@asheghanehaye_fatima
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امیدها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتیام
نمیخواهم بگویم چون مار حیلهگری
تو تنها بیشتر وقتها
دلات را به عشقها و خاطرههای تازه میسپاری
دلات را که مجذوب لحظههاست
و محبوبهای بسیار دارد
هنوز قلبات به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمیتواند تسلای خاطرم باشد
آن روزها که عاشق هم بودیم
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانات ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشام را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #زهرا_محمدی
شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امیدها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتیام
نمیخواهم بگویم چون مار حیلهگری
تو تنها بیشتر وقتها
دلات را به عشقها و خاطرههای تازه میسپاری
دلات را که مجذوب لحظههاست
و محبوبهای بسیار دارد
هنوز قلبات به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمیتواند تسلای خاطرم باشد
آن روزها که عاشق هم بودیم
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانات ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشام را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #زهرا_محمدی
@asheghanehaye_fatima
هرچند گهگاه
نگاه مبهوت میدارم به چشمانات
آرام
و نهفته
مدام با خود سخن ساز میکنم
اما نه با تو
که با قلب خود میگشایم
رازناکیِ سینه را
در سیمایات
سیمای دیگری را میجویم
در لبهایات
لبهایی که دیریست خاموشاند
و در چشمانات
آتشِ مردهی چشمانی دیگر را.
■○شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴|
هرچند گهگاه
نگاه مبهوت میدارم به چشمانات
آرام
و نهفته
مدام با خود سخن ساز میکنم
اما نه با تو
که با قلب خود میگشایم
رازناکیِ سینه را
در سیمایات
سیمای دیگری را میجویم
در لبهایات
لبهایی که دیریست خاموشاند
و در چشمانات
آتشِ مردهی چشمانی دیگر را.
■○شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴|
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنهی شنیدنام.
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من؛ شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اينهمه اندوه نبودیم،
همه چیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
■○شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
■○برگردان: #زهرا_محمدی
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنهی شنیدنام.
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من؛ شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اينهمه اندوه نبودیم،
همه چیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
■○شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
■○برگردان: #زهرا_محمدی
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов |
■●برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов |
■●برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امیدها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتیام
نمیخواهم بگویم چون مار حیلهگری
تو تنها بیشتر وقتها
دلات را به عشقها و خاطرههای تازه میسپاری
دلات را که مجذوب لحظههاست
و محبوبهای بسیار دارد
هنوز قلبات به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمیتواند تسلای خاطرم باشد
آن روزها که عاشق هم بودیم
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانات ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشام را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | #میخاییل_لرمانتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
■●برگردان: #زهرا_محمدی
شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امیدها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتیام
نمیخواهم بگویم چون مار حیلهگری
تو تنها بیشتر وقتها
دلات را به عشقها و خاطرههای تازه میسپاری
دلات را که مجذوب لحظههاست
و محبوبهای بسیار دارد
هنوز قلبات به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمیتواند تسلای خاطرم باشد
آن روزها که عاشق هم بودیم
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانات ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشام را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | #میخاییل_لرمانتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
■●برگردان: #زهرا_محمدی
@asheghanehaye_fatima
دردهای بیهوده را رها کن
و روزهای گذشته را دوباره زنده مکن
که در آنها هیچ نخواهی یافت
من ایمان دارم که تو عاشقی
و همین برایام کافیست
و فرقی نمیکند عشقات را نثار که میکنی.
برایام سخت است با تو بگویم
که زندگیام چقدر سیاه و تهیست
همهی آنچه زمانی قلبام را با آن میستودم
امروز همچون زهری کشنده است
و دلام تنها از درد و رنج لذت میبرد.
#میخاییل_لرمونتوف | روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
دردهای بیهوده را رها کن
و روزهای گذشته را دوباره زنده مکن
که در آنها هیچ نخواهی یافت
من ایمان دارم که تو عاشقی
و همین برایام کافیست
و فرقی نمیکند عشقات را نثار که میکنی.
