مادلن با توپ بزرگی که در دست داشت آمد پهلوی ما نشست و شروع به صحبت کرد. مثل این بود که چندین سال است مرا می شناسد. گاهی بلند می شد و با توپی که در دستش بود بازی می کرد دوباره می آمد پهلوی من می نشست. من توپ را به شوخی از دست او می کشیدم، او هم پس می کشید دستمان به هم مالیده می شد. کم کم دست یکدیگر را فشار دادیم. دست او گرمای لطیفی داشت. زیر چشمی نگاه می کردم: به سینه، پاهای لخت و سر و گردن او. با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که سرم را بگذارم روی سینه ی او و همین جا جلوی دریا بخوابم!
#صادق_هدایت
#مادلن
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
#مادلن
@asheghanehaye_fatima
میخواهی داد بزنی نمیتوانی. میخواهی از جایت پا شوی در بروی نمیتوانی. کاش زبانت توی دهانت میگشت و میتوانستی با من درد و دل کنی. امّا التماس چشمانت کافی است من التماس چشم را بیش از التماس زبان دوست دارم. من همه ی چیزهای آرام و بیصدا را دوست دارم. التماس زبانی وقیح و زشت میشود.
یک آهوی تیر خورده هیچوقت داد و فریاد راه نمیاندازد و زبانش چیزی ندارد بگوید. فقط نگاه میکند و چشمانش حرف میزند، مثل چشمان تو. همین چشمانی که حالا تب دارد آنها را ذوب میکند.
📚سنگ صبور
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
یک آهوی تیر خورده هیچوقت داد و فریاد راه نمیاندازد و زبانش چیزی ندارد بگوید. فقط نگاه میکند و چشمانش حرف میزند، مثل چشمان تو. همین چشمانی که حالا تب دارد آنها را ذوب میکند.
📚سنگ صبور
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست
که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت،
آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق افکار
خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد،
مثل خود او ناقص و ناتوان است۰
✍ #صادق_هدایت
📙 #بوف_کور
@asheghanehaye_fatima
که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت،
آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق افکار
خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد،
مثل خود او ناقص و ناتوان است۰
✍ #صادق_هدایت
📙 #بوف_کور
@asheghanehaye_fatima
برف ده سالگی بخاطر آدم برفی هایش،
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت. اگر میتوانستم افکار خودم را بدیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
#صادق_هدایت
- زندهبهگور
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
- زندهبهگور
@asheghanehaye_fatima
▪️
جلو آینه به خودم میگفتم: "درد تو آنقدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میآید و یا اصلا اشک درنمیآید!"
#صادق_هدایت / بوف کور
@asheghanehaye_fatima
جلو آینه به خودم میگفتم: "درد تو آنقدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میآید و یا اصلا اشک درنمیآید!"
#صادق_هدایت / بوف کور
@asheghanehaye_fatima
جیران خانم همینطور که تسبیح میانداخت گفت : خانوم این درسه، دختر نباد خونه بمونه، خودش خودشو میخوره، تب لازمی میشه - دخترم ربابه همینکه پاشو گذش تو ده، برای اینکه بختش واز بشه نذر و نیازی نبود که نکردم، از زیر توپ مرواری ردش کردم، بردمش حموم جوهودها، چادرشو از تو روده گوسبند رد کردم، مییون دو نماز پیرهن مراد براش دوختم، آخرش گفتم هرچی باشه خویش و قوم وصلیه جون هسن، اگه گوشت همو بخورن اسخون همو دور نمیریزن - شفتش کردم، کردمش تو حلق پسر عموش اوستا یوسف بنا.
#صادق_هدایت
#علویه_خانم
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
#علویه_خانم
@asheghanehaye_fatima
بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب ، گونه های برجسته ،موهای خرمائی بی ترتیب و صورت گندمگون داشت - درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت . ازین صورت های ترکمنی بدون احساسات ، بی روح که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده ، قیافه ای که هرکاری را برای ادامه به زندگی جایز می دانست ، مثل اینکه طبیعت قبلا پیش بینی کرده بود ، مثل اینکه اجداد آنها زیاد زیر آفتاب و باران زندگی کرده بودند و با طبیعت جنگیده بودند و نه تنها شکل و شمایل خودشان را با تغییراتی به آنها داده بودند بلکه از استقامت ، از شهوت و حرص و گرسنگی خودشان به آنها بخشیده بودند . طعم دهنش را میدانستم مثل طعم کونه خیار تلخ ملایم بود .
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !
من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !
من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
ﯾﮑﯽ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶﺁﺵ ﻧﺬﺭﯼ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻧﺪ .
ﺍﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺷﺒﺶ ﺭﺍﻣﯿﺨﺮﺩ .
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﺍﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﮐﺮﺩﻩ .
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪﻧﺪ؟
ﻭﻟﯽ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺸﺪ؟؟؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﻧﻪ !!!
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶﺁﺵ ﻧﺬﺭﯼ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻧﺪ .
ﺍﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺷﺒﺶ ﺭﺍﻣﯿﺨﺮﺩ .
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﺍﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﮐﺮﺩﻩ .
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪﻧﺪ؟
ﻭﻟﯽ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺸﺪ؟؟؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﻧﻪ !!!
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
این دنیا یک بازیگرخانه غریبی است. مثل خیمهشببازی یا بازی شطرنج، همۀ کائنات روی صفحه گمان میکنند که آزادند. ولی یک دست نامرئی که گوئی متعلق به یک بچه است مدتی با ما تفریح میکند. ما را جابجا میکند، بعد دلش را میزند، دوباره این عروسکها یا مُهرهها را در صندوق فراموشی و نیستی میاندازد:
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یکیک باز
#صادق_هدایت
#ترانه_های_خیام
@asheghanehaye_fatima
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یکیک باز
#صادق_هدایت
#ترانه_های_خیام
@asheghanehaye_fatima
نمیدانی چقدر تنها هستم.
این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم.
چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم.
اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش.
اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است!
روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم...
آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم.
چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم.
اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش.
اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است!
روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم...
آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
زندگی برای من قشنگه.
خیلی چیزای دیگه توش هست
که من دلم می خواد ببینم.
می خوام بمونم ببینم
ظلم تا چه حد پیش میره.
می خوام بمونم و ببینم آدم
تا چه اندازه قوه ی ستم کشیدن داره..
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
خیلی چیزای دیگه توش هست
که من دلم می خواد ببینم.
می خوام بمونم ببینم
ظلم تا چه حد پیش میره.
می خوام بمونم و ببینم آدم
تا چه اندازه قوه ی ستم کشیدن داره..
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
آیا برای هرکسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل بفکر فرو برود و به قدری در فکر غوطهور بشود که از زمان و مکان خودش بیخبر بشود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟
آنوقت باید کوشش بکند برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود-این صدای مرگ است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
آنوقت باید کوشش بکند برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود-این صدای مرگ است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
.
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من افسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است، _آرزوهایی که به آن نرسیدهاند، آرزوهایی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود موروثی خودش تصور کرده است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من افسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است، _آرزوهایی که به آن نرسیدهاند، آرزوهایی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود موروثی خودش تصور کرده است.
#صادق_هدایت
- بوف کور
@asheghanehaye_fatima
از این به بعد اگر بی بهانه گریه کنم
به من نخند و نگو مخفیانه گریه کنم
همان ترانه که با هم به خنده می خواندیم
زمان آن شده با آن ترانه گریه کنم
زمانه خواست که دود از سرم بلند شود
زمانه خواست ته قهوه خانه گریه کنم
تمام عمر به ساز زمانه رقصیدم
بگو چگونه به ساز زمانه گریه کنم؟
تو در مقابل و ایمان و عقل پشت سرم
مرددم چه کنم در میانه گریه کنم؟
تو را فقط برسانم به خانه ات.. خود را
سریعتر برسانم به خانه گریه کنم.
#صادق_فغانی
@asheghanehaye_fatima
به من نخند و نگو مخفیانه گریه کنم
همان ترانه که با هم به خنده می خواندیم
زمان آن شده با آن ترانه گریه کنم
زمانه خواست که دود از سرم بلند شود
زمانه خواست ته قهوه خانه گریه کنم
تمام عمر به ساز زمانه رقصیدم
بگو چگونه به ساز زمانه گریه کنم؟
تو در مقابل و ایمان و عقل پشت سرم
مرددم چه کنم در میانه گریه کنم؟
تو را فقط برسانم به خانه ات.. خود را
سریعتر برسانم به خانه گریه کنم.
#صادق_فغانی
@asheghanehaye_fatima
خوش به حال باد
گونههایت را لمس میکند
و هیچکس از او نمیپرسد که با تو
چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد میآفریدند
تو را برگ درختی خلق میکردند؛
عشقبازیِ برگ و باد را دیدهای؟!
در هم میپیچند و عاشقتر میشوند...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
گونههایت را لمس میکند
و هیچکس از او نمیپرسد که با تو
چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد میآفریدند
تو را برگ درختی خلق میکردند؛
عشقبازیِ برگ و باد را دیدهای؟!
در هم میپیچند و عاشقتر میشوند...
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
متن نامهٔ تازه منتشرشدهٔ #ابراهیم_گلستان به #صادق_چوبک
در سوگ فقدان فروغ (در چهار صفحه)
تاریخ #نامه: نوامبر ۱۹۶۷، یعنی آذر ۱۳۴۶، ۱۱ ماه پس از مرگ #فروغ_فرخزاد است.
@asheghanehaye_fatima
در سوگ فقدان فروغ (در چهار صفحه)
تاریخ #نامه: نوامبر ۱۹۶۷، یعنی آذر ۱۳۴۶، ۱۱ ماه پس از مرگ #فروغ_فرخزاد است.
@asheghanehaye_fatima
دنیا دمدمی است، دو روز دیگر ماها خاک میشویم. چرا سر حرفهای پوچ وقتمان را تلف بکنیم؟
چیزی که میماند همان خوشی است، وقت را باید غنیمت شمرد. باقیش پوچ است و بعد افسوس دارد.
#صادق_هدایت
از کتاب سه قطره خون
@asheghanehaye_fatima
چیزی که میماند همان خوشی است، وقت را باید غنیمت شمرد. باقیش پوچ است و بعد افسوس دارد.
#صادق_هدایت
از کتاب سه قطره خون
@asheghanehaye_fatima
او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد، اما بهنظر میآمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمیکرد و توی هر چشمی نگاه میکرد، بهجز کینه و شرارت چیز دیگری نمیخواند!
#صادق_هدایت
- سگ ولگرد
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
- سگ ولگرد
@asheghanehaye_fatima