عشق
گاه چون ماري در دل ميخزد
و زهر خود را آرام در آن ميريزد
گاه يک روز تمام چون کبوتري
بر هرّهي پنجرهات کز ميکند
و خرده نان ميچيند
گاه از درون گــُـلي خواب آلود بيرون ميجهد
و چون يخ ، نمي ، بر گلبرگ آن ميدرخشد
و گاه حيله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور ميکند
گاه در آرشهي ويولوني مينشيند
و در نغمه غمگين آن هقهق ميکند
و گاه زماني که حتي نميخواهي باورش کني
در لبخند يک نفر جا خوش ميکند
@asheghanehaye_fatima
#آنا_اخماتووا
گاه چون ماري در دل ميخزد
و زهر خود را آرام در آن ميريزد
گاه يک روز تمام چون کبوتري
بر هرّهي پنجرهات کز ميکند
و خرده نان ميچيند
گاه از درون گــُـلي خواب آلود بيرون ميجهد
و چون يخ ، نمي ، بر گلبرگ آن ميدرخشد
و گاه حيله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور ميکند
گاه در آرشهي ويولوني مينشيند
و در نغمه غمگين آن هقهق ميکند
و گاه زماني که حتي نميخواهي باورش کني
در لبخند يک نفر جا خوش ميکند
@asheghanehaye_fatima
#آنا_اخماتووا
@asheghanehaye_fatima
ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﯿﺰﻣﯽ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ
ﺍﺯ ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ
ﺑﺎﺩﯼ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﻣﯽ ﻭﺯﺩ
ﺳﺒﮑﺴﺮﺍﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺧﺒﺮﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﺩ، ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﺑﺪ
ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺍﻣﺎ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ
#آنا_اخماتووا
ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﯿﺰﻣﯽ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ
ﺍﺯ ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ
ﺑﺎﺩﯼ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﻣﯽ ﻭﺯﺩ
ﺳﺒﮑﺴﺮﺍﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺧﺒﺮﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﺩ، ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﺑﺪ
ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺍﻣﺎ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ
#آنا_اخماتووا
.
ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪﻩ،
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺟّﺪﯼ ﻣﻦ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻧﺒﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ،
ﺍﺯ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ .
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻧﻪ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪﺍﯼ،
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺭﻭﺯ،
ﭼﻮﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﮔﻮﺋﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ.
#آنا_اخماتووا
ﺗﺮﺟﻤﻪ : #ﺍﺣﻤﺪ_ﭘﻮﺭﯼ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪﻩ،
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺟّﺪﯼ ﻣﻦ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻧﺒﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ،
ﺍﺯ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ .
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻧﻪ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪﺍﯼ،
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺭﻭﺯ،
ﭼﻮﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﮔﻮﺋﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ.
#آنا_اخماتووا
ﺗﺮﺟﻤﻪ : #ﺍﺣﻤﺪ_ﭘﻮﺭﯼ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دلبستهام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شامگاهان
چنین از تهِ دل برایت دعا میکنم؟
#آنا_اخماتووا
ترجمهی احمد پوری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دلبستهام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شامگاهان
چنین از تهِ دل برایت دعا میکنم؟
#آنا_اخماتووا
ترجمهی احمد پوری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima