داود
ای روی تو تابندهتر از آتش نمرود
با جام و قدح زین سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل میآلود
ای سیمبر از جای فزا خیز و فروریز
در ساغر زرین یکی آن آتش بیدود
پیش آر می و جام به رغم غم دیرین
بیداروی می درد مرا نبود بهبود
ز آن می که از آن هر دل غمگین شد خرم
زآن می که از آن خاطر پژمان شد خشنود
می سیرت و هنجار حکیمست و تو دانی
بیهوده حکیم این همه اصرار نفرمود
با دختر زر تا نبود کس را سودا
هیهات که برگیرد ازکار جهان سود
ز آن باده که تابندهتر از چهر ایازست
درده که شود عاقبت کارم محمود
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
از بوسه تو با من ز چهرو بخل بورزی
از اشک چون من با تو نورزم بمگر جود
بردی به فسون دل زکف عشقپرستان
دستان تو ای بس که بگویند به دستان
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
قد تو بود تیر و کمان آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
حسنی نه که آن را تو دل آزار نداری
صد حیف که پروای دل زار نداری
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبی پرسیدم از دلبر چه فن در عاشقی خوشتر
فشاند آن زلف چون عنبر به رخ یعنی پریشانی
#قاآنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
فشاند آن زلف چون عنبر به رخ یعنی پریشانی
#قاآنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به عید قربان ، قربان کنند خلق جهان
بتا ، تو عید منی ،من ترا شوم قربان
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بتا ، تو عید منی ،من ترا شوم قربان
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به دست آر
بالای بتان بلای جانست
یارب دلم از بلا نگهدار
تن لاغر و بار عشق فربه
صبر اندک و جود دوست بسیار
آهم به دلت نکرد تاثیر
در سنگ فرو نرفت مسمار
هم گل برم از رخت به خرمن
هم می کشم از لبت به خروار
دزدیست دو سنبلت زره پوش
مستیست دو نرگست کماندار
پوشیده به زیر سنبلت گل
روییده به دور نرگست خار
امروز مراست بخت منصور
کز عشق توام زنند بر دار
گفتم شب تیره پیشت آیم
تا سایه نباشدم خبردار
غافل که ز آه آتشینم
صد روز بر آید از شب تار
با دوست جفا نمی کند دوست
با یار ستم نمی کند یار
چون حسن تو عشق من جهانگیر
چون زلف تو بخت من نگونسار
#قاآنی
@asheghanehaye_fatima
گر مرد دلی دلی به دست آر
بالای بتان بلای جانست
یارب دلم از بلا نگهدار
تن لاغر و بار عشق فربه
صبر اندک و جود دوست بسیار
آهم به دلت نکرد تاثیر
در سنگ فرو نرفت مسمار
هم گل برم از رخت به خرمن
هم می کشم از لبت به خروار
دزدیست دو سنبلت زره پوش
مستیست دو نرگست کماندار
پوشیده به زیر سنبلت گل
روییده به دور نرگست خار
امروز مراست بخت منصور
کز عشق توام زنند بر دار
گفتم شب تیره پیشت آیم
تا سایه نباشدم خبردار
غافل که ز آه آتشینم
صد روز بر آید از شب تار
با دوست جفا نمی کند دوست
با یار ستم نمی کند یار
چون حسن تو عشق من جهانگیر
چون زلف تو بخت من نگونسار
#قاآنی
@asheghanehaye_fatima
ستارهای نه مهی نه فرشتهای نه گُلی نه
که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بسکه هر عضوش بِه است از عضوِ دیگر چشمِ من
در سراپای وجودش زیر و بالا میرود🥰😋❤️
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در سراپای وجودش زیر و بالا میرود🥰😋❤️
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ریزد ز زبانم شکر و مُشک به خروار
هرگه که کُنم وصفِ لب و زلفِ تو تقریر
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هرگه که کُنم وصفِ لب و زلفِ تو تقریر
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به هر چه وصف نمایم تو را به زیبایی
جمیل تر ز جمالی چو روی بِنْمایی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
جمیل تر ز جمالی چو روی بِنْمایی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نغمهی شیرینِ او گویی غذای روحِ ماست
کز لطافت در دل و مغز و جگر جا میکُند
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
کز لطافت در دل و مغز و جگر جا میکُند
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
ور تو آیی نشود چارهی تنهایی من
که من از خویش روم چون تو ز در باز آیی
کاش از مادر آن ترک بپرسند که تو
گر نهای از پریان از چه پری میزایی؟
شاه باید که خراج شکر از وی گیرد
که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی
تو بهل غالیه بر موی تو خود را ساید
تو به مو غالیه اینقدر چرا میسایی؟
چه خلاف است ندانم که میان من و توست
کآنچه بر مهر فزایم تو به جور افزایی
بعد از این در صفت حسن تو خاموش شوم
زآنکه در وصف تو گشتم خجل از گویایی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
ور تو آیی نشود چارهی تنهایی من
که من از خویش روم چون تو ز در باز آیی
کاش از مادر آن ترک بپرسند که تو
گر نهای از پریان از چه پری میزایی؟
شاه باید که خراج شکر از وی گیرد
که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی
تو بهل غالیه بر موی تو خود را ساید
تو به مو غالیه اینقدر چرا میسایی؟
چه خلاف است ندانم که میان من و توست
کآنچه بر مهر فزایم تو به جور افزایی
بعد از این در صفت حسن تو خاموش شوم
زآنکه در وصف تو گشتم خجل از گویایی
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای به مشکین موی تو مسکین دلمکرده وطن
چون غم آن موی مشکن در دل مسکین من
مه میان انجم از خجلت نگردد آشکار
آشکارتگر ببیند در میان انجمن
گر فرو ریزد اگر طلعت فروزی در بهار
سرو بنشیند اگر قامت فرازی در چمن
ای نه اندامست زیر جامهات کامودهای
پیرهن از یک چمن نسرین و یک بستان سمن
حاش لله نیست نسرین را چنین فر و بهار
روح پاکست اینکه دادی جای اندر پیرهن
اینچه مشکین زلف دلبند رسا باشدکز او
یک جهان دل را اسیر آوردهیی در یک رسن
یعلمالله هیچکس زینسان رسن هرگز ندید
حلقه اندر حلقه خم در خم شکن اندر شکن
زاتش دل سوزم و سازم چو شمعت در حضور
خواهیم گردن فراز و خواهیم گردن بزن
ور توام گردن زنی من تازهجان گردم چو شمع
زانکه جان تازه یابد شمع از گردن زدن
خود چه باشد گر درآیی درکنار من شبی
همچو جانی در بدن یا همچو شمعی در لگن
نی چو قرص آفتابی من چرغ صبحگاه
در وصالت نیست الا جان سپردن کار من
خرم آنشب کز رخ و زلف تو باشد تا سحر
دوش من پر سنبل و آغوش من پر یاسمن
ای بت قامت قیامت وی مه بالا بلا
ای غلام قامت و بالات سرو و نارون
تا بهکی تابم بری زان زلفکان پر ز تاب
تا به کی راهم زنی زان چشمکان پرفتن
لعل تو چون بهر من لیکن بود از بهر غیر
وه چه بود ار بهر من بود آن لب چون بهرمن
رویداری چونسهیل و لعل داری چون عقیق
هرکرا باشی به دامن بینیازست از یمن
چثبمو مغز من ز عکسلعلو بوفا زلف تست
این پر از لعل بدخشان آن پر از مشک ختن
گل نبویم می ننوشم که نباشند این و آن
این به طعم آن دهان و آن به بوی این بدن
مغز منپر نکهتست از بسکه بویم آن دو زلف
کام من پر شکرست از بسکه بوسم آن دهن
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون غم آن موی مشکن در دل مسکین من
مه میان انجم از خجلت نگردد آشکار
آشکارتگر ببیند در میان انجمن
گر فرو ریزد اگر طلعت فروزی در بهار
سرو بنشیند اگر قامت فرازی در چمن
ای نه اندامست زیر جامهات کامودهای
پیرهن از یک چمن نسرین و یک بستان سمن
حاش لله نیست نسرین را چنین فر و بهار
روح پاکست اینکه دادی جای اندر پیرهن
اینچه مشکین زلف دلبند رسا باشدکز او
یک جهان دل را اسیر آوردهیی در یک رسن
یعلمالله هیچکس زینسان رسن هرگز ندید
حلقه اندر حلقه خم در خم شکن اندر شکن
زاتش دل سوزم و سازم چو شمعت در حضور
خواهیم گردن فراز و خواهیم گردن بزن
ور توام گردن زنی من تازهجان گردم چو شمع
زانکه جان تازه یابد شمع از گردن زدن
خود چه باشد گر درآیی درکنار من شبی
همچو جانی در بدن یا همچو شمعی در لگن
نی چو قرص آفتابی من چرغ صبحگاه
در وصالت نیست الا جان سپردن کار من
خرم آنشب کز رخ و زلف تو باشد تا سحر
دوش من پر سنبل و آغوش من پر یاسمن
ای بت قامت قیامت وی مه بالا بلا
ای غلام قامت و بالات سرو و نارون
تا بهکی تابم بری زان زلفکان پر ز تاب
تا به کی راهم زنی زان چشمکان پرفتن
لعل تو چون بهر من لیکن بود از بهر غیر
وه چه بود ار بهر من بود آن لب چون بهرمن
رویداری چونسهیل و لعل داری چون عقیق
هرکرا باشی به دامن بینیازست از یمن
چثبمو مغز من ز عکسلعلو بوفا زلف تست
این پر از لعل بدخشان آن پر از مشک ختن
گل نبویم می ننوشم که نباشند این و آن
این به طعم آن دهان و آن به بوی این بدن
مغز منپر نکهتست از بسکه بویم آن دو زلف
کام من پر شکرست از بسکه بوسم آن دهن
#قاآنی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد
عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
کجا بالعل او همبر کجا با روی او همسر
عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد
شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد
به هر جا بوی زلفش تا بپویی ضیمران روید
به هرجا عکس رویش تا بجویی نسترن دارد
عقیقستش لب رنگین عبیرستش خط مشکین
عقیق او شکر ریزد عبیر او شکن دارد
قدش چون نارون موزون لبش چون ناردان گلگون
دلم زان ناردان سازد تنم زین نارون دارد
تنم زان ناتوان آمدکه عشق آن میان جوید
دلم زان بینشان آمد که ذوق آن دهن دارد
بجز آن ماه مشکین مو که بپریشد به رخ گیسو
ندیدم کس که یزدان را اسیر اهرمن دارد
ضمیرم زلف او خواهدکه وصف ضیمرانگوید
روانم روی او جوید که شوق یاسمن دارد
شکر را زان همی نوشم که طعم آن دهان بخشد
سمن را زان همی بویمکه رنگ آن بدن دارد
به بوی زلف مشکینش دلم راه خطاگیرد
به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد
لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد.
قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد
ز ابجد عاشق جیمم به دنیا طالب سیمم
که رنگ این و شکل آن نشان زان موی و تن دارد
شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی
که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد
فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین
تو پنداری شب مشکین ببر عقد پرن دارد
کسی از خویشتن غایب نگردد وین عجب کان مه
به هرجا حاضر آید غایبم از خویشتن دارد
سرانگشان من هرگهکه با زلفشکند بازی
همه بند و گره گیرد همه چین و شکن دارد
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد
گهی نار غمم روشن بدین در باد زن خواهد
گهی مرغ دلم بریان برآن در بابزن دارد
هرآنکو روی او بیندکجا فکر بهشت افتد
هرآنکو زلف او بویدکجا ذکر ختن دارد
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
کجا بالعل او همبر کجا با روی او همسر
عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد
شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد
به هر جا بوی زلفش تا بپویی ضیمران روید
به هرجا عکس رویش تا بجویی نسترن دارد
عقیقستش لب رنگین عبیرستش خط مشکین
عقیق او شکر ریزد عبیر او شکن دارد
قدش چون نارون موزون لبش چون ناردان گلگون
دلم زان ناردان سازد تنم زین نارون دارد
تنم زان ناتوان آمدکه عشق آن میان جوید
دلم زان بینشان آمد که ذوق آن دهن دارد
بجز آن ماه مشکین مو که بپریشد به رخ گیسو
ندیدم کس که یزدان را اسیر اهرمن دارد
ضمیرم زلف او خواهدکه وصف ضیمرانگوید
روانم روی او جوید که شوق یاسمن دارد
شکر را زان همی نوشم که طعم آن دهان بخشد
سمن را زان همی بویمکه رنگ آن بدن دارد
به بوی زلف مشکینش دلم راه خطاگیرد
به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد
لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد.
قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد
ز ابجد عاشق جیمم به دنیا طالب سیمم
که رنگ این و شکل آن نشان زان موی و تن دارد
شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی
که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد
فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین
تو پنداری شب مشکین ببر عقد پرن دارد
کسی از خویشتن غایب نگردد وین عجب کان مه
به هرجا حاضر آید غایبم از خویشتن دارد
سرانگشان من هرگهکه با زلفشکند بازی
همه بند و گره گیرد همه چین و شکن دارد
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد
گهی نار غمم روشن بدین در باد زن خواهد
گهی مرغ دلم بریان برآن در بابزن دارد
هرآنکو روی او بیندکجا فکر بهشت افتد
هرآنکو زلف او بویدکجا ذکر ختن دارد
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
منت خدای را کز خیل نیکوان
چشمی ندیده است ترکی چو ترک من
رخ یکبهشت حور تن یک سپهر نور
لب یک قرابه شهد رو یک طبق سمن
یاقوت لعل او همرنگ نار دان
شمشاد قد او همسنگ نارون
بنهفته در رطب یک روضه اقحوان
پوشیده در قصب یک پشته یاسمن
در زلفکان او تا چشم میرود
بندست یا گره چینست یا شکن
گیسویش از قفا غلطیده تا سرین
آن صدهزار مو این یکهزار من
چون بینم آن سرین یاد آیدم همی
ازکوه بیستون.وز رنج کوهکن
گه نوشم از لبانش یککوزه انگبین
گه چینم از رخانش یک خوشه نسترن
سمیین سرین او هر گه نظر کنم
آبم همی چکد از چشم و از دهن
چون ماه نخشبش ماهیست در کله
چون چاه نخشبش چاهیست در ذقن
چشش بلای دل زلفش عدوی دین
آن یک رساله سحر این یک قباله فن
مشکیست موی او قلب منش تتار
شمعیست رویاو چشم منش لگن
بر موی دلکشش حیفست غالیه
بر جسم نازکاش ظلم است پیرهن
#قاآنی_شیرازی, قصاید
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشمی ندیده است ترکی چو ترک من
رخ یکبهشت حور تن یک سپهر نور
لب یک قرابه شهد رو یک طبق سمن
یاقوت لعل او همرنگ نار دان
شمشاد قد او همسنگ نارون
بنهفته در رطب یک روضه اقحوان
پوشیده در قصب یک پشته یاسمن
در زلفکان او تا چشم میرود
بندست یا گره چینست یا شکن
گیسویش از قفا غلطیده تا سرین
آن صدهزار مو این یکهزار من
چون بینم آن سرین یاد آیدم همی
ازکوه بیستون.وز رنج کوهکن
گه نوشم از لبانش یککوزه انگبین
گه چینم از رخانش یک خوشه نسترن
سمیین سرین او هر گه نظر کنم
آبم همی چکد از چشم و از دهن
چون ماه نخشبش ماهیست در کله
چون چاه نخشبش چاهیست در ذقن
چشش بلای دل زلفش عدوی دین
آن یک رساله سحر این یک قباله فن
مشکیست موی او قلب منش تتار
شمعیست رویاو چشم منش لگن
بر موی دلکشش حیفست غالیه
بر جسم نازکاش ظلم است پیرهن
#قاآنی_شیرازی, قصاید
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار
تا یار هست از پی کاری نمی روم
دلداده را چکار به از عشق روی یار
شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست
دیوانگی خوشست به امید چشم یار
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار
تا یار هست از پی کاری نمی روم
دلداده را چکار به از عشق روی یار
شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست
دیوانگی خوشست به امید چشم یار
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
قاصدی کو تا فرستم سوی تو
غیرتم آید که بیند روی تو
مرده بودم زنده گشتم بامداد
کامد از باد سحرگه بوی تو
کاش میمردم نمیدیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو
دل شده از جفت ابروی تو طاق
زان پریشان گشته چون گیسوی تو
می کشد پیوسته بر روی تو تیغ
سخت بیشرمست این ابروی تو
قبلهٔ جان منی پس کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر میترسد از آهوی تو
گر بدانم در بهشتم میبرند
کافرم گر پا کشم از کوی تو
پای قاآنی رسد بر ساق عرش
گر نهد سر بر سر زانوی تو
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
غیرتم آید که بیند روی تو
مرده بودم زنده گشتم بامداد
کامد از باد سحرگه بوی تو
کاش میمردم نمیدیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو
دل شده از جفت ابروی تو طاق
زان پریشان گشته چون گیسوی تو
می کشد پیوسته بر روی تو تیغ
سخت بیشرمست این ابروی تو
قبلهٔ جان منی پس کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر میترسد از آهوی تو
گر بدانم در بهشتم میبرند
کافرم گر پا کشم از کوی تو
پای قاآنی رسد بر ساق عرش
گر نهد سر بر سر زانوی تو
#قاآنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima