عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


حال زن ها
از دستهایشان پیداست
زنی که
انگشتهایش را سوهان میکشد
رنگ میزند
و روزی هزار بار توی نور خورشید نگاهش میکند
حال دلش فرق دارد
با زنی که ناخنهایش یکی در میان
کوتاه و بلند است
زنی که با شکستن یک ناخن
هر ٩ تای دیگر را کوتاه میکند
ببین اگر دلش بشکند
با دنیا چه میکند..
حال زن ها را
از دستهایشان میتوان فهمید...


#دلارام_انگورانی
@asheghanehaye_fatima


روى صندلى هاى نمدار تراس نشسته ام. چشمهايم را ميبندم و ياد مادر بزرگ ميفتم : زن نبايد جاى سرد بشينه .
توى هياهوى شهر بارانى زن همسايه دارد بچه اش را از مهد برميگرداند.
كمى دور تر كسى ريموت پاركينگ را فشرده و منتظر است تا لولاى خوابالود در توى آن رطوبت گيجى آور خودش را باز كند. گوشهايم را تيز تر ميكنم، آمبولانسى دارد راه خودش را توى فشردگى خيابانها پيدا ميكند.

چاى دارچين روى ميز فلزى مملو از قطره هاى باران سرد ميشود. ياد محرم هاى سالهاى پيش ميفتم كه نذرمان چاى دارچين بود. كه خودمان پخش كنيم .البته تا قبل از آنكه مسئله وقت ندارمهايت پيش بيايد. حتى خيلى قبلتر از آنكه يادت برود اصلا ما براى محرم ها نذر داريم. آخر ديگر دانشجوى مهربان سال سوم نبودى. آقاى رئيسى بودى كه روزانه ده ها دانشجوى مهربانِ عاشق را در مصاحبه هاى شركتت رد ميكردى و بعد با بيخيالى قهوه تازه دم منشى ات را مينوشيدى. راستش را بخواهى من هم ديگر آن دختر آرام سال اولى نبودم كه توى سرما بينى ام يخ بزند و موهايم مشكى و بدون سشوار باشد. براى همين هم ديگر برايم مهم نيست جاى سرد و مرطوب بنشينم چون تو بچه دار شدن را دست و پا گير تعريف كرده اى. آن سالها روى تخت هاى بيد زده ى دربند قول ميدادى كه توى تراس خانه مان تخت ميگذاريم؛ حالا هم خيلى تفاوت نكرده است، توى تراس خانه ات ميشود يك دربند را دو باره ساخت بس كه عريض و طويل است. منتها تو ديگر سرت شلوغ تر از آن است كه قولهايت را به ياد بياورى. دلم ميخواهد جاى زن همسايه باشم كه هر روز توى تراسِ ما را به شوهرش نشان ميدهد و شوهرش پيشانى اش را ميبوسد و قول ميدهد بهترش را برايش بخرد. دوباره خيره ميشوم به تهران باران زده ى شلوغ. هزار چاى دارچين توى كافه هاى شهر يخ ميزند و هزار قول و قرار جايش را ميگيرد. هزار سال بعد تهران باز هم بارانى ميشود باز هم نسل زن هاى تنها تكرار ميشود. تاريخ هميشه همين بوده است.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



كاش يه روز آدما بفهمن اينكه ميتونن انگشتشونو بزنن رو صفحه و احضارمون كنن و حرف بزنن دليل نميشه ما حتما جوابشونو بديم،
همه زندگى واقعيشون براشون مهمتره تا آدمايى كه مجازاً توى گوشى و لپ تاپشون ميبينن.
اينكه بيان صد بار پيام بدن و بعضاً شاكى بشن اصلا مهم نيست؛
آدما وقتى حالش رو نداشته باشن حتى جواب طرف مقابلى كه حى و حاضر جلوشون وايساده رو هم نميدن، اين كه هيچ، خيليا زير مشت و لگد هم حاضر به حرف زدن نشدن.
پس انقدر پى گير نباشيم،
يادمون نره ما حق نداريم كسى كه نميخواد رو مجبور كنيم...
اگر بخواد و براش مهم باشه جواب ميده،
بلعكس، درسته كه خيلى تلخ و ناراحت كنندس اما وقتى پيام ميديم و طرفمون ساعت ها ، بلكه روزها پياممون رو نميخونه يقين بدونين براش درصدى اهميت نداريم،
فقط طفلكى توى رودربايسى بلاك كردن مونده. پيگيريمون رو
براى كسى كه قدر و ارزششو ميفهمه و مزاحمش نيستيم خرج كنيم.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



يك روز به خودت مى آيى و ميبينى از آن آدم سابق يك تكه سنگ باقى مانده است. نشسته اى پشت ميز صبحانه و هزار قرن است كه قاشق توى فنجان چاى ميچرخانى. با خودت فكر ميكنى چه شده كه ديگر گريه هم نميتوانى بكنى؟ حتى ديگر شب ها زود خوابت ميبرد. توى خيابانهاى خاطرات مشتركتان راه ميروى و توى كافه ها با ديوار هاى مملو از يادگارى نوشتن هايتان پاى سيب ميخورى. عكسش را توى بيمارستان كه تازه بچه دار شده لايك ميكنى و حتى اگر حالش را داشته باشى دسته گل و بادكنكى هم كامنت ميگذارى. بعد هم ميروى پاى سيستم و قطعه صنعتى ات را طراحى ميكنى. ميدانى، خيابان و كافه و بيمارستان، چه عشق ها كه نديده اند، چه رفتن ها. تقصيرى ندارند، رسالتشان تكرار است.




#دلارام_انگورانی
@Asheghanehaye_fatima



روزى كه از گوشه كنار خونه ت فنجوناى لب نزده ی لبريز از چاى و قهوه رو كه هر بار گذاشتى كنار تا خنك شه
ولى يادت بخورى رو جمع كردى؛
بدون كه ديگه خیلی چیزارو باختى؛ نه به يه آدم لزوما، كه به كار، به استرس، به عجله، به نبودن، نديدن..
حالا فنجون دست نخورده ى چاىِ سرد رو ميشه توى سينك خالى كرد و از نو پر كرد،
اما بعضى چيزا از دهن كه بيفته ، از وقت و زمانش كه بگذره.. نه اينكه نشه ، ديگه 'نميخواى' كه بشه.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima



ميگويد موهايت را پركلاغى كن،
نگاهش ميكنم: از جان موهايم چه ميخواهى؟ اصلا ديگر رويم نميشود
بروم پيش نرگس خانم و بگويم اين دفعه پركلاغى اش كن،
آخر همين سه هفته پيش موهايم را از زير كراتين و دكلره درآورده است
و كلى نق به جانم زده كه موهايت دارد ميسوزد . اصلا چرا نميفهمى
اين مشكل از موهاى من و تنوع طلبى تو نيست كه هر روز يك ساز ميزنى.
مشكل جاى ديگريست جانم.
ميخواهى مرا شبيه كدام گذشته ى پر تب و تابت كنى؟
كاش بگويى و هردويمان را از اين برزخ شيميايى رنگ و ريشه و ساقه نجات بدهى.
اصلا من شبها دارم خواب رنگساژ دودى و كرم ميبينم و
صبح با نفس تنگ بيدار ميشوم.
اينكه توى موهاى من خاطره ى آن شب كذايى نامعلومت زنده نميشود
چاره اش اين نيست.
اصلا خيالت را راحت كنم،
ديگر آن چنگ و جعد و رنگ و بو را كه تجربه كرده لاى موهاى هيچ زنى پيدا نميكنى،
براى همين است كه آدمها غمگينند.
از بعضى خاطرات ميشود گذشت
و سرپا شد اما بعضى ها را نميشود ،
هيچ جوره نميشود.




#دلارام_انگورانی
@asheghanehaye_fatima



عطر يك مايع خطرناك است.
توى شيشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط يك كار ميكند، گولت ميزند.
عطر ها حتى از سيانور و مرگ موش و آب و آهك خطرناك ترند. كافيست يك بار توى يك خاطره مشترك آنرا به گردنت پاشيده باشى.
و روز ديگرى جايى كه اصلا توان يادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زير بينى ات بپيچد ، تو را درست پرتاب ميكند وسط آن خاطره مشترك لعنتى.
من تازگى ها وقتى كسى را توى عطر فروشى ميبينم كه در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نميشود.

ميدانى، ما آدمها اصولا درد كشيدن را دوست داريم. يك ساعت شكنجه برايمان بس نيست، ما ميخواهيم يك مدت طولانى آوار شويم توى گذشته مان.

توى روزى كه آن عطر را زده بوديم و وجودمان از هجوم آن همه خوشبختى داشت ميتركيد.

شايد اصلا عطر، حاصل انتقام بى رحمانه يك مرد از معشوقه بى وفايش بوده است.



#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima





تاريكى اينجاست
ماه هم دميده است..
چشمه ى شعرهايم هم
بى هواى او خشكيد!

پس كجايى تو خواب؟
چرا نميآيى؟




#دلارام_وحدت
@asheghanehaye_fatima




بعضى بودنها هست كه آرام آرام بيچاره ات ميكند،بودنهايى كه تكليفت را مشخص نميكنند،هستند و نيستند...
انگار خودشان هم نمى دانند.ميدانى،ترديد هميشه از ارزش ماجرا كم ميكند.بايد مصمم باشد...
پايش را توى يك كفش كند و كلافه ات كند از بس در انتخابش مطمئن است.
كارى كند از خودت بپرسى مگر من چه هستم؟بايد بودنش را صبح ها موقع صبح بخير گفتن و شبها موقع خواب حالى ات كند.
آنجور بودن ها،كه نميدانى اش،كه مطمئنت نميكند به بودنش،بدون آنكه خودت متوجه اش باشى بيمارت ميكند...
يك روز از خواب بيدار ميشوى و ميبينى بيدار نميشوى.
آنها كه كج دار و مريز ميروند را يكبار براى هميشه پشت در بگذار...
بعد از آن نفس كشيدن آسانتر ميشود...




#دلارام_انگورانى🍁
@asheghanehaye_fatima



از کدام افق می آیی
تا به اشتیاق آوارگی موهایت
شب را خرمن کنم
و نگفته های قلب بیقرارم را
پای پیاده،
به بهانه ی دلتنگی
در حریق بوسه هایت
طوفان کنم......


#دلارام_ترابی
@asheghanehaye_fatima



.

محبوبی دارم،
عشقش مرا سوزاند و شکوهش جان و دیده را حیران کرد...

آن‌که صورتگر حسن بر پیچ‌وتاب اندام زیبایش صورت‌به‌صورت افسون تراشید...

با چشمان فریبا و نگاهی افسونگر،
و سفر در نور آن دو چشمش به کامم چه شیرین بود...

و طنین خنده‌هایش به گوشم خوشتر از نغمه عود و نوای ساز بود.

نشان لبان نوشینش را از جام شراب‌های عطرآگین بخواه،
جام می‌داند عشق کجا لبخند می‌زند

 تقدیر عشق را برایمان پسندید،
اما هجران رسید و از چشمم ربودش...

در تنهایی‌ام او را طلب می‌کنم،
چون درختان تشنه صحرا که باران را ..

محبوبم،
هر بار آتش دلتنگی‌ام زبانه می‌کشد، به نام تو نغمه سر می‌دهم؛

اگر بازگردی، روزگارمان باز به زیبایی رؤیایی می‌شود غوطه‌ور در نور ماه...









🖌 استاد #عبدالعزيز_سعود_البابطين
#دلارام_نوری_فرد
🌾
یڪ #شــب ، در حریـر تنــم
بیـاســاے و جهنـــم درونــم را
به بهشتـی ابـدے تبدیـل ڪن !



#دلارام_ضرغامی

@adheghanehaye_fatima
روی بازوانم بخواب امشب
تا گواهی دهم
امتداد تمام جهانم
بر فراز شبها
پریشانی نگاه توست
آنجا که زیبای نگاهت
بارگاه عشق من است
و هزاران میکده مست را
خمار گناهت نیست
رأس خنده های تو
پیکرم به جان آمد
روی بازوانم بخواب
تا به عظمت شعری بلند و عاشقانه
با نوازش سرانگشتان لطیفت متولد شوم...!

#دلارام_ترابی
@asheghanehaye_fatima

‍ ‍
همیشه نمیشود از نو نوشت!
گاهی تکرار این لحظه ای که در آن نفس می کشی
آرزوییست که فقط میتوانی خیالش کنی.

لحظه ها
چه خاطرات خوب باشند
و چه کابوس های تلخ
آنقدر تند میدوند
که مجال در آغوش گرفتنشان را نداشته باشی
همانطور که فرصت سیلی زدن به ثانیه ها را نداری.

و من هر لحظه را مینویسم
من از فریاد ثانیه ها واژه میسازم
و سکوت را به کلماتی مبدل میکنم
که اگر شنیده نمی شوند
روزی آن ها را خواهی خواند.

من نوشتن را دوست دارم
چون به من قدرت این را میدهد،
که همه چیز را درون یک دفترچه کوچک جا بدهم،
و با خودم حمل کنم
شاید روزی هم این خاطرات را آتش بزنم
آنوقت شاید حس کنم، که هرگز وجود نداشته اند؛
چون خاطرات من
روی کاغذ جان میگیرند.
پس باید تمام لحظه هایم را
به سفیدی کاغذ بسپارم.

تو را اما
روی سفید ترین برگهٕ کاغذ مینویسم
روی آخرین برگ دفترچه ام
چون خاطرات را
همیشه نمیشود از نو نوشت
و تو را
هرگز
هرگز...



#دلارام_شریفی
@asheghanehaye_fatima

من ،
مرز جاده های بی قراری را
قدم زده ام
در پشت بغض های اشک نشده ام
جهانی را
به بند کشیده ام
و حالا
نشانی چشمهایش را
با درد ، لبخند میزنم.......

#دلارام_ترابی
@asheghanehaye_fatima


"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "



بگو لب‌هایت به شادی‌ام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سر‌دهد
و چونان پرنده‌ای آتشین
میانِ رشته‌های طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمه‌ی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزه‌ی پیامبر گونه‌اش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالان‌ها و سردابِ‌ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیش‌ها و پنجه‌هایشان را بر دیوارِ گذشته‌ای زشت ساییده و تیز می‌کردند
ناگاه به پنجره‌ای بدل شد که پرده‌اش رنگین‌کمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخداد‌های ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم می‌بندد
تنم به لرزه درمی‌آید


چون ساحلی که ذراتِ شن‌اش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی می‌تپد
و کوبه‌های طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر می‌کشد برای هرچه خوبی و پاکی‌
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبه‌ی ابرها را می‌زنی
و بارانی روشن می‌بارد
که غسلِ خوشبختی‌ام می‌دهد
نمی‌دانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمی‌خواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمه‌ای در قلابِ رنج‌های فرداست
همه‌ی عشقی را که به من می‌بخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمی‌کشم
خیلی دوستت دارم
داغ‌تر از گدازه‌های آتشفشان‌های فعال
عمیق‌تر از کهکشانِ ستارگان
وسیع‌تر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی می‌کند
چرا که می‌دانم وقتی که می‌خندی
در قلبِ صخره‌های سنگی روی کوه‌ها گل می‌شکفد
وقتی که می‌خندی
ماهی‌های رنگیِ آرزو بچه می‌آورند
و در سرخ‌رگ‌هایم شنا می‌کنند
وقتی که می‌خندی
گلزارِ گلبن‌های یاس‌ِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگ‌زده‌ام گل می‌دهد
و بر سپیده‌ دم تکیه می‌زنم
که بی‌تردید سر خواهد زد
و منتظرت می‌مانم
و چون امواجم را درمی‌نوردی
دریاهایم در پیِ کشتی‌ات رهسپار می‌شوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز می‌کنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیش‌گویی‌ها و خبرها و هر کلامی که می‌خواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخه‌ی گل‌ِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت

#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد