@asheghanehaye_fatima
ناشی نیستم تا ندانم
ماتیک تیره ای که لبانت را جگری تر کرده
هارمونی چشمان و گیسوی نیمه حنائی ات را به طنین می آورد
تا سپیدی چهره ات سکوت سپید شعر باشد
ناشی نیستم تا ندانم
در غنج ِ لباس و رفتار سبکسرانه
چه می پراکنی در فضا
_که اگر اینگونه بود
پروانه ای بودم که شکوفه های بِه را نمی شناسد
#منوچهر_آتشی
مجموعه #اتفاق_آخر
ناشی نیستم تا ندانم
ماتیک تیره ای که لبانت را جگری تر کرده
هارمونی چشمان و گیسوی نیمه حنائی ات را به طنین می آورد
تا سپیدی چهره ات سکوت سپید شعر باشد
ناشی نیستم تا ندانم
در غنج ِ لباس و رفتار سبکسرانه
چه می پراکنی در فضا
_که اگر اینگونه بود
پروانه ای بودم که شکوفه های بِه را نمی شناسد
#منوچهر_آتشی
مجموعه #اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima
نمی توان با یک دل دو عشق را از گردنه ها گذراند
هرزگان می توانند
یکی از دل ها عاشق ترین باید بمیرد
هرزگان نمی دانند
شاید راه دیگری باشد
تو می گویی
می توان به غریزه ی سازش بازگشت
کبک سفید در زمستان قطبی
بوآی سبز بر درختان جنگلی
آهوبره ی خالدار میان بهار گرمسیری
شیادان می توانند
شاید راه دیگری هم باشد
من می گویم
نامی تازه برایت بر می گزینم
که من بدانم و تو فقط
نامی که از میان برگ های شعر من پر بکشد
چهچهی بزند یا سوتی بلند
عشوه ای بگشاید به شکفتن غنچه وار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو یقین کنیم
عاشقان می توانند
نمی توان با یک دل دو عشق را از گردنه ها گذراند
اگر می خواهی بمیرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
یا انگشتی بگذار بر لبانم
همین
عاشقان می توانند
#منوچهر_آتشی
#اتفاق_آخر
نمی توان با یک دل دو عشق را از گردنه ها گذراند
هرزگان می توانند
یکی از دل ها عاشق ترین باید بمیرد
هرزگان نمی دانند
شاید راه دیگری باشد
تو می گویی
می توان به غریزه ی سازش بازگشت
کبک سفید در زمستان قطبی
بوآی سبز بر درختان جنگلی
آهوبره ی خالدار میان بهار گرمسیری
شیادان می توانند
شاید راه دیگری هم باشد
من می گویم
نامی تازه برایت بر می گزینم
که من بدانم و تو فقط
نامی که از میان برگ های شعر من پر بکشد
چهچهی بزند یا سوتی بلند
عشوه ای بگشاید به شکفتن غنچه وار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو یقین کنیم
عاشقان می توانند
نمی توان با یک دل دو عشق را از گردنه ها گذراند
اگر می خواهی بمیرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
یا انگشتی بگذار بر لبانم
همین
عاشقان می توانند
#منوچهر_آتشی
#اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima
.
بيايی و خانه بوی #تو بردارد...
بيايی و آينه روی تو بردارد...
بيايی و نمانی و بماند بو
بيايی و نمانی و بماند رو
بيايی و بارانی شود خانه از وزش تو
بيايی و خانه توفانی شود از تپش من
بيايی و مرز فصلها بشکند و چار فصل يگانه شود
در يک تبسم دنداننما و يک کرشمهی گيسويت...
بيایی و نمانی
نمانی و بگريزی
و انکار کنی همهچيز را به واژهی يک « نه »
با معنی معطر هزار « آری »
بيايی و خانه بوی تو بردارد
بيايی و آينه روی تو بردارد
بيايی و پای نازکت آب بدهد
آهوی نخنمای قالی را...
#منوچهر_آتشی
#اتفاق_آخر
.
بيايی و خانه بوی #تو بردارد...
بيايی و آينه روی تو بردارد...
بيايی و نمانی و بماند بو
بيايی و نمانی و بماند رو
بيايی و بارانی شود خانه از وزش تو
بيايی و خانه توفانی شود از تپش من
بيايی و مرز فصلها بشکند و چار فصل يگانه شود
در يک تبسم دنداننما و يک کرشمهی گيسويت...
بيایی و نمانی
نمانی و بگريزی
و انکار کنی همهچيز را به واژهی يک « نه »
با معنی معطر هزار « آری »
بيايی و خانه بوی تو بردارد
بيايی و آينه روی تو بردارد
بيايی و پای نازکت آب بدهد
آهوی نخنمای قالی را...
#منوچهر_آتشی
#اتفاق_آخر
هزار سال با کم و بیش پیش تر از آن که تو آمریکا را کشف
کنی
من میخانه را کشف کرده بودم
می دانستم که بی گمان می آیند و می کشند و تاراج می کنند و
نمی روند
دویست سال پیش از آمدنشان هم کوزه را کشف کرده بودم
چون من یقین داشتم که حاصل پیوند تیغ و دروج
معطی کامل من است و من گریز گاهی نخواهم داشت
جز میخانه
هزار سال بعد
تو امریکا را کشف کردی
تا خسته از ستیزهای خدایی و ضد خدایی
ییلاق
دنجی داشته باشی دور از میدان
و روی پوست بوفالوها
لم بدهی بر مخده های پرهای زینت سر تک آوران آپاچی
که پوست سرشان را پر کاه کردی با تهی کردن هر جام
و قاه قاه خندیدی ، با هر گلی که از بهار تن دختران هراسان چیدی
من اما هزار سال پیش از تو ، دخترانم را
از هول
دست های تطاول
در سند غرق کردم
و خود گریختم عین یزدگرد
تا لشکری دوباره شاید اما نشد
و شد که نیمه شب ها در نیشابور
کنار گور نیای فرزانه ام
بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم و نبینم
که ناجیان روحم چگونه معبدها را طویله ی اسب های
مغولی می کردند
و خطبه به نام قاتل ها خواندند
حالا هزار سال پس از کشف من
و نیم قرن پس از آن که تو امریکا را
میخانه های نشابور که هیچ
میخانه های تهران هم تعطیل است
و من به خاطر لیوانی تلخابه
در کوچه بیت های حافظ و خیام سرگردانم
و نمی دانم نمی
دانم
#منوچهر_آتشی
#میخانه_کشف_من_است
#اتفاق_آخر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کنی
من میخانه را کشف کرده بودم
می دانستم که بی گمان می آیند و می کشند و تاراج می کنند و
نمی روند
دویست سال پیش از آمدنشان هم کوزه را کشف کرده بودم
چون من یقین داشتم که حاصل پیوند تیغ و دروج
معطی کامل من است و من گریز گاهی نخواهم داشت
جز میخانه
هزار سال بعد
تو امریکا را کشف کردی
تا خسته از ستیزهای خدایی و ضد خدایی
ییلاق
دنجی داشته باشی دور از میدان
و روی پوست بوفالوها
لم بدهی بر مخده های پرهای زینت سر تک آوران آپاچی
که پوست سرشان را پر کاه کردی با تهی کردن هر جام
و قاه قاه خندیدی ، با هر گلی که از بهار تن دختران هراسان چیدی
من اما هزار سال پیش از تو ، دخترانم را
از هول
دست های تطاول
در سند غرق کردم
و خود گریختم عین یزدگرد
تا لشکری دوباره شاید اما نشد
و شد که نیمه شب ها در نیشابور
کنار گور نیای فرزانه ام
بنشینم و پیاله ای بزنم بر سنگ بلکه فراموش کنم و نبینم
که ناجیان روحم چگونه معبدها را طویله ی اسب های
مغولی می کردند
و خطبه به نام قاتل ها خواندند
حالا هزار سال پس از کشف من
و نیم قرن پس از آن که تو امریکا را
میخانه های نشابور که هیچ
میخانه های تهران هم تعطیل است
و من به خاطر لیوانی تلخابه
در کوچه بیت های حافظ و خیام سرگردانم
و نمی دانم نمی
دانم
#منوچهر_آتشی
#میخانه_کشف_من_است
#اتفاق_آخر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دیر است نیامده ای
تا ، شاید آمده باشی
آمده باشی
و این میز و صندلی ها رابا خود به خانه ببری
و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو
را خوب می فهمد
اما تو
هرگز او و حرفهای او را نمی دانی
و این
همان داستان همیشگی است
#منوچهر_آتشی
#دو_نیمه_ی_غایب
#اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima
تا ، شاید آمده باشی
آمده باشی
و این میز و صندلی ها رابا خود به خانه ببری
و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو
را خوب می فهمد
اما تو
هرگز او و حرفهای او را نمی دانی
و این
همان داستان همیشگی است
#منوچهر_آتشی
#دو_نیمه_ی_غایب
#اتفاق_آخر
@asheghanehaye_fatima