عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
می‌کنم یاد تو و می‌روم از حال به حال
من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟

سال‌ها شد که خیال کمرت می‌بندم
هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست تو را؟

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش
که هنوز اول نوروز جمالست تو را

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال
هر چه باید همه در حد کمالست تو را

نوبت کوکبهٔ ماه منست، ای خورشید
بیش از این جلوه مکن، وقت زوال است تو را

عمر بگذشت، هلالی، به امید دهنش
خود بگو: این چه تمنای محالست تو را؟

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
خوبان اگر چه هر طرفی می‌کشند صف
تو در میان جان منی، جمله بر طرف

حالا به پای‌بوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال
جلوهٔ حسن و جمالت همه در حد کمال

با چنین حسن تو را ماه فلک چون گویم؟
آفتابی، به تو یارب نرسد هیچ زوال!

کاتبان قلم صنع که مشکین رقمند
صفحهٔ روی تو آراسته‌اند از خط و خال

با تو خواهم که صبا حال مرا عرضه دهد
لیکن آن‌جا که تویی باد صبا را چه مجال؟

بی تو هر شب منم و گوشهٔ تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر به گریبان ملال

وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!
که فراق تو مبدل شده باشد به وصال

روی در روی تو آرم همه وقت از همه سو
چشم در چشم تو باشم، همه جا، در همه حال

با تو از هر طرفی صد سخن آرم به میان
هر جوابی که دهی باز درآیم به سوال

گفتگو چند؟ هلالی، دگر افسانه مخوان
تو کجا؟ وصل کجا؟ این چه خیال‌ست محال؟

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
دلا گر عاشقی بنشین که جانانت برون آید
بر آن در منتظر می‌باش، تا جانت برون آید

اگر صد سال آب از گریه بر آتش زنند چشمم
هنوز از سینهٔ من سوز هجرانت برون آید

ز تاب آتش می، چون عرق ریزد گل رویت
زلال رحمت از چاه زنخوانت برون آید

چه بینم آفتابی را، که از جیب فلک سرزد؟
خوش آن ماهی، که هر صبح از گریبانت برون آید

سوار خاک میدان توام، آهسته جولان کن
نمی‌خواهم که گردی هم ز میدانت برون آید

هلالی خواستی که از ضعف تن افغان کنی اما
تو آن قوت کجا داری که افغانت برون آید؟

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
روزم از هجران سیه شد آفتاب من کجاست؟
تا به سویم در چنین روز سیاهی بگذرد

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ما را عجب غمی‌ست
که گفتن نمی‌توان ..

#هلالی_جغتایی


@asheghanehaye_fatima
ڪدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟
که در برابرت آیم، صباح روے تو بینم

زهے مراد! ڪه عاشق هلاک روے تو گردد
مراد من همه اینست، من هلاک همینم


#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
روز نوروزست سرو گل‌عذار من کجاست؟
در چمن یاران همه جمع‌ند یار من کجاست؟

مونسم جز آه و یا رب نیست شب‌ها تا به روز
آه و یا رب! مونس شب‌های تار من کجاست؟

نیست یک ساعت قرار این جان بی‌آرام را
یا رب آن آرام جان بی‌قرار من کجاست؟

سوخت از درد جدایی دل به امید وصال
مرهم داغ دل امیدوار من کجاست؟

هلالی جغتایی, غزلیات
#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
دل از دردِ جدایی می‌کِشد آهی و می‌گوید:
«که تنهایی عجب دردیست، داد از دست تنهایی»


#هلالی_جغتایی

@asheghanehaye_fatima
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را

مرده ام، عیسی دمی خواهم، که یابم زندگی
همره باد صبا بفرست بوی خویش را

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن، ای جانِ بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
.


جان خوش است اما

نمی خواهم که جان گویم تو را

خواهم از جان خوش تری

یابم که آن گویم تو را ...



#هلالی_جغتایی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
جای آن‌است که شاهان ز تو شرمنده شوند
سلطنت را بگذارند و ترا بنده شوند
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی
تو برون آی که این جمله پراکنده شوند

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
چه غم گر در سرم شوری‌ست از سودای گیسویت؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

تن چون موی را خواهم به گیسوی تو پیوستن
بدین تقریب خود را خواهم افگندن به پهلویت

به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
ز غم‌های جهان آزادم ای من بندهٔ رویت

به دور لاله و گل چون به گل‌گشت چمن رفتی
خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دگر از بویت

از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر
که می‌خواهم نگردد پایمال من سر کویت

خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من
که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت

نترسم گر به خون‌ریز هلالی تیغ برداری
ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت

#هلالی_جغتایی, غزلیات
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدید
غیر آن قامت که من دیدم قیامت را که دید؟

آن زنخدان را که پر کردند ز آب زندگی
بر کفم نه، کز کما نازکی خواهد چکید

چون در آغوشت گرفتم قالب من جان گرفت
غالباً جان‌آفرین جسم تو از جان آفرید

چون کف پایت نهادی بر دلم آرام یافت
دست ازو گر باز داری همچنان خواهد تپید

#هلالی_جغتایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
من باشم و
او باشد و
اغیار نباشد!...

#هلالی_جغتایی

@asheghanehaye_fatima
چون در آغوشت گرفتم قالب من جان گرفت

#هلالی_جغتایی

@asheghanehaye_fatima
زین پیش صبر بود دلم را، قرار نیز
یارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟

#هلالی_جغتایی
@asheghanehaye_fatima
بنشین ڪه تو را نیست ڪسی یارتر از من..

#هلالی_جغتایی


@asheghanehaye_fatima