برایام سخت است با تو بگویم
که زندگیام چقدر سیاه و تهیست
همهی آنچه زمانی قلبام را با آن میستودم
امروز همچون زهری کشنده است
و دلام تنها از درد و رنج لذت میبرد.
#میخاییل_لرمونتوف | روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ |
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچند گهگاه
نگاه مبهوت میدارم به چشمانت
آرام
و نهفته
مدام با خود سخن ساز میکنم
اما نه با تو
که با قلب خود میگشایم
رازناکیِ سینه را
در سیمایت
سیمای دیگری را میجویم
در لبهایت
لبهایی که دیریست خاموشند
و در چشمانات
آتشِ مردهی چشمانی دیگر را.
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
نگاه مبهوت میدارم به چشمانت
آرام
و نهفته
مدام با خود سخن ساز میکنم
اما نه با تو
که با قلب خود میگشایم
رازناکیِ سینه را
در سیمایت
سیمای دیگری را میجویم
در لبهایت
لبهایی که دیریست خاموشند
و در چشمانات
آتشِ مردهی چشمانی دیگر را.
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنهی شنیدنام.
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من؛ شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اينهمه اندوه نبودیم،
همه چیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنهی شنیدنام.
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من؛ شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اينهمه اندوه نبودیم،
همه چیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
همدیگر را وداع گفتیم
اما تصویرِ تو تا ابد در دلم باقیست
مانندِ شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگیام؛
شبحی شادیآفرین.
وفادار ماندهام
و هیچ عشقِ تازهیی
تصویرِ تو را از دلم نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
اما تصویرِ تو تا ابد در دلم باقیست
مانندِ شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگیام؛
شبحی شادیآفرین.
وفادار ماندهام
و هیچ عشقِ تازهیی
تصویرِ تو را از دلم نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
#میخاییل_لرمونتوف
@asheghanehaye_fatima
همدیگر را وداع گفتیم
اما تصویرِ تو تا ابد در دلام باقیست
مانندِ شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگیام؛
شبحی شادیآفرین.
وفادار ماندهام
و هیچ عشقِ تازهیی
تصویرِ تو را از دلام نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
#میخاییل_لرمونتوف
برگردان: #زهرا_محمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اما تصویرِ تو تا ابد در دلام باقیست
مانندِ شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگیام؛
شبحی شادیآفرین.
وفادار ماندهام
و هیچ عشقِ تازهیی
تصویرِ تو را از دلام نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست
#میخاییل_لرمونتوف
برگردان: #زهرا_محمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آن روزها که عاشقِ هم بودیم
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبانِ مهربانت ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارتِ بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشم را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نامِ مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
#میخاییل_لرمونتوف [ روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
میشد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبانِ مهربانت ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارتِ بیابانهای بیآب
قطرهها، عطشم را فرو نمینشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادناش نهراساندت
اما یک زن
نمیتواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانهترین لحظهها نیز
خاطرهها عذابات میدهند
و حس ندامت آزارت میدهد
و آنهنگام که جهان فرومایه
نامِ مرا به سخره گیرد و نفرینام کند
تو در تلاشی که حامیام باشی
تا در این ترحم جنایتبار
اسیر فریبی دوباره نشوی.
#میخاییل_لرمونتوف [ روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها تشنهی شنیدن ام.
اما تو در سکوت،
با نگاهی عمیق به من مینگری
و من شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟
نباید حرفهای بیهوده ام
لحظه های تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اين همه اندوه نبودیم،
همه چیز،
خنده بر لبهایمان مینشاند.
#میخاییل_لرمونتوف (روسیه)
مترجم: #زهرا_محمدی
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها تشنهی شنیدن ام.
اما تو در سکوت،
با نگاهی عمیق به من مینگری
و من شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟
نباید حرفهای بیهوده ام
لحظه های تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اين همه اندوه نبودیم،
همه چیز،
خنده بر لبهایمان مینشاند.
#میخاییل_لرمونتوف (روسیه)
مترجم: #زهرا_محمدی
@asheghanehaye_fatima