همین که می آیی،
خورشیدِ حضورت
تمامِ آسمانِ چشمانم را تصاحب میکند
و صبح از دریچهی نگاهت
میزبانِ عاشقانههای من میشود .
همین که میآیی،
تاریکی رخت برمیبندد
و آغوشم پر از سپیدهی صبح میشود☆
#یاشار_عبدالملکی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خورشیدِ حضورت
تمامِ آسمانِ چشمانم را تصاحب میکند
و صبح از دریچهی نگاهت
میزبانِ عاشقانههای من میشود .
همین که میآیی،
تاریکی رخت برمیبندد
و آغوشم پر از سپیدهی صبح میشود☆
#یاشار_عبدالملکی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
" زن همچون ویولن،
سازی روح انگیز و دلنواز است؛
اما بی شک قبل از آن لازم است
تا بیاموزید که چگونه بر تارهایش زخمه زنید،
چگونه او را در بر گرفته و محکم نگاه دارید،
پیچیدگی هایش را کشف کنید
و در آخر درک کنید که
چگونه با استادی تمام
هماهنگ و در وقت مناسب
موسیقی زیبای زندگی را خلق کنید."...
#انوره_دو_بالزاک
@asheghanehaye_fatima
سازی روح انگیز و دلنواز است؛
اما بی شک قبل از آن لازم است
تا بیاموزید که چگونه بر تارهایش زخمه زنید،
چگونه او را در بر گرفته و محکم نگاه دارید،
پیچیدگی هایش را کشف کنید
و در آخر درک کنید که
چگونه با استادی تمام
هماهنگ و در وقت مناسب
موسیقی زیبای زندگی را خلق کنید."...
#انوره_دو_بالزاک
@asheghanehaye_fatima
جهان از آغاز تا پایان
شعریست محزون
کسی در خواهد زد
و خواهدآمد
که چشمان تو را خواهد داشت
و همان حرفهای تو را خواهد زد
ولی من او را نخواهم شناخت.
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
شعریست محزون
کسی در خواهد زد
و خواهدآمد
که چشمان تو را خواهد داشت
و همان حرفهای تو را خواهد زد
ولی من او را نخواهم شناخت.
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
زمانی که مردم نادان برای اثبات خدایانشان یکدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اصوات خدا را روی کاغذ می نگاشتم ...
#آنتونیو_ویوالدی lآهنگساز بزرگ ایتالیایی دوران باروک)
@asheghanehaye_fatima
#آنتونیو_ویوالدی lآهنگساز بزرگ ایتالیایی دوران باروک)
@asheghanehaye_fatima
Concerto for violin, oboe, strings & continuo in B flat major, RV…
Antonio Vivaldi
اثری از آنتونیو ویوالدی
#موسیقی_کلاسیک
Concerto for violin, oboe, strings & continuo in B flat major, RV…
@asheghanehaye_fatima
#موسیقی_کلاسیک
Concerto for violin, oboe, strings & continuo in B flat major, RV…
@asheghanehaye_fatima
سیل زبالههای مادی چیزی است که نباید آن را دست کم گرفت. این زبالهها محیط طبیعی را تهدید میکنند .اما آشغالهای فکری خطرناکتر هستند ، چون روح و جان را مسموم میکنند و انسانهایی با روح و جان مسموم میتوانند دست به اعمالی بزنند که عواقبی بازگشتناپذیر دارند ...
#ایوان_کلیما
کتاب: روح پراگ
@asheghanehaye_fatima
#ایوان_کلیما
کتاب: روح پراگ
@asheghanehaye_fatima
آدم عاشق این است که خودش را خشن و بد بداند اما آدم نه خشن است و نه بد . فقط کم دل است. بهش بگو ظالم ، جانی ، دزد ، قالتاق تا برایت غش کند و دوستت بدارد و فخر بفروشد به اینکه در رگهایش خون گردن کلفتها و چپاولچی های تاریخ روان است. بهش بگو دروغگو ، دزد ، حداکثر از دستت به عنوان توهین به دادگاه شکایت می کند. اما بهش بگو ترسو ، آن وقت از خشم دیوانه میشود و برای اینکه این حقیقت گزنده را بپوشاند حتی به مرگ حاضر میشود.
