3ژوئن 1924.
#فرانتس_کافکا، این هنرمندترین فیلسوفِ قرن بیستم میمیرد.
(گاهشمارِ زندگیِ فرانتس کافکا)
1883 فرانتس کافکا در ٣ ژوئیه در پراگ زاده میشود، پسرِ هرمان کافکا و ژولی لووی.
1889 ورود به دبستانِ آلمانی در فلایشمارکت. زبانِ خانواده آلمانی بود، هر چند پدر در اصل به زبانِ چک نیز سخن میگفت. تولدِ خواهرش اِلی. دو برادرِ فرانتس در خردسالی مرده بودند.
1890 تولدِ خواهرش والی
1892تولدِ خواهرش اُتلا.
1893-1901 دورانِ تحصیل در دبیرستانِ آلمانی، پراگ؛ دوستی با اُسکار پولاک.
1899-1900 کارهای #اسپینوزا، #داروین و #نیچه را میخواند. دوستی با هوگو برگمان.
1899-1903 نوشتههای آغازین(#نابود_شدهاند)
1901-1906 تحصیل ادبیاتِ آلمانی، سپس حقوق در دانشگاهِ آلمانی، پراگ.
1902 آشنائی و دوستی با ماکس برود، فلیکس وِلچ، و اسکار بائوم. حشر و نشر با محافلِ ادبی.
1903 روی رمانِ کودک و شهر کار میکند(گم شده است).
1904 #وصف_یک_پیکار.
1905 ماجرای عاشقانه با زنی نام برده نشده.
1906 در دفترِ حقوقی در پراگ، کار میکند. از دانشگاهِ آلمانی پراگ دکترای حقوق میگیرد.
1907 #تدارک_عروسی_در_روستا. اکتبر: کار در شرکتِ بیمهٔ ایتالیایی.
1908 در زمینهٔ بیمه مقالهای مینویسد به نامِ "دربارهٔ بیمهٔ اجباری در صنعتِ ساختمان."
1909 انتشارِ هشت قطعهٔ منثور در مجلهٔ ادبیِ هیپریون.
1910 آغازِ نوشتنِ دفترِ خاطراتِ روزانه - #یادداشتها
1911 قصد میکند با برود رمانی بنویسد، نامش: ریشارد و زاموئل. رویِ رمانِ #آمریکا کار میکند.
1912 در خانهٔ پدرِ ماکس برود در پراگ با دوشیزه #فلیسه باوئر اهلِ برلین آشنا میشود. 14 اوت: دستنوشتِ تأملات را به ناشر میسپارد. 20سپتامبر: آغازِ مکاتبه با #فلیسه. #داوری را مینویسد. اکتبر: #سوختانداز را مینویسد که بعداً نخستین فصلِ #آمریکا گردید. نوامبر: #مسخ را مینویسد.
1913 ژانویه: انتشارِ تأملات. شکاف در فرآوریِ ادبی. عیدِ پاک: نخستین دیدار از #فلیسه باوئر در برلین. بهار: انتشارِ #داوری. مه: انتشارِ #سوختانداز. سپتامبر: سفر به وین، ونیز و ریوا. در ریوا، دوستی با دخترِ سوئیسی. نوامبر: آشنائی با #گرته_بلوخ.(گرته پسری از کافکا به دنیا آورد که پیش از هفت سالگی مُرد و کافکا هیچگاه از وجودش آگاه نشد.)
1914 آوریل: نامزدی با #فلیسه باوئر در برلین. 12ژوئیه: نامزدی را برهم میزند. اکتبر: #کیفرگاه را مینویسد. پائیز: آغازِ به نوشتنِ #محاکمه میکند. زمستان: #جلوی_قانون (جزئی از محاکمه) را مینویسد.
1915ژانویه: دیدارِ #فلیسه را از سر میگیرد. به کار کردن روی #محاکمه ادامه میدهد. جایزهٔ فونتانه را از بهرِ #سوختانداز میگیرد. نوامبر: انتشارِ #مسخ. دسامبر:#آموزگار_دهکده را مینویسد.
1916 فهرستی تنظیم میکند از دلائلِ موافق و مخالفِ ازدواج. داستانهایی مینویسد که بعداً در مجموعهٔ #پزشک_دهکده گردآورده میشوند.
1917 نیمهٔ نخست: #گراکوس_شکارچی را مینویسد. بهار: #دیوار_بزرگ_چین را مینویسد. ژوئیه: دومین نامزدی با #فلیسه. اوت: خون سرفه کردن کافکا آغاز میشود. پزشکان تشخیص #سل در او میدهند. پایانِ دسامبر: دومین نامزدیاش را با #فلیسه برهم میزند. گزینگفتهها را مینویسد.
1918 گزینگفتهها را ادامه میدهد. طرحی برای انجمنِ کارگرانِ فقیر، میدهد.
1919 #فلیسه شوهر میکند. انتشارِ #کیفرگاه. انتشارِ مجموعهٔ داستانهایی که عنوانِ #پزشک_دهکده را دارند. #نامه_به_پدر را مینویسد. مجموعهٔ گزینگفتههایی را تحتِ عنوانِ #او مینویسد.
#فرانتس_کافکا، این هنرمندترین فیلسوفِ قرن بیستم میمیرد.
(گاهشمارِ زندگیِ فرانتس کافکا)
1883 فرانتس کافکا در ٣ ژوئیه در پراگ زاده میشود، پسرِ هرمان کافکا و ژولی لووی.
1889 ورود به دبستانِ آلمانی در فلایشمارکت. زبانِ خانواده آلمانی بود، هر چند پدر در اصل به زبانِ چک نیز سخن میگفت. تولدِ خواهرش اِلی. دو برادرِ فرانتس در خردسالی مرده بودند.
1890 تولدِ خواهرش والی
1892تولدِ خواهرش اُتلا.
1893-1901 دورانِ تحصیل در دبیرستانِ آلمانی، پراگ؛ دوستی با اُسکار پولاک.
1899-1900 کارهای #اسپینوزا، #داروین و #نیچه را میخواند. دوستی با هوگو برگمان.
1899-1903 نوشتههای آغازین(#نابود_شدهاند)
1901-1906 تحصیل ادبیاتِ آلمانی، سپس حقوق در دانشگاهِ آلمانی، پراگ.
1902 آشنائی و دوستی با ماکس برود، فلیکس وِلچ، و اسکار بائوم. حشر و نشر با محافلِ ادبی.
1903 روی رمانِ کودک و شهر کار میکند(گم شده است).
1904 #وصف_یک_پیکار.
1905 ماجرای عاشقانه با زنی نام برده نشده.
1906 در دفترِ حقوقی در پراگ، کار میکند. از دانشگاهِ آلمانی پراگ دکترای حقوق میگیرد.
1907 #تدارک_عروسی_در_روستا. اکتبر: کار در شرکتِ بیمهٔ ایتالیایی.
1908 در زمینهٔ بیمه مقالهای مینویسد به نامِ "دربارهٔ بیمهٔ اجباری در صنعتِ ساختمان."
1909 انتشارِ هشت قطعهٔ منثور در مجلهٔ ادبیِ هیپریون.
1910 آغازِ نوشتنِ دفترِ خاطراتِ روزانه - #یادداشتها
1911 قصد میکند با برود رمانی بنویسد، نامش: ریشارد و زاموئل. رویِ رمانِ #آمریکا کار میکند.
1912 در خانهٔ پدرِ ماکس برود در پراگ با دوشیزه #فلیسه باوئر اهلِ برلین آشنا میشود. 14 اوت: دستنوشتِ تأملات را به ناشر میسپارد. 20سپتامبر: آغازِ مکاتبه با #فلیسه. #داوری را مینویسد. اکتبر: #سوختانداز را مینویسد که بعداً نخستین فصلِ #آمریکا گردید. نوامبر: #مسخ را مینویسد.
1913 ژانویه: انتشارِ تأملات. شکاف در فرآوریِ ادبی. عیدِ پاک: نخستین دیدار از #فلیسه باوئر در برلین. بهار: انتشارِ #داوری. مه: انتشارِ #سوختانداز. سپتامبر: سفر به وین، ونیز و ریوا. در ریوا، دوستی با دخترِ سوئیسی. نوامبر: آشنائی با #گرته_بلوخ.(گرته پسری از کافکا به دنیا آورد که پیش از هفت سالگی مُرد و کافکا هیچگاه از وجودش آگاه نشد.)
1914 آوریل: نامزدی با #فلیسه باوئر در برلین. 12ژوئیه: نامزدی را برهم میزند. اکتبر: #کیفرگاه را مینویسد. پائیز: آغازِ به نوشتنِ #محاکمه میکند. زمستان: #جلوی_قانون (جزئی از محاکمه) را مینویسد.
1915ژانویه: دیدارِ #فلیسه را از سر میگیرد. به کار کردن روی #محاکمه ادامه میدهد. جایزهٔ فونتانه را از بهرِ #سوختانداز میگیرد. نوامبر: انتشارِ #مسخ. دسامبر:#آموزگار_دهکده را مینویسد.
1916 فهرستی تنظیم میکند از دلائلِ موافق و مخالفِ ازدواج. داستانهایی مینویسد که بعداً در مجموعهٔ #پزشک_دهکده گردآورده میشوند.
1917 نیمهٔ نخست: #گراکوس_شکارچی را مینویسد. بهار: #دیوار_بزرگ_چین را مینویسد. ژوئیه: دومین نامزدی با #فلیسه. اوت: خون سرفه کردن کافکا آغاز میشود. پزشکان تشخیص #سل در او میدهند. پایانِ دسامبر: دومین نامزدیاش را با #فلیسه برهم میزند. گزینگفتهها را مینویسد.
1918 گزینگفتهها را ادامه میدهد. طرحی برای انجمنِ کارگرانِ فقیر، میدهد.
1919 #فلیسه شوهر میکند. انتشارِ #کیفرگاه. انتشارِ مجموعهٔ داستانهایی که عنوانِ #پزشک_دهکده را دارند. #نامه_به_پدر را مینویسد. مجموعهٔ گزینگفتههایی را تحتِ عنوانِ #او مینویسد.
@asheghanehaye_fatima
من بدون او نمیتوانم زندگی کنم
و با او هم نمیتوانستم زندگی کنم.
اما نه جرأت دارم این را به او بگویم و نه در لحظه تصمیم به خودم.
#یادداشتها
#کافکا
من بدون او نمیتوانم زندگی کنم
و با او هم نمیتوانستم زندگی کنم.
اما نه جرأت دارم این را به او بگویم و نه در لحظه تصمیم به خودم.
#یادداشتها
#کافکا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر میکنم که سر و صدا دیگر آزارم نمیدهد، هرچند که مسلم است الان هیچکاری نمیتوانم بکنم. البته، هرقدر آدم چالهی خود را عمیقتر بکند، آرامتر میشود، هرقدر آرامتر بشود، ترسش کمتر میشود.
#کافکا
#یادداشتها
@asheghanehaye_fatima
#کافکا
#یادداشتها
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در من باید موجودی بیگانه حضور داشته باشد، چنان مشخص و آشکار که به شی پنهانی در یک پازل تصویری میماند؛ که آن را هم، اگر کسی نداند که در آنجا وجود دارد، نمیتواند پیدایش کند.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
در من باید موجودی بیگانه حضور داشته باشد، چنان مشخص و آشکار که به شی پنهانی در یک پازل تصویری میماند؛ که آن را هم، اگر کسی نداند که در آنجا وجود دارد، نمیتواند پیدایش کند.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
غریبه تر از هر غریبه ای زندگی می کنم. در این سال هایِ گذشته، به طور متوسط روزی بیش از بیست کلمه با مادرم حرف نزده ام، به پدرم هم جز سلام چیزی نگفته ام. با خواهر هایِ ازدواج کرده و شوهر خواهرهایم که ابداً صحبت نمی کنم، و این نه به خاطر آن است که با آن ها خصومتی داشته باشم. دلیلش صرفاً این است که چیزی ندارم که با آن ها درباره اش صحبت کنم.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
من زندهام. هوای اتاق گرم است. نور هست، کتابی برمیدارم.
وقتی زیادی میترسم در لحظه چنبره میزنم.
#یادداشتها
#اوژن_یونسکو
@asheghanehaye_fatima
وقتی زیادی میترسم در لحظه چنبره میزنم.
#یادداشتها
#اوژن_یونسکو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در من باید موجودی بیگانه حضور داشته باشد، چنان مشخص و آشکار که به شی پنهانی در یک پازل تصویری میماند؛ که آن را هم، اگر کسی نداند که در آنجا وجود دارد، نمیتواند پیدایش کند.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
در من باید موجودی بیگانه حضور داشته باشد، چنان مشخص و آشکار که به شی پنهانی در یک پازل تصویری میماند؛ که آن را هم، اگر کسی نداند که در آنجا وجود دارد، نمیتواند پیدایش کند.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
تنها یک سرنوشت محتوم وجود دارد و آن "مرگ" است.
جز این " جبر" دیگری نیست.
در فاصلهی زمانی میان تولد و مرگ، هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست. همه چیز را میتوان تغییر داد.
می توان جنگ را متوقف کرد و حتی صلح را حفظ کرد ... فقط به این شرط که بخواهی و همیشه بخواهی.
#آلبر_کامو
#یادداشتها
@asheghanehaye_fatima
جز این " جبر" دیگری نیست.
در فاصلهی زمانی میان تولد و مرگ، هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست. همه چیز را میتوان تغییر داد.
می توان جنگ را متوقف کرد و حتی صلح را حفظ کرد ... فقط به این شرط که بخواهی و همیشه بخواهی.
#آلبر_کامو
#یادداشتها
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به پشت سر نگاه میکنم اصلاً نمی دانم که آیا شبهایی هم وجود داشته است، تصورش را میتوانی بکنی، که همهچیز به نظرم مثل روزی میآید بدون هرگونه صبح، بعداظهر و عصر، حتی بدون هرگونه تفاوت در نور.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
به پشت سر نگاه میکنم اصلاً نمی دانم که آیا شبهایی هم وجود داشته است، تصورش را میتوانی بکنی، که همهچیز به نظرم مثل روزی میآید بدون هرگونه صبح، بعداظهر و عصر، حتی بدون هرگونه تفاوت در نور.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
.
فاصلهی ما باهم چهار شهر بود. موقع برگشتن، تمام تن و لباسهایم بوی عطرش را میداد. در میانهی راه و بعد از شهر اول، بو تقریبا نصف شده بود. باید نوک بینیام را به دست و پیراهنم کمی نزدیک میکردم. بعد از شهر دوم مجبور شدم تا سطح پوست و پارچه برای استنشاق، نزدیک شوم. در خروجی شهر سوم تقریبا بویی نمانده بود.
وقتی از اتوبوس پیاده شدم تا به خانهی خودم برگردم، فقط بوی خودم را میدادم. از او کاملا دور شده بود. چیزی حدود ۶ ساعت یا پانصد کیلومتر... یک سری واحد اندازه گیری مسخره و کسل کننده برای سنجش فاصله. چیزهای بهتری هم برای اندازه گیری دوری و مسافت وجود دارد!
واحد عطر را اگر سی سی حساب کنیم و هر بار عطر زدن را نهایت یک سی سی...
درواقع من از او، چیزی حدود دو سی سی و نیم عطر، دور شده بودم.
#یادداشتها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
فاصلهی ما باهم چهار شهر بود. موقع برگشتن، تمام تن و لباسهایم بوی عطرش را میداد. در میانهی راه و بعد از شهر اول، بو تقریبا نصف شده بود. باید نوک بینیام را به دست و پیراهنم کمی نزدیک میکردم. بعد از شهر دوم مجبور شدم تا سطح پوست و پارچه برای استنشاق، نزدیک شوم. در خروجی شهر سوم تقریبا بویی نمانده بود.
وقتی از اتوبوس پیاده شدم تا به خانهی خودم برگردم، فقط بوی خودم را میدادم. از او کاملا دور شده بود. چیزی حدود ۶ ساعت یا پانصد کیلومتر... یک سری واحد اندازه گیری مسخره و کسل کننده برای سنجش فاصله. چیزهای بهتری هم برای اندازه گیری دوری و مسافت وجود دارد!
واحد عطر را اگر سی سی حساب کنیم و هر بار عطر زدن را نهایت یک سی سی...
درواقع من از او، چیزی حدود دو سی سی و نیم عطر، دور شده بودم.
#یادداشتها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
تماشایش میکردم. پرندهای که مدام به انجیر خشک مانده بر شاخهی درخت، نوک میزد.
چه می شود کرد!؟ جهان مملو از کارهای بی سرانجام و تلخ است؛ و من همچنان دوستت دارم.
#یادداشتها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
تماشایش میکردم. پرندهای که مدام به انجیر خشک مانده بر شاخهی درخت، نوک میزد.
چه می شود کرد!؟ جهان مملو از کارهای بی سرانجام و تلخ است؛ و من همچنان دوستت دارم.
#یادداشتها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima