عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



.

محبوبی دارم،
عشقش مرا سوزاند و شکوهش جان و دیده را حیران کرد...

آن‌که صورتگر حسن بر پیچ‌وتاب اندام زیبایش صورت‌به‌صورت افسون تراشید...

با چشمان فریبا و نگاهی افسونگر،
و سفر در نور آن دو چشمش به کامم چه شیرین بود...

و طنین خنده‌هایش به گوشم خوشتر از نغمه عود و نوای ساز بود.

نشان لبان نوشینش را از جام شراب‌های عطرآگین بخواه،
جام می‌داند عشق کجا لبخند می‌زند

 تقدیر عشق را برایمان پسندید،
اما هجران رسید و از چشمم ربودش...

در تنهایی‌ام او را طلب می‌کنم،
چون درختان تشنه صحرا که باران را ..

محبوبم،
هر بار آتش دلتنگی‌ام زبانه می‌کشد، به نام تو نغمه سر می‌دهم؛

اگر بازگردی، روزگارمان باز به زیبایی رؤیایی می‌شود غوطه‌ور در نور ماه...









🖌 استاد #عبدالعزيز_سعود_البابطين
#دلارام_نوری_فرد
@asheghanehaye_fatima


"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "



بگو لب‌هایت به شادی‌ام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سر‌دهد
و چونان پرنده‌ای آتشین
میانِ رشته‌های طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمه‌ی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزه‌ی پیامبر گونه‌اش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالان‌ها و سردابِ‌ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیش‌ها و پنجه‌هایشان را بر دیوارِ گذشته‌ای زشت ساییده و تیز می‌کردند
ناگاه به پنجره‌ای بدل شد که پرده‌اش رنگین‌کمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخداد‌های ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم می‌بندد
تنم به لرزه درمی‌آید


چون ساحلی که ذراتِ شن‌اش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی می‌تپد
و کوبه‌های طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر می‌کشد برای هرچه خوبی و پاکی‌
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبه‌ی ابرها را می‌زنی
و بارانی روشن می‌بارد
که غسلِ خوشبختی‌ام می‌دهد
نمی‌دانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمی‌خواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمه‌ای در قلابِ رنج‌های فرداست
همه‌ی عشقی را که به من می‌بخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمی‌کشم
خیلی دوستت دارم
داغ‌تر از گدازه‌های آتشفشان‌های فعال
عمیق‌تر از کهکشانِ ستارگان
وسیع‌تر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی می‌کند
چرا که می‌دانم وقتی که می‌خندی
در قلبِ صخره‌های سنگی روی کوه‌ها گل می‌شکفد
وقتی که می‌خندی
ماهی‌های رنگیِ آرزو بچه می‌آورند
و در سرخ‌رگ‌هایم شنا می‌کنند
وقتی که می‌خندی
گلزارِ گلبن‌های یاس‌ِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگ‌زده‌ام گل می‌دهد
و بر سپیده‌ دم تکیه می‌زنم
که بی‌تردید سر خواهد زد
و منتظرت می‌مانم
و چون امواجم را درمی‌نوردی
دریاهایم در پیِ کشتی‌ات رهسپار می‌شوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز می‌کنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیش‌گویی‌ها و خبرها و هر کلامی که می‌خواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخه‌ی گل‌ِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت

#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد