عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا  واسطــه سلام برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســــری ات را  تکـــانده ای

می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

بدبخت من، فلک زده من، بد بیار من...
امروز عصر چـــای ندارم ... تو مانده ای!!

#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima



پاییز امسالو قدم می زنم
تموم شهرو کوچه هاشو با تو
خیابونا بلنده خسته میشی
از کمدت درآر کتونیاتو

قراره باز بخندی كورم كنه
برق سفيدِ خنده ی مرمريت
قراره باز دوباره بعد بارون
عينكمو پاك كنی با روسريت

یکی باید باشه، شبا نذاره
غصه و تنهایی مزاحمت شه
یکی باید باشه برات بیاره
مُسکناتو، اگه لازمت شه

یکی باید باشه که قبل خوابت
موهای نسکافه ایتو بو کنه
بلد باشه دس بکشه رو پلکات
بلد باشه چشماتو جادو کنه

این اولین پاییزه که دارمت :)
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچیکِ تو هم جا بشه....



#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima



نه فانوسی کنارِ لحظه‌های تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده 

فقط اندوه می‌گیرد، سراغی از غریبی‌مان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده

بپرس از پیشگوهای قدیمی این معما را 
چقدر از روزهای مثلِ زهرمارمان مانده

چقدر از دلخوشی‌های کم و کوتاهمان رفته 
چقدر از داغ‌های بر جگر بسیارمان مانده 

سزای خواندن ازعشق است، در گوش کرِ جنگل
اگر که قطره خونی گوشه‌ی منقارمان مانده

تو تقدیر منی ای عشق، اما عقل می‌گوید:
بیا بگذر ز تقصیرت همین یک کارمان مانده ...


#حامد_عسکری
@adheghanehaye_fatima




بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !

شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان

تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها

#حامد_عسکری
پیگیر پریشانیِ
ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ‌ی
او زود به زودیم ...



#حامد_عسکری


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



نبودی در دلم انگارطوفان شد،چه طوفانی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد،
چه بارانی

نبودی بغض کردم..حرف ها را...خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت...
ویران شد چه ویرانی

#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima


شربت توت سیاه است آنچه بر لب ریخته
تشنه‌ها را تشنه تر کرده لبالب ریخته

میرعماد امشب چلیپایی به رقص آورده یا
گیسویی بر شانه لختی مورب ریخته؟

جان فدای خالقی که در دهان کوچکت
چند مروارید غلتان مرتب ریخته

خالقی که چشم هایت را پدید آورده و
قطره ای از آن میان کاسه شب ریخته

من اتاقم را همین دیشب مرتب کردم و
اسمت آمد ... گوشه گوشه یاس و کوکب ریخته



#حامد_عسکری
#عزیز_روزهام.
@asheghanehaye_fatima


یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد!😁😉

#حامد_عسکری
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته به شیب کشیده هاست

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقی که بین دیده و بین شنیده هاست

موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه‌ی شب بر سپیده هاست

من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست...!


#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


ما بَـمی ها یک عبارت خوشمزه ای راجع به گریه داریم. نمی گوییم "گریه کردم" یا "به گریه افتادم" یا "شروع کردم به گریه کردن" ، می گوییم "گریه شدم" ؛ یعنی تبدیل شدم به گریه و این خیلی قشنگ تر و عمیق تر است. این که تو ساز بزنی تا ساز بشوی، خیلی تفاوت دارد. این که تو فوتبال بازی کنی و بشوی خود فوتبال، بشوی مارادونا، زیدان، رونالدینیو. خیلی تفاوت معامله است.

#برشی_از_کتاب
#خال_سیاه_عربی📚
👤#حامد_عسکری ✍🏻
عاشقانه های فاطیما
تو بِرنو داری ؟ زنان ایل تنها به مردانی دل می بستند که دستشان با تفنگ و پایشان با رکاب آشنا بود. کار مردان ایل با تفنگ، به ویژه تفنگ پنج تیری بنام "برنو" به عشق و عاشقی کشیده شده بود. تفنگ خوش دست و موشکاف و دور بردی بود. ساخت یکی از شهرهای فرنگ بنام برنو…
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه



بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنها تر از ستارخان بی سپاه



موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه



هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه



کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه



آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه



سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"


#حامد_عسکری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره‌ی ما بود، دل آرام جھان شد!

در اوّلِ آسایش‌مان؛ سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن‌مان بود، خزان شد!

زخمے به گل کھنه‌ی ما کاشت خداوند
این‌جا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آن‌گاه همان زخم، همان کوره‌ی کوچک
شد قلّه‌ی یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک‌گیرِ غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد!

ما حسرت دل‌تنگے و تنھایے عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد!

جان را به تمنّای لب‌ش بردم و نگرفت
گفتم: بِسِتان، بوسه بده، گفت: گران شد!

یک عمر به سودای لب‌ش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم، رمضان شد!

یک حافظِ کھنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه‌ی دل‌خوشےام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداقِ همان "وای به حال دگران" شد . . .



#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی که مرگِ دیگر من می‌آید
تو با منِ دیگرت بیا
تا روی خیالِ من وقتی
بنشیند خشت
بنشانَد روی خودِ خیالِ تو...

#یدالله_رویایی
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from Nafir " نَفیر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم

او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم

ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم

جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم

پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم

بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم

#حامد_عسکری
#از_شب_گسیخته
#طلوع_من
♥️♥️♥️
#Hamed_askari
@na_fir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها
از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی

از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چـه نباشی

#شعر_خوانی
#حامد_عسکری

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفته هنوز هم نفسم جا نیامده ست
عشق کنار وصل به ماها نیامده ست

معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست

صد بار وعده کرد که فردا ببینمش 
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده ست

یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم 
یکبار هم برای تماشا نیامده ست

ای مرگ جام زهر بیاور که خسته ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده ست

دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده ست

#حامد_عسکری


@asheghanehaye_fatima
نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری‌های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای  نازک  برخورد  چینـی  با  النگویش

مضاعف می‌کند زیبایی‌اش را گوشوار آنسان
کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش

کســوف  ماه  رخ  داده‌ست یا  بالا بلای  من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر یاس امین الدوله بودم می‌توانستم
کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده‌ی تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می‌کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می‌ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

#حامد_عسکری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
اصلا از این به بعد شما باش و شانه هات
مارا برای گریه ، سر آستین بس است

#حامد_عسکری

@asheghanehaye_fatima
🌱

می‌گویم آقا سید محمود! خاک بر دهانم! زبانم لال!
نکند گیس بورها و چشم آبی های فرنگی دلتان را بلرزاند.به همان امامزاده داوودی که باهم رفتیم ، به همان جدّتان قسم ، دق میکنم ها!

قسمتی از نامه پریدخت به سیدمحمود

پریدخت 📚
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima