عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



من که اصلا تو را نمیدیدم،
من سرم بود توی کار خودم
به خودم امدم و دیدم که
ناگهانی شدی نگار خودم

شاد بودیم و روز و شب با هم
در تکاپو و تاب و تب با هم
دست من را رها نمی کردی،
می نشستی فقط کنار خودم

نا گهانی شبیه امدنت،
مرد مغرور قصه را کشتی
رفتی و بعد رفتنت هر شب
گریه کردم به اقتدار خودم

تو نهالی شکستنی بودی،
خون دل خوردم و درخت شدی
جای اینکه عصای من باشی،
شده ای چوب پای دار خودم

مثل فرهاد کوه را کندم،
سنگ عشق تو را به سينه زدم
سنگ‌هایی که کنده ام حالا
سنگ قبر است برمزار خودم

گفته بودم که بی تو میمیرم،
روی حرفم نمانده ام اما
رفتی و من نمرده ام، حالا
همه باهم به افتخار خودم


#سید_تقی_سیدی
يکي رد شد شبيه او، پر از ابهام و ترديدم
همين که ديدمش جا خوردم و ناگاه ترسيدم
به يک لحظه تمام خاطرات کهنه‌ام طي شد
زمين دور سرم چرخيد و من با چشم چرخيدم
همان چادر، همان هيبت، همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم در نورديدم
همين که يادم آمد خنده‌هاي بي‌مثالش را
نمي‌دانم چه شد بي‌اختيار از خويش خنديدم
ته کوچه به چپ پيچيد و يک لحظه نگاهم کرد
مسيرم را عوض کردم درون کوچه پيچيدم
قدم را تندتر کردم رسيدم در کنار او
خودم يادم نمي‌آيد سوالي را که پرسيدم
حواسش پرت بود انگار چادر از سرش افتاد
خدايا کور مي‌گشتم ولي او را نمي‌ديدم
جهان تاريک شد يک لحظه ديدم رقص چادر را
چو عطرش با نسيم آمد منم در باد رقصيدم
هميشه در خيالاتم دلم مغرور و محکم بود
دو تار از موي او ديدم شبيه بيد لرزيدم
عذابي مي‌کشم وقتي به يادش باز مي‌افتم
به او گفتم ببخشيد و ولي خود را نبخشيدم
پشيماني ندارد سود وقتي عاشقش باشي
نبايد عاشقش مي‌گشتم اما دير فهميدم

#سیِد_تقی_سیّدی.



@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
 
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
 
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
 
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
 
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟
 
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

#سید_تقی_سیدی



@asheghanehaye_fatima

‌شبیه عطر تن او که بر لباسش هست
خودش كه نيست ولى دائما هراسش هست

خودش که نیست ببیند به هر چه مینگرم
به روی‌ مردمک چشمم انعکاسش هست

نمی توانم از این عشق مرده دل بکنم
هنوز توى سرم عطر مست ياسش هست

هنوز می پرم از جا به زنگ هر تلفن
هنوز دلهره ى آخرين تماسش هست

دلم برای که تنگی؟ به این که دل تنگم
تو فكر مى كنى اصلا كسى حواسش هست؟ ‏

#سید_تقی_سیدی



@asheghanehaye_fatima
👆👆👆👆👆👆👆
وهم ۲ | مثل حوا
با اجرای بینظیره #امیرنظام_صمدآبادی
عشق آن‌شب به دیدنم آمد
دسته‌ای یاس داشت در دستش
قبل هر کار دیگری آمد
دست من ‌را گذاشت در دستش
دست من‌ را گرفت یخ کردم
خانه لبریز عطر یاسش بود
گنگ بودم، توهمی بودم
او ولی کاملا حواسش بود
گفتم اینجا چه میکنی دختر
یخ زدی، برف را نمی‌بینی؟
به گلویش اشاره کرد ، تو چه؟
این‌همه حرف را نمی‌بینی؟
ساده و بی‌اجازه آمد تو
بعد با پشت پاش در را بست
با همان لحن بی‌نظیرش گفت
“بد نگاهم نکن همینه که هست”
مثل هربار باز خندیدم
ناخودآگاه سر تکان دادم
چاره‌ای غیر خنده بود مگر؟
رخت‌آویز را نشان دادم
رخت‌آویز دست‌هایش را
باز می‌کرد تا بغل بکند
شال او‌ را که بی‌گمان می‌رفت
خانه را غرق در غزل بکند
شال بر موی لخت سر می‌خورد
صحنه‌ای دیدنی رقم می‌زد
موج موهای مشکی‌اش آن شب
بی‌محابا به صخره‌ام می‌زد
عطر، آن عطر گرم و شیرینش
از تنش می‌دوید تا بدنم
ردّ بو را به چشم می‌دیدیم
می‌نشیند به روی پیرهنم
چشم‌ها چشم‌ها نمی‌دانی
آه با من چه ها نکرد آن شب
از زیادی آهِ حسرت من
گرم شد دست های سرد آن شب
لب او آه، آه از لب او
از خطوط لب مرتب او
سرخ با صورتی مرکّب او
آه از خاطرات آن شب او
در خیالات مبهمم بودم
یک نفر داشت چای دم میکرد
عاشق چای بود مثل خودم
چای ما را شبیه هم میکرد
قند ها با تواضع بسیار
به لبانش سلام می کردند
سبز یا سرخ هر چه او می گفت
استکان ها قیام می کردند
چای در دست سمت من آمد
غرق آرامشی تماشایی
بودنش توی خانه انگاری
تیر میزد به قلب تنهایی 
 
استکان را به دست من داد و
یاس ها را درون آب گذاشت
گفت اول تو بشنوی یا من؟
خوب شد حق انتخاب گذاشت
گفتم اول من از تو می شنوم
بنشین پیش من ترانه بخوان
لطف کن از خودت بگو زیبا
لطف کن شعر عاشقانه بخوان
شعر جاری شد از لبان ترش
سعدی از عجز داشت دق میکرد
مولوی در سماع می رقصید
حافظ مست هق و هق میکرد
واژه ها بال در می آوردند
تا دهانش به حرف وا می شد
سر هر دفعه گفتن شینش
روح من از تنم جدا می شد
چشم می شد نگاه میکردم
واژه می شد سکوت میکردم
مثل حوا هوایی ام میکرد
مثل آدم سقوط میکردم
هدفش از تمام شعر فقط
به همین جا کشاندن من بود
ناگهان در سکوت غرق شدیم
نوبت شعر خواندن من بود
کاش می شد که حرف هایم را
رو به روی تو مو به مو بزنم
تا که آزرده خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
شعر دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من جواب سکوت مبهم تو
و تو زیبا ترین سوال منی
بنشین شعر تازه دم کردم
باز هم تشنه ی شنیدن باش
روی یک قلّه رو به آغوشم
باش و آماده ی پریدن باش
گریه میکرد و شعر میخواندم
شعر میخواند و گریه میکردم
شعر میشد هر آنچه میگفتم
اشک می شد هر آنچه میکردم
ساز برداشتم سخن گفتم
عود آلوده کرد بویش را
کاش می شد دو تار مویش را
بنوازم کمی گلویش را
روی دوشم فرشته ها با هم
به لبانش اشاره میکردند
دخترک های توی نقّاشی
همه ما را نظاره میکردند
روی لب هاش طعم‌ وسوسه و
توی چشمش پر از تمنّا بود
من که یوسف نبودم از اول
او ولی کاملا زلیخا بود
دست بردم به لمس لب هایش
مردمک ها عمیق تر میشد
هر چه حسم دقیق تر میشد
رنگ لب ها رقیق تر میشد
دست بردم به هیچ انگاری
پنجه‌ام در فضای خالی رفت
توی ذهنم زنی خیالی بود
توی ذهنم زنی خیالی رفت
رفت با کوله‌باری از حسرت
ماند از او خاطرات لعنتی اش
من به دنیای سرد خود رفتم
او به دنیای جیغ و صورتی اش
بگذریم از گذشته ها دیگر
هر چه که بوده دوستش دارم
دوستش دارم و نمیداند
و چه بیهوده دوستش دارم
ناگهان در جهان بی روحم
دختری را غریق غم دیدم
دختری که درون چشمانش
تکّه ای کوچک از خودم دیدم
پیش پایم نشست و دستم را
با سرانگشت ها نوازش کرد
با همان چشم آشنا خندید
با همان خنده‌هاش خواهش کرد
چشم در چشم‌های خیسم گفت
باز داری چه می‌کنی بابا
من کنار تو ام، نمی بینی ؟
پس چرا گریه می‌کنی بابا
عشق هم مثل هر چه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درون آینه بود
که من اصلا نمی شناختمش


囧 سید_تقی_سیدی#
#سیدتقی_سیدی
#سید_تقی_سیدی

@asheghanehaye_fatima
غصه شدی خوردمت،غنچه شدی چیدمت
حسرت زیبای من کاش نمی دیدمت

قید خطا را زدم توبه نکردم ولی
خنده به لب داشتم با همه دردم ولی

شعله کشیدم تو را بعد خودم سوختم
کشتن معشوق را من به تو آموختم

من به تو گفتم برو،چشم به رویم ببند
بوسه به خندیدنت من به تو گفتم بخند

دیده ی حسرت مدام دور و برت داشتم
از همه ی دیگران دوست ترت داشتم

دوست‌تر از هر چه هست، دوست‌تر از هر چه نیست
دوست‌تر از خوب و بد، خوب ترت گرچه نیست

هیچ کسی مثل من عاشق و شیدا نبود
هیچ کسی هم ولی مثل تو زیبا نبود



#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
دل تنگم و دلتنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
عاشق نشدى ، لنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

كو قطره اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى ؟
بى اسلحه در جنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

تو آن بت مغرور پيمبر شكنى داغ نديدى
دل بسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى
نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

 گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما 
فرسنگ به فرسنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

#سید_تقی_سیدی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم، ولی دیگر نخواهم گفت، چون
"دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها

گفت: "تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟!"
بغض کردم...خود خوری کردم...نگفتم بارها!


#سید_تقی_سیدی

@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کاش مى‌شد که حرف‌هایم را
روبروى تو، مو به مو بزنم
تا که آزرده‌خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
 
شعر، دنیاى کوچکى که در آن
تو براى همیشه مال منى
من، جواب سکوت مبهم تو
و تو زیباترین سوال منى
 
وهم زیباى من سلام، کمى
بنشین باز پاى صحبت من
بنشین دردِ دل کنم با تو
حامى روزهاى غربت من
 
تو در آغوش من؟ چه رویایى
حیف در شعر واقعیت نیست
عاقبت در مجاز مى‌میرم
بودنت حیف بى‌نهایت نیست
 
در کنار منى و تصویرت
در دل استکان نمى‌افتد
چای خود را بنوش عزیز دلم
حرف من از دهان نمى‌افتد
 
همه‌ی من براى تو، تو بخند
ترکمن‌چاى عهد ننگینی است
 
ضربه‌اى سخت زد به احساسم
عشق، با این‌که حسن نیت داشت
رفتى و بعد رفتنت گفتم
آه پس مرگ هم حقیقت داشت
 
عشق یک واژه است بعد از تو
خانه‌ام از سکوت لبریز است
تو مبادا به فکر من باشى
فکر کردن به من غم‌انگیز است
 
وهم من، بیش از این نمى‌خواهم
علت بغض و هق‌هق‌ات باشم
تو براى خودت کسى هستى
من نباید که عاشقت باشم
 
گرچه لبخند می‌زنى، بر عکس
سرد و بى‌اشتیاق مى‌افتى
لنگ پیچیدگی است فعلِ شدن
ساده باش، اتفاق مى‌افتى
 

#شعر_خوانی
#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
.....

عشق
وقتى
تنـيده شد به تنت ،سخت
بى اختيار
خواهى شد ...





#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
نه مثل كوه محكمم نه مثل رود جارى ام
نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام

تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته كه به هم نمى گذارى ام

توخسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم
تو ازهمه فرارى و من از خودم فرارى ام

زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام

شناختند مردمان من و تو را به اين نشان
تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام

چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت
مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام

#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
ضربه اى سخت زد به احساسم
عشق، با اينكه حُـسن نيت داشت
رفتى و بعد رفتنت گفتم
آه پس مرگ هم حقيقت داشت!

#سید_تقی_سیدی
@asheghanehaye
.
ز یاد بردنت ای آشنای من ، سخت است
ببخش مثل تو بودن برای من سخت است

مرا رها کن از این شهر غرق دود برو
نفس کشیدن تو در هوای من سخت است

بدون اینکه بخواهم دلیل درد تو ام
خدا کند که نباشی بجای من ، سخت است

برای آنکه مرا هیچوقت دوست نداشت
چقدر شعر سرودن خدای من سخت است

برای تو که خدایی ، خدای من تو بگو
که استجاب کدامین دعای من سخت است؟

#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
هر صبح بوی اولین دیدارمان میپیچد توی سرم ، بوی اولین خندیدنت ...
#سید_تقی_سیدی

@asheghanehaye_fatima
و باز هم به تو برگشتم
پس از هزار سوال از خود
به هر چه میشود اندیشید
به هر چه هست در این عالم
گرفته است چرا حالم
چرا تمام نخواهد شد
جواب های سوالاتم
تو را میان خیالاتم
چنان به بوسه بیاویزم
که راه توبه شود بسته
و‌ با فرشته گلاویزم
و هر چه هست در آن عالم
بهشت را بزنم بر هم
و باز هم به تو برگشتن...

#سید_تقی_سیدی
@asheghanehaye_fatima
دلبسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم!
#سید_تقی_سیدی
@asheghanehaye_fatima
.

همان طورى كه مغروران چگونه دل سپردن را
نمى‌فهمند ماهى‌ها درون آب مردن را

تو مى‌ترسانى ام از درد عشق اما نميدانى
كه من آموختم از كثرت غم‌ها شمردن را

ميان اين همه اشعار غمگين بر سر آنم
بياموزم به انسان‌ها اصول غصه خوردن را

بگیر از من تمام آنچه دارم را که چیزی نیست
خدا از من نگیرد فرصت از یاد بردن را

تو هرگز لذت محتاج بودن را نمی‌فهمی
همان طوری که مغروران چگونه دل سپردن را…

#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
.



سرزنش می کنی مرا اما،
به گناهم دچار خواهی شد
عشق وقتی تنیده شد به تنت
سخت بی اختیار خواهی شد...
🦋👌
#سید_تقی_سیدی


@asheghanehaye_fatima
.

و شب ها در من بیشتر میشوی و شدت میگیری...!

#سید_تقی_سیدی

@asheghanehaye_fatima