#جورج_برنارد_شاو
کتاب: دون ژوان در جهنم
مترجم #ابراهیم_گلستان
@asheghanehaye_fatima
#جورج_برنارد_شاو
کتاب: دون ژوان در جهنم
مترجم #ابراهیم_گلستان
@asheghanehaye_fatima
مهربونی اصلا به این معنی نیست که آدم همیشه خودشو با خواسته های بقیه هماهنگ کنه و اصلا وجود خودشو یادش بره و این مشکل خیلیا هست که میگن هرکاری می کنم نمی تونم بگم: "نه".
همیشه کسی هست که از مشاورها بپرسد که مثلا اگه من تقاضای دوستم یا جاری و و یا... رد کنم طرف دلخور میشه اما اگه قبول کنم خیلی برای خودم سخت میشه.
مگی به دروسين روانشناس در جواب می گوید همگی باید قبول کنیم در پس هر نه گفتنی یک بله به کاری دیگر وجود داره و وقتی نگاهمون رو از یه چیزی بر می گردونیم، در واقع داریم به چیزی دیگر رو می کنیم. پس چیزی را از دست نمی دهید یک سری از مردم دیوانه وار سعی می كنند برای هر کسی، هرکاری انجام بدن ولی زحمت های اونا اصلا به چشم نمیاد و انگار هیچ کاری نکردن و دقیقا این تنبیه برای کسانی هست که از خودشون می گذرن و فداکاری افراطی می کنن و وقت و انرژی محدود خودشونو برای مسائل پیش پا افتاده دیگران به هدر میدن ، پس از این به بعد مصلحت خودمونو تشخیص بدیم و اگر کمبود وقت داشتیم الویت های خودمونو بیشتر در نظر بگیریم، چون در نهایت رشد فردی و شخصی ما نشان دهنده کیفیت زندگی ماست.
و در آخر با جمله مايا آنجلو به اتمام می رسانیم: مهربانی به این معنا نیست که برای بقیه حکم پادری را داشته باشیم ...
#سم_هورن
کتاب؛ روش برخورد با افراد دشوار
ترجمه: نفیسه معتکف
@asheghanehaye_fatima
همیشه کسی هست که از مشاورها بپرسد که مثلا اگه من تقاضای دوستم یا جاری و و یا... رد کنم طرف دلخور میشه اما اگه قبول کنم خیلی برای خودم سخت میشه.
مگی به دروسين روانشناس در جواب می گوید همگی باید قبول کنیم در پس هر نه گفتنی یک بله به کاری دیگر وجود داره و وقتی نگاهمون رو از یه چیزی بر می گردونیم، در واقع داریم به چیزی دیگر رو می کنیم. پس چیزی را از دست نمی دهید یک سری از مردم دیوانه وار سعی می كنند برای هر کسی، هرکاری انجام بدن ولی زحمت های اونا اصلا به چشم نمیاد و انگار هیچ کاری نکردن و دقیقا این تنبیه برای کسانی هست که از خودشون می گذرن و فداکاری افراطی می کنن و وقت و انرژی محدود خودشونو برای مسائل پیش پا افتاده دیگران به هدر میدن ، پس از این به بعد مصلحت خودمونو تشخیص بدیم و اگر کمبود وقت داشتیم الویت های خودمونو بیشتر در نظر بگیریم، چون در نهایت رشد فردی و شخصی ما نشان دهنده کیفیت زندگی ماست.
و در آخر با جمله مايا آنجلو به اتمام می رسانیم: مهربانی به این معنا نیست که برای بقیه حکم پادری را داشته باشیم ...
#سم_هورن
کتاب؛ روش برخورد با افراد دشوار
ترجمه: نفیسه معتکف
@asheghanehaye_fatima
وقتی یه پسر عاشق میشه رفتارش دقیقا عین بچهها میشه اما وقتی یه دختر عاشق میشه رفتارش دقیقا مثل یه مادره.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
درخت گفت دلتنگم
کاش
آزادم آفریده بود چون تو
انسان گفت:
اینگونه ناشیانه اگر میدوم
ریشههایم را بریدهاند!
#الیاس_علوی
@asheghanehaye_fatima
کاش
آزادم آفریده بود چون تو
انسان گفت:
اینگونه ناشیانه اگر میدوم
ریشههایم را بریدهاند!
#الیاس_علوی
@asheghanehaye_fatima
باید هنگام آغاز زندگی زناشویی این پرسش را پیش کشید: آیا گمان میکنی با این زن تا کهنسالی به خوبی و خوشی گفتگو خواهی کرد؟
هرچیز دیگر در زناشویی گذراست، اما بیشترین زمان همنشینی از آن ِ گفتگو ست.
#نیچه
@asheghanehaye_fatima
هرچیز دیگر در زناشویی گذراست، اما بیشترین زمان همنشینی از آن ِ گفتگو ست.
