عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
بلندی اش که بلندی ناب گیسوهاست
به آن صراحت یک استعاره می ماند
که آفتاب بر آن گرم و نرم تافته باشد،

من از سلاست دستانش
تمام زندگی ام را سوال خواهم کرد
و در سلامت چشمانش
یتیم ماندگیم را تمام خواهم کرد...

چگونه نرم در آید که گُل،
که گُل،
حتی،
چو صبح صادق پاهای او نمی آید؟
چو بال نرمی پاهای او نمی آید؟
چگونه نرم در آید که من،
که من،
حتی،
- منی که منتظرش در تمام شب هستم -
صدای آمدن از شاهراه پایش را
نمی شناسم از نرمش نیامدنش
چگونه باز آید،
چگونه نرم درآید؟
کنار من که درآید، دو بال می روید:
دو بال بافته از برف
دو بال بافته از خواب، خواب کفترها
دو بال نرم برافراشته...
دو بال نرم حمایت...

#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
زیبایی شکفته ی او را باید
در شهرهای شرق کهن
_دارالخلافه های خیال انگیز_
تدریس کرد.

زیرا
درسِ حکومتی است طلایی
زیبایی اش،
و گیسوان سلسله سانش خلافتی است که در طولش
جمعیت عظیمی از بلبل ها
می آرامند.

در وحشت شبانه ی تاریخ
در حاشیه
مثل گلی سپید نشسته ست

و دست هایش
_که اعتبار سادگی است_
پیراهن شبانه ی لیلاست.

و گوش هایش
چون پرده ی بکارت آهوهاست

و چشم هایش
جمهور آفتاب دمیده ست.

تغییر داده است الفبای عشق را
انگشت های شعله ورش،
زیرا
سبابه اش شهادت آهو هاست.

حکمی صریح یافته ام من،از او
که گیسوان شعله ورش را
بر صفحه های مرده بیافشانم
و شاهد قیامت آهوها باشم.


#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند
از آن پس حتی اگر هزار بار
هزاران چهره را نگاه کند .

یتیمِ زیبایی خواهد بود
این جهان اگر آدم‌هایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند ‌.
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند...

#رضا_براهنی

@asheghanehaye_fatima
.

‏در این زمینِ زیبای بیگانه
‏امروز بوسه‌های تو یادم آمد...
‏امروز از تخت سینه‌ام ‏دستی
‏دریچه‌ی مخفی‌ای را آهسته باز کرد.
‏در من تو را بیدار کردند...

#رضا_براهنی

@asheghanehaye_fatima
بقول #رضا_براهنی

امروز بوسه‌های تو یادم آمد
‏در این زمین زیبای بیگانه
‏و کاکل کوتاه موهایت
‏و دست‌هایت
‏و شانه‌هایت
‏و آن مورب نورانی از چشم‌هایت
‏چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی
‏این‌ها تمام حافظه‌ی من نیست
‏تنها اشاره‌هایی از فاصله‌ است

@asheghanehaye_fatima
.
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانۀ من زن ها
نصیب سادۀ یک سوسوی ستاره نمی بردند
کلید هستی خضری را به دست بچه های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید،
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج های شرق کهن بودم.

#رضا_براهنی


@asheghanehaye_fatima
.

به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ
را ز شاخه‌ها؟
به من بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را
ز ابرها؟

من از درخت زاده‌ام
تو ای که گفتن‌ات وزیدن نسیم‌هاست
بر درخت‌ها

به من بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟
مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتن‌ات چو جویبارهاست،
جویبارهای سرد
به من بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟

ستاره را، درخت را تو زاده‌ای
تو ای که گفتن‌ات پریدن پرنده‌هاست
به من بگو، بگو،
تو را که زاده است؟

#رضا_براهنی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
.

اگر اسم این حسّی که به تو دارم
عشق است
هیچ وقت قبلا عاشق نبوده ام ؛
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست ؛
چنان پُرم از تو ...


#رضا_براهنی

@asheghanehaye_fatima
.

مرا می‌گدازد
غمی که از تو می‌بارد
و هیچ رویایی
به شکل خواب چشم تو نیست.

#رضا_براهنی

@asheghanehaye_fatima
شعر، زیبا شدنِ شاعر به سوی کلمات است،
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، می‌بارد،
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» می‌زند،
و من بلند می‌شوم، نگاهش می‌کنم، غسل می‌کنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسه‌هاست.

شتاب‌زده می‌بوسمش،
می‌ترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش،
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحه‌ای دیگر، یا هزاره‌ای دیگر
در تقاطع مهتاب‌های پیشانی‌اش در نور،
در کنار رواق گونه‌هایش
خم شده از پنجره‌های باران زده‌ی جعد گیسوهایش،
می‌خواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همه‌ی مجردهای جهان را در پیاله‌ای می‌ریزم و پیاله را سر می‌کشم
تا معشوقم ممکن شود
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقه‌ی اتاق‌های تو در تو
اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز
ستاره‌ی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفته‌ی جان من و جان جهان!
شانه‌هایم عطش بوسه‌های تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانه‌ی تو زاده شوم!

#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima

و گاهی
در سکوت وحشی خورشید
و خاک و انزوا،
در مشت‌هایش
پنجهٔ صد شیر می‌روید،
و او می‌خواهد از جائی که خوابیده است
یا آرام بنشسته است،
برخیزد
و بگریزد میان دره‌های سبز،
و یا چون زنبقی وحشی
میان ریگ‌ها روید،
و یا خورشید را
در تپه‌ها بر سینه بفشارد
و او دیوانه‌ای تنهاست
با آوار صد دیوار...

#رضا_براهنی
‌‌
@asheghanehaye_fatima