عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

دردست دلم اگر پری جا مانده

یا زخم عمیق خنجری جا مانده

این خاطره بازی خیالت بابا

جنگیست که لای دفتری جامانده

#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima

خودمو خیلی وقته گم کردم
زنده م اما کجای این قصه
نفسام بوی مردگی می ده
له شدم لابلای این قصه


اومدی متن ماجرا بشی و...
زخمای کهنه مو دوا بشی و...ُ
روو تن زندگیم رها بشی و...
توو دلم رفته رفته جا بشی و...


اومدی تا بپاشی چشماتو
روُو زمستون سردو برفی من
پا بگیری توو دفتر شعرم
بشی اسطوره ی سه حرفی من


اومدی اما رفتنی بودی
چمدوناتو وا نمی کردی
اون لباسای خواب نازت رو
تن لخت شبا نمی کردی



قدماتو توو کوچه گم کردم
ردپات رفتنو رقم می زد
حس وحالی که خورد من دادی
حالمو از زنا بهم می زد


بوف کوری شدم که رازش رو
بعد هر بغضی برملا کرده
شکل رجاله ای که توو قلبش
پای لکاته ها رو وا کرده



نفسام بوی مردگی می ده
مغزم آژیر میکشه انگار
یه تپانچه همش توو قلبمه که
دلمو تیر می کشه انگار



#مهرداد_اسماعیل_نژاد
اینجا سکوت یخ زده از بس که خالی است

از بس که بوی مرگ وغروب این حوالی است


وَهم ِطلوع ،پشت اساطیر مانده است

یا اینکه_ مثل معجزه_فرض محالی است

شهری که مردمش پی فانوس می روند

خورشید سرزدن هم از آن احتمالی است

غم می تراود از در و دیوار ِ ِ کوچه هاش

شایع ترین شناسه اش آشفته حالی است


شهری پر از علائم تند ِسکوت وهیس!

قومی که یک مصوبه اش، خوب لالی است


شاید تمام مردم این شهر مرده اند

شاید تمام آنچه که دیدم خیالی است
@asheghanehaye_fatima

#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima


پک های بی دلیل رهایم نمی کنند، من را منی که گم شده در اضطرابها


خوابم نمی برد به خودم فکر می کنم ، از لابلای وسوسه ی قرص خوابها


خوابم نمی برد ولی از خواب می پرم ، دستی گلوی سایه ی من را گرفته است


سیگار روشنی که مرا دود می کند ، پل می زند بگیردم از این عذابها


در خوابهای من کسی انگار بی گدار ، با یک دهان ِبسته فقط داد می زند


طرح کوبیسم ِ فلسفه ی سکسِ روی بوم ، من را گرفته می کشدم سمت قابها


احساس می کنم شبحی در درون من ، سوراخهای ذهن مرا فتح کرده است


با انقلاب مخملی اش می فریبدم ، مثل بنفش و سبز و...از این انقلابها

می سرخم آنچنان که کسی حکم می کند ، محکوم می شوم به همین خوابگویه ها


موشیده لای وحشت بیدارخوابی ام ، در محضر خیالی عالیجناب ها


شب همچنان که زل زده در چشمهای من ، در فصل های کودکی ام خواب می روم


تبعید میشوم به تب کودکانه ام ، الاکلنگ وسرسره بازی و تابها


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
#مجله_شعرستان
میخانه های چشم تو از پشت قابها

در من تنیده اند شبیه طناب ها


در من تنیده اند ، ویکریز می کشند

من را بسمت خالی دست سرابها


با اینکه ترس دارمت از فال عاشقی

از کشف عاشقانه ی تعبیر خوابها


از حل شدن درون دو اسپرسوی رقیق

از چشمهای روشنت این آفتاب ها


یا این شب غلیظ که هی موج می زند

بر شانه های لخت تو با پیچ و تاب ها


اما بخوان به وسوسه ی خنده ات مرا

از گیر ودار بی رمق اجتناب ها


لَختی بخند و مستی من را مرور کن

در ناگزیر سکسکه ی اضطراب ها


در قتل عام خونی لبهات ، بی گدار

من را بنوش با لب سرخ شراب ها


من یاغی ام ، شکوه تو را سر کشیده ام

در من شکوفه کرده تب انقلاب ها

@asheghanehaye_fatima

#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima



با عکست صحبتم بالا گرفته

باشعرات حس خوبی پا گرفته

آخه شرجی ترین حس شمالیت

منو از رخوت اینجا گرفته



یه شب مهمون باغت میشم ،از بس...

توُ هرمِت فصل تابستونو داری

از احساست خزون اینقدر دوره

که توُ لحجه ت تبِ بارونو داری



یه شب مهمون باغت میشم آخه

باید سهم انارامو بگیرم

از اون آفتاب بی رحمِ تن تو

تموم انتظارامو بگیرم



تو از بس داغی ،گرمم میشه هربار...

_که شعراتو دارم باحس می خونم

تا حرفات دکمه دکمه لخت می شن

نگامو باز به عکست می رسونم



تِم ِ چشمات ،شبِ دریا کناره

بزار با موجِ موهات ،سِت بمونه

موهاتو رو تبِ شونَت رها کن

تا سایَش روی آفتابِت بمونه




دوتا کِشتی با بار غمزه ،زیر ِ.....

کمون ابروهات پهلو گرفتن

گُلای رُز گمونم رنگاشونو

از آیین لبات الگو گرفتن



هوای استوائیتو بپاشون

روتاکستان ِ لحنِ بی گُدارت

بزار شعرم دوباره گُر بگیره

از آتیش پارگی های بهارت



بُکش این عُرفُو ،شرعت ساده تر شه

بجنگ وهی لباتو خونی تر کن

رضاخانی حجابو واکن از شعر

بِکَن رختاشو ،تابستونی تر کن




لباتو خونی تر کن باز تا مردم...

چشاشون رفته رفته شور تر شه

نگاشونو بپاشن روُ تن تو

چشاشون از حسودی کورتر شه


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima




خودمو خیلی وقته گم کردم
زنده م اما کجای این قصه
نفسام بوی مردگی می ده
له شدم لابلای این قصه


اومدی متن ماجرا بشی و...
زخمای کهنه مو دوا بشی و...ُ
روو تن زندگیم رها بشی و...
توو دلم رفته رفته جا بشی و...


اومدی تا بپاشی چشماتو
روُو زمستون سردو برفی من
پا بگیری توو دفتر شعرم
بشی اسطوره ی سه حرفی من


اومدی اما رفتنی بودی
چمدوناتو وا نمی کردی
اون لباسای خواب نازت رو
تن لخت شبا نمی کردی



قدماتو توو کوچه گم کردم
ردپات رفتنو رقم می زد
حس وحالی که خورد من دادی
حالمو از زنا بهم می زد


بوف کوری شدم که رازش رو
بعد هر بغضی برملا کرده
شکل رجاله ای که توو قلبش
پای لکاته ها رو وا کرده



نفسام بوی مُردگی می ده
مغزم آژیر میکشه انگار
یه تپانچه همش توو قلبمه که
دلمو تیر می کشه انگار



#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima





دخترک روی لب آینه ماتیک کشید

بعد با حوصله یک سایه ی تاریک کشید



و دوتا چشم سیاهی که به آنها زل زد

زل زد وآینه را کم کم نزدیک کشید



چشم در چشم ،نفسها که گره خورد،بخار...

شَبحَ ِدخترکی لاغر وباریک کشید...


که نمی خواست بپوسد ته تاریک اتاق

وسکوتی که نبایست در آن جیک کشید



خفه گی های اتاقی که نفس تنگی داشت

پشت ذهنیت اش افکار تراژیک کشید




بی هوا سایه به تصویر خیابان پیوست

تیپ زد روی تنش ،البسه ی شیک کشید



ناگهان ،ترمز وتعریف وتعارف گل کرد

بوق بوقی شد وجریان به ترافیک کشید



سایه با دغدغه ی نان و شلوغی می رفت!!!

غم نان،وسوسه ای شد که به تحریک کشید




دختر از پنجره ابعاد خیابان را دید

وبه تأیید بر این فکر لزج تیک کشید



پاشد. از پنجره بیرون زد و...از پنجره!!! و...

روی دنیای زوال آمده ماژیک کشید



راه بندان شد و راه از ته دنیا رد شد

و خطی دور جسد روی موزاییک کشید


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima



از پرسه های منگِ رها در شب، وقتی به ماجرای تو پیچیدم


دیگر شکسته های دلم را هم، از سمت کوچه های شما چیدم


وقتی که پشت پنجره ی هر شب ، یک التهاب ِلخت ِرها درمن


از لابلای شرمِ هوسناکش، تا انتظار ِکوچه کشانیدم


من بودم و دوباره همان کوچه، در گیر ودار ِپرسه ودلشوره


دلواپس ِدوچشم ِ سیاهی که، در احتمال پنجره می دیدم


از خوابهای منتشرم هر شب، تا شهوتِ خیالِ تو می رفتم


از بس که بر مدار دلم تا صبح، با فکر ِسیبهای تو چرخیدم


ابهامِ چشمهای تو را مُردم، بانوی پشتِ پرده ی رویایی


حتی خیال زُل زدنت را هی، تا صبح ،زیر پنجره رقصیدم


رقصیدم و به وَهم ِتو دلبستم، ،در گیرودارِ رفتن وبرگشتن


شاید کتیبه ی دل سنگت را، از موزه ی نگاه تو دزدیدم


قانونِ باد وپرده ولی یکشب، آیین ِبکر پنجره را پس زد


وقتی بجای طرح هوسناکت یک جالباسیِ فلزی دیدم


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima



عشقت فریب بود ،خودت دلفریب تر
لبهات انار ،گونه ات از سیب سیب تر
لیل و نهار چشم تو چیزی عجیب تر
من کشته ی دو خنجر زنجانی ات شدم


با اخم و تَخم فرصت خندیدنت گذشت
خارت زیاد بود گلم چیدنت گذشت
هر شب که ماه از تن ِپیراهنت گذشت
سِحر ِدو سیب نوبر ِلبنانی ات شدم


هی عشوه ریختی به زبان لوندی ات
با خنده های ریز و یا کلّه قندی ات
لبهای قلوه ،دل_بری ِنیم بندی ات
دُم اسبی ِشلال به موی کمندی ات


لبقندهات در دل بیتابم آب شد
هی غمزه ریختی و غمم اضطراب شد
جوشید سیرو سرکه دلم ،تا شراب شد
در گیر خنده های خیابانی ات شدم


سمفونی ِشنیدنی ِراه رفتن ات
عطاری ِرها شده از حجره ی تن ات
در آن لباس وسوسه انگیز ساتن ات
تمرین عشق بازی پاها و دامن ات


آشوب موج های هوس بر لباس تو
دستِ دلم و دامن فخر و کلاس تو
با قلبی آس و پاس تر از هر قیاس تو
بیتاب سیر دیدن طولانی ات شدم



سیّاره ی تنم به مدارت نمی رسد
پائیز من به گَرد بهارت نمی رسد
هر دست می برم به قمارت نمی رسد
دستم چرا به باغ انارت نمی رسد


در من عسل بریز که کندو دهان توست
این مستی از به لب زدن استکان توست
هرشب به خواب رفتن با داستان توست
در تختواب غرق هوسرانی ات شدم


هی تشنه تر شدم که تن ات آفتاب بود
هر آنچه سوخت ،جز دلم عین ثواب بود
با اینکه وعده هات پر از آب و تاب بود
دریای هفت وادی حرفت سراب بود


هی التماس کردمت و باورت نشد
صعب العبور بودی و عشقم سرت نشد
سهم دلم بجز لبه ی خنجرت نشد
زخم از زبان (بیش مرنجانی )ات شدم


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
@asheghanehaye_fatima




با عکست صحبتم بالا گرفته

باشعرات حس خوبی پا گرفته

آخه شرجی ترین حس شمالیت

منو از رخوت اینجا گرفته



یه شب مهمون باغت میشم ،از بس...

توُ هرمِت فصل تابستونو داری

از احساست خزون اینقدر دوره

که توُ لحجه ت تبِ بارونو داری



یه شب مهمون باغت میشم آخه

باید سهم انارامو بگیرم

از اون آفتاب بی رحمِ تن تو

تموم انتظارامو بگیرم



تو از بس داغی ،گرمم میشه هربار...

_که شعراتو دارم باحس می خونم

تا حرفات دکمه دکمه لخت می شن

نگامو باز به عکست می رسونم



تِم ِ چشمات ،شبِ دریا کناره

بزار با موجِ موهات ،سِت بمونه

موهاتو رو تبِ شونَت رها کن

تا سایَش روی آفتابِت بمونه




دوتا کِشتی با بار غمزه ،زیر ِ.....

کمون ابروهات پهلو گرفتن

گُلای رُز گمونم رنگاشونو

از آیین لبات الگو گرفتن



هوای استوائیتو بپاشون

روتاکستان ِ لحنِ بی گُدارت

بزار شعرم دوباره گُر بگیره

از آتیش پارگی های بهارت



بُکش این عُرفُو ،شرعت ساده تر شه

بجنگ وهی لباتو خونی تر کن

رضاخانی حجابو واکن از شعر

بِکَن رختاشو ،تابستونی تر کن



لباتو خونی تر کن باز تا مردم...

چشاشون رفته رفته شور تر شه

نگاشونو بپاشن روُ تن تو

چشاشون از حسودی کورتر شه



#مهرداد_اسماعیل_نژاد
#عزیز_روزهام🍀
با عکست صحبتم بالا گرفته

باشعرات حس خوبی پا گرفته

آخه شرجی ترین حس شمالیت

منو از رخوت اینجا گرفته



یه شب مهمون باغت میشم ،از بس...

توُ هرمِت فصل تابستونو داری

از احساست خزون اینقدر دوره

که توُ لحجه ت تبِ بارونو داری



یه شب مهمون باغت میشم آخه

باید سهم انارامو بگیرم

از اون آفتاب بی رحمِ تن تو

تموم انتظارامو بگیرم



تو از بس داغی ،گرمم میشه هربار...

_که شعراتو دارم باحس می خونم

تا حرفات دکمه دکمه لخت می شن

نگامو باز به عکست می رسونم



تِم ِ چشمات ،شبِ دریا کناره

بزار با موجِ موهات ،سِت بمونه

موهاتو رو تبِ شونَت رها کن

تا سایَش روی آفتابِت بمونه




دوتا کِشتی با بار غمزه ،زیر ِ.....

کمون ابروهات پهلو گرفتن

گُلای رُز گمونم رنگاشونو

از آیین لبات الگو گرفتن



هوای استوائیتو بپاشون

روتاکستان ِ لحنِ بی گُدارت

بزار شعرم دوباره گُر بگیره

از آتیش پارگی های بهارت



بُکش این عُرفُو ،شرعت ساده تر شه

بجنگ وهی لباتو خونی تر کن

رضاخانی حجابو واکن از شعر

بِکَن رختاشو ،تابستونی تر کن


#مهرداد_اسماعیل_نژاد
#عزیز_روزهام

.@asheghanehaye_fatima