#نیچه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت زنان و مردان از نتیجه چهل هزار اسکن مغزی
▪️این پژوهش توسط خود دکتر ایمن، روانپزشک و متخصص اختلالات مغزی آمریکایی انجام شده.
@asheghanehaye_fatima
▪️این پژوهش توسط خود دکتر ایمن، روانپزشک و متخصص اختلالات مغزی آمریکایی انجام شده.
@asheghanehaye_fatima
در انگلیسی کلمه amnesty (عفو) و amnesia (فراموشی) هم ریشهاند…شاهدی بر غیرممکن بودن بخشیدن بدون هیچ سهمی از فراموشی.
عاشقانه های فاطیما pinned «در انگلیسی کلمه amnesty (عفو) و amnesia (فراموشی) هم ریشهاند…شاهدی بر غیرممکن بودن بخشیدن بدون هیچ سهمی از فراموشی.»
سالگردها مهماند؟ نمیدانم
سالگرد مرگ عزیزی،رفتن معشوقی،تولدی یا حتی سالگرد چَک خوردن از روزگار،از خواب و خیال پریدن و مواجهه با حقیقت بیرحم لاکردار!
سالگردهای بابا مهم بود. شاید بیشتر از مهم بودن لازم.
میتوانستی کل آن روز را سوگواری کنی. کسی کاریت نداشت. نمیگفتند بعد اینهمه سال هنوز با مرگ پدرت کنار نیامدی.
آن یک روز را آزاد بودی که سرت را بکوبی به دیوار یا بکنی توی بالشت نرم و جیغ بکشی. زل بزنی به قاب عکسش و سعی کنی آخرین تصویرش را روی تخت بیمارستان از یاد ببری. آن پلکهای بیجان نیمه باز را وقتی داشتند شلنگهای سفید و سبز را که دیگر به کارش نمیآمدند از سوراخهای بینی و لای لبهاش بیرون میکشیدند.
سالگردها مهماند؟ نمیدانم اما میدانم که علیه فراموشیاند.
و خیلی خوب میدانم که اگر توی روزمرگیهات یک آن خوردی به فلان لحظه و فلان خاطره و حتی لازم نداشتی یک حساب سرانگشتی کنی تا به خودت بگویی که یک سال گذشته یا دو سال یا ده سال؛ پس فراموش نکردهای.
که مسئله فراموشی نیست، به یادآوردن است و گذر کردن.
حالا یکسال گذشته. نه از مرگ ۱۳ ساله بابا. از آن شب برفی و کشدار تهران. آن چَکِ بیهوا که نفسگیر بود و لازم!
اسکرین شاتی که هر بار برای هر کدام از دوستانم میفرستادم هضمش را توی تنهایی سختتر میکرد.
دیدنش کنار زنی دیگر... که منتظرش بودم اما مثل مرگ بابا که منتظرش بودیم اما هیچ رقمه نمیخواستیمش چاقوی بیرحمی شد و فرو رفت توی قلبم.
چرخید، چرخید، چرخید... جانم را که گرفت با ته مانده توانی که در دستهام باقی مانده بود دسته زمختش را گرفتم و کشیدمش بیرون.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم سرم را نکوبیدم به دیوار،فرو نکردم توی بالشت و جیغ نزدم.
اما دلم میخواست مسیری طولانی را یک نفس بدوم... جنون دویدن داشتم مثل کسی که دارد از چیزی فرار میکند. از رنجی که با سرعتی برابر دنبالم میکرد.
دو هفته پیش به تراپیستم گفته بودم انگار دارم فراموشش میکنم. آن دستهای کشیده استخوانی را که جان میداد برای پیانو زدن. که جلوی چشمهام،درست در چند سانتی من وینستون لایت دود میکرد و نشد که لمسشان کنم.
آن صدای بم مردانه را که همزمان هم توی دلم قند آب میکرد و هم رخت میچلاند.
خستهام از به یاد آوردن،از گذر نکردن،از حضور همچنان حسرت.
چند روز پیش رفیقی گفت خوب شد که بالاخره کشیدی بیرون ازش!
صدای تراپیستم توی سرم میپیچد: فرار نکن،خودت را شماتت نکن،فقط نگاهش کن
خستهام از این که هنوز نکشیدهام بیرون،خستهام از نگاه کردنش،از حضور همچنان حسرتش
از درد جای چاقو توی قلبم.
سالگردها پس لرزهاند، آرامتر شاید اما امتداد رنجند.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
سالگرد مرگ عزیزی،رفتن معشوقی،تولدی یا حتی سالگرد چَک خوردن از روزگار،از خواب و خیال پریدن و مواجهه با حقیقت بیرحم لاکردار!
سالگردهای بابا مهم بود. شاید بیشتر از مهم بودن لازم.
میتوانستی کل آن روز را سوگواری کنی. کسی کاریت نداشت. نمیگفتند بعد اینهمه سال هنوز با مرگ پدرت کنار نیامدی.
آن یک روز را آزاد بودی که سرت را بکوبی به دیوار یا بکنی توی بالشت نرم و جیغ بکشی. زل بزنی به قاب عکسش و سعی کنی آخرین تصویرش را روی تخت بیمارستان از یاد ببری. آن پلکهای بیجان نیمه باز را وقتی داشتند شلنگهای سفید و سبز را که دیگر به کارش نمیآمدند از سوراخهای بینی و لای لبهاش بیرون میکشیدند.
سالگردها مهماند؟ نمیدانم اما میدانم که علیه فراموشیاند.
و خیلی خوب میدانم که اگر توی روزمرگیهات یک آن خوردی به فلان لحظه و فلان خاطره و حتی لازم نداشتی یک حساب سرانگشتی کنی تا به خودت بگویی که یک سال گذشته یا دو سال یا ده سال؛ پس فراموش نکردهای.
که مسئله فراموشی نیست، به یادآوردن است و گذر کردن.
حالا یکسال گذشته. نه از مرگ ۱۳ ساله بابا. از آن شب برفی و کشدار تهران. آن چَکِ بیهوا که نفسگیر بود و لازم!
اسکرین شاتی که هر بار برای هر کدام از دوستانم میفرستادم هضمش را توی تنهایی سختتر میکرد.
دیدنش کنار زنی دیگر... که منتظرش بودم اما مثل مرگ بابا که منتظرش بودیم اما هیچ رقمه نمیخواستیمش چاقوی بیرحمی شد و فرو رفت توی قلبم.
چرخید، چرخید، چرخید... جانم را که گرفت با ته مانده توانی که در دستهام باقی مانده بود دسته زمختش را گرفتم و کشیدمش بیرون.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم سرم را نکوبیدم به دیوار،فرو نکردم توی بالشت و جیغ نزدم.
اما دلم میخواست مسیری طولانی را یک نفس بدوم... جنون دویدن داشتم مثل کسی که دارد از چیزی فرار میکند. از رنجی که با سرعتی برابر دنبالم میکرد.
دو هفته پیش به تراپیستم گفته بودم انگار دارم فراموشش میکنم. آن دستهای کشیده استخوانی را که جان میداد برای پیانو زدن. که جلوی چشمهام،درست در چند سانتی من وینستون لایت دود میکرد و نشد که لمسشان کنم.
آن صدای بم مردانه را که همزمان هم توی دلم قند آب میکرد و هم رخت میچلاند.
خستهام از به یاد آوردن،از گذر نکردن،از حضور همچنان حسرت.
چند روز پیش رفیقی گفت خوب شد که بالاخره کشیدی بیرون ازش!
صدای تراپیستم توی سرم میپیچد: فرار نکن،خودت را شماتت نکن،فقط نگاهش کن
خستهام از این که هنوز نکشیدهام بیرون،خستهام از نگاه کردنش،از حضور همچنان حسرتش
از درد جای چاقو توی قلبم.
سالگردها پس لرزهاند، آرامتر شاید اما امتداد رنجند.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
.
ينتابني في أول الخريف
إحساس غريب بالأمان و الخطر
أخاف أن تقتربي
أخاف أن تبتعدي.
••••••••••
آغازِ پاییز
حسِ غریبِ آرامش و خطر به جانام میافتد
میترسم نزدیک شوی
میترسم دور شوی.
#نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
ينتابني في أول الخريف
إحساس غريب بالأمان و الخطر
أخاف أن تقتربي
أخاف أن تبتعدي.
••••••••••
آغازِ پاییز
حسِ غریبِ آرامش و خطر به جانام میافتد
میترسم نزدیک شوی
میترسم دور شوی.
#نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
.
دوستت دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بندِ آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در بهبندکشیدنِ روح و نگاهِ من
مکوش!
مرا بپذیر آنچنان که هستم.
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بندِ آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در بهبندکشیدنِ روح و نگاهِ من
مکوش!
مرا بپذیر آنچنان که هستم.
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima