@asheghanehaye_fatima
اما برای شادمانی
سیارهی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید.
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوار است.
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
ترجمه: #محمد_مختاری
اما برای شادمانی
سیارهی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید.
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوار است.
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
ترجمه: #محمد_مختاری
کسی نایستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابهجا شده است
اما سایهی بلندم را میبیند
که میکشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال
قوس بنفشیست تا جنوب
در ابر و مرغِ دریایی
موجی به تحلیل میرود
و آفتاب،
تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است
اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است
تا جمله پایان پذیرد.
و هر چه گوش میسپارم
تنها
سکوتِ خود را میآرایم ...
و آفتابِ لبِ بام
همچنان سوتش را میزند
شکسته پلها پشتِ سر
و پیش رو
شنهایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایهی دُرون
جا خوش کرده است
و شب که تا زانو میرسد
تحمل را کوتاه میکند.
چگونه است لبت؟
که انفجارِ عریانی،
سنگ میشود در بیتابیهای خاموش
هوای قطبی اِنگار
فرشِ ایرانی را نخنما کرده است
نشانهای نیست
نگاه میکنم
اگر که تنها آن واژه میگذشت
به طُرفَةُالعینی طی میشد راه
کودک
بازمیگشت تا بازیگوشی
و در چهارراه
دست میانداخت دورِ گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابهجا شده است
اما سایهی بلندم را میبیند
که میکشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال
قوس بنفشیست تا جنوب
در ابر و مرغِ دریایی
موجی به تحلیل میرود
و آفتاب،
تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است
اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است
تا جمله پایان پذیرد.
و هر چه گوش میسپارم
تنها
سکوتِ خود را میآرایم ...
و آفتابِ لبِ بام
همچنان سوتش را میزند
شکسته پلها پشتِ سر
و پیش رو
شنهایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایهی دُرون
جا خوش کرده است
و شب که تا زانو میرسد
تحمل را کوتاه میکند.
چگونه است لبت؟
که انفجارِ عریانی،
سنگ میشود در بیتابیهای خاموش
هوای قطبی اِنگار
فرشِ ایرانی را نخنما کرده است
نشانهای نیست
نگاه میکنم
اگر که تنها آن واژه میگذشت
به طُرفَةُالعینی طی میشد راه
کودک
بازمیگشت تا بازیگوشی
و در چهارراه
دست میانداخت دورِ گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
کسی نایستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابهجا شده است
اما سایهی بلندم را میبیند
که میکشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال
قوس بنفشیست تا جنوب
در ابر و مرغِ دریایی
موجی به تحلیل میرود
و آفتاب،
تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است
اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است
تا جمله پایان پذیرد.
و هر چه گوش میسپارم
تنها
سکوتِ خود را میآرایم ...
و آفتابِ لبِ بام
همچنان سوتش را میزند
شکسته پلها پشتِ سر
و پیش رو
شنهایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایهی دُرون
جا خوش کرده است
و شب که تا زانو میرسد
تحمل را کوتاه میکند.
چگونه است لبت؟
که انفجارِ عریانی،
سنگ میشود در بیتابیهای خاموش
هوای قطبی اِنگار
فرشِ ایرانی را نخنما کرده است
نشانهای نیست
نگاه میکنم
اگر که تنها آن واژه میگذشت
به طُرفَةُالعینی طی میشد راه
کودک
بازمیگشت تا بازیگوشی
و در چهارراه
دست میانداخت دورِ گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابهجا شده است
اما سایهی بلندم را میبیند
که میکشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال
قوس بنفشیست تا جنوب
در ابر و مرغِ دریایی
موجی به تحلیل میرود
و آفتاب،
تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است
اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است
تا جمله پایان پذیرد.
و هر چه گوش میسپارم
تنها
سکوتِ خود را میآرایم ...
و آفتابِ لبِ بام
همچنان سوتش را میزند
شکسته پلها پشتِ سر
و پیش رو
شنهایی که خاکسترِ جهان است
غروبِ ممتد در سایهی دُرون
جا خوش کرده است
و شب که تا زانو میرسد
تحمل را کوتاه میکند.
چگونه است لبت؟
که انفجارِ عریانی،
سنگ میشود در بیتابیهای خاموش
هوای قطبی اِنگار
فرشِ ایرانی را نخنما کرده است
نشانهای نیست
نگاه میکنم
اگر که تنها آن واژه میگذشت
به طُرفَةُالعینی طی میشد راه
کودک
بازمیگشت تا بازیگوشی
و در چهارراه
دست میانداخت دورِ گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
بنویس عشق اسمِ شبی است هنوز ،
که ما را در ورطههای دنیا
حقِ حضور داده است
و سایههامان را
از دیوارهای کهنه گذرانده است ،
و میگذرانَد
اگر چه بوی کهنگی
اکنون مشاممان را بیازارد
و از چهار جانب ،
خو گیریم و اُخت شویم و شک کنیم
و شک و یقین بیامیزند و
میخکوبمان کنند ...
و بَر آشوبیم و باز بنویسیم ،
که ما همچنان مینویسیم ،
که ما همچنان در اینجا ماندیم ،
مثلِ درخت که مانده است ،
مثلِ گرسنگی که اینجا مانده است
و مثلِ سنگها که ماندهاند
و مثلِ درد که مانده است و
مثلِ خاک که مانده است
و مثلِ شب که هنوز
مثلِ روز مانده است
و مثلِ ساعت و نبض و خاموشی ،
مثلِ شعر و فراموشی ،
مثلِ وهن و مثلِ دوست داشتن ،
مثلِ پرنده ، مثلِ فقر ،
مثلِ شک ، مثلِ یقین ، مثل آتش
مثلِ فکر ، مثلِ برق ،
مثلِ تنهایی مثلِ فن
مثلِ شبنم ، مثلِ خشونت ،
مثلِ دانایی
مثلِ نسبیّت ،
مثلِ ترس ، مثلِ تَهوّر
مثلِ قتل ،
مثلِ سلول ، مثلِ میکرب ،
مثلِ آرزو ، مثلِ عدمِ حَتمیّت
مثلِ آزادی ... و مثلِ استبداد ...
و مثلِ هر چیزی که از ما نشانهای دارد
و ما از آن نشانهای داریم ...
#محمد_مختاری
از دفترِ آرایشِ درونی
( صفحه ۸۹ )
@asheghanehaye_fatima
که ما را در ورطههای دنیا
حقِ حضور داده است
و سایههامان را
از دیوارهای کهنه گذرانده است ،
و میگذرانَد
اگر چه بوی کهنگی
اکنون مشاممان را بیازارد
و از چهار جانب ،
خو گیریم و اُخت شویم و شک کنیم
و شک و یقین بیامیزند و
میخکوبمان کنند ...
و بَر آشوبیم و باز بنویسیم ،
که ما همچنان مینویسیم ،
که ما همچنان در اینجا ماندیم ،
مثلِ درخت که مانده است ،
مثلِ گرسنگی که اینجا مانده است
و مثلِ سنگها که ماندهاند
و مثلِ درد که مانده است و
مثلِ خاک که مانده است
و مثلِ شب که هنوز
مثلِ روز مانده است
و مثلِ ساعت و نبض و خاموشی ،
مثلِ شعر و فراموشی ،
مثلِ وهن و مثلِ دوست داشتن ،
مثلِ پرنده ، مثلِ فقر ،
مثلِ شک ، مثلِ یقین ، مثل آتش
مثلِ فکر ، مثلِ برق ،
مثلِ تنهایی مثلِ فن
مثلِ شبنم ، مثلِ خشونت ،
مثلِ دانایی
مثلِ نسبیّت ،
مثلِ ترس ، مثلِ تَهوّر
مثلِ قتل ،
مثلِ سلول ، مثلِ میکرب ،
مثلِ آرزو ، مثلِ عدمِ حَتمیّت
مثلِ آزادی ... و مثلِ استبداد ...
و مثلِ هر چیزی که از ما نشانهای دارد
و ما از آن نشانهای داریم ...
#محمد_مختاری
از دفترِ آرایشِ درونی
( صفحه ۸۹ )
@asheghanehaye_fatima
من از تمامِ زمین
جز نگاهِ خاموشی ندیدهام
که بر کرانهی ویرانیاش
به حسرتی تنها بر عمرِ خویش مینگرد،
و در تموجِ درد
به باد میرود
تو از کدام زمان آمدی
که چشمهایت در این کرانه بیگانهست؟
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
جز نگاهِ خاموشی ندیدهام
که بر کرانهی ویرانیاش
به حسرتی تنها بر عمرِ خویش مینگرد،
و در تموجِ درد
به باد میرود
تو از کدام زمان آمدی
که چشمهایت در این کرانه بیگانهست؟
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
تو مرگِ من بودی
تو که میتوانستم نگهات دارم
هنگامی که همه از من بُریدند.
■شاعر: #پل_سلان [ Paul Celan | رومانی، ۱۹۷۰-۱۹۲۰ ]
■برگردان: #محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
تو که میتوانستم نگهات دارم
هنگامی که همه از من بُریدند.
■شاعر: #پل_سلان [ Paul Celan | رومانی، ۱۹۷۰-۱۹۲۰ ]
■برگردان: #محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
.
بنویس...
اکنون کجاست رؤیامان کجاست؟
کجاست بند بندِ استخوانمان کجاست؟
کجاست حرفهای گمشده که
میخواست گوش دنیا را کر کند؟
بنویس آزادی رویای سادهای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرو میرود و صبح از حواشی پیدایش برمیآید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکرده است، صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
بنویس...
اکنون کجاست رؤیامان کجاست؟
کجاست بند بندِ استخوانمان کجاست؟
کجاست حرفهای گمشده که
میخواست گوش دنیا را کر کند؟
بنویس آزادی رویای سادهای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرو میرود و صبح از حواشی پیدایش برمیآید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکرده است، صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
همزاد چشمهای توام
در بازتاب آشوب
كه پسزدهاست
پشت درهای قديمی را و نگرانست.
آرامشی نمانده كه بر راه شيری
بگشايد
و روشنای بیترديدت
از سرنوشتام اندوهگين میگردد.
دنيا اگر به شيوهی چشم تو بود
پهلو نمیگرفت بدين اضطراب.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
در بازتاب آشوب
كه پسزدهاست
پشت درهای قديمی را و نگرانست.
آرامشی نمانده كه بر راه شيری
بگشايد
و روشنای بیترديدت
از سرنوشتام اندوهگين میگردد.
دنيا اگر به شيوهی چشم تو بود
پهلو نمیگرفت بدين اضطراب.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
.
نمیخواهم با پرندگان بخوانم
یا دربارهی چشماندازهای زیر دریا یاوه سرایی کنم.
به سرنوشت مصیبتهای جهان پیوستهام
و آزادی اندکی دارم برای زیستن یا مردن.
#ویژولا_نزوال
برگردان: #محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
نمیخواهم با پرندگان بخوانم
یا دربارهی چشماندازهای زیر دریا یاوه سرایی کنم.
به سرنوشت مصیبتهای جهان پیوستهام
و آزادی اندکی دارم برای زیستن یا مردن.
#ویژولا_نزوال
برگردان: #محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
.
«دیدم که آدمی
از آدمی دریغ میشود.»
و چه بسیار دریغ کردیم و دریغ شدیم!
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
«دیدم که آدمی
از آدمی دریغ میشود.»
و چه بسیار دریغ کردیم و دریغ شدیم!
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
▪️
آدمیزاد که خیکِ ماست نیست انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد. جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بیپناهی و اینها در آدم میمونه.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
آدمیزاد که خیکِ ماست نیست انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد. جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بیپناهی و اینها در آدم میمونه.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
.
اكنون كدام يك از ما ساكن است ؟
من رفته ام ؟
من رفته بوده ام ؟
و آنكه مي رود كدام يك از ماست ؟
شايد كه ما
نسل عبور در تاريكى ها بوده ايم
و جاى پاهامان را نيز به خود مبتلا كرده ايم
ديدارهاى سخت
و واژه هايى كه هيچ يك درست
ندانستيم نقطه هاشان را كجا بايد گذاشت ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
اكنون كدام يك از ما ساكن است ؟
من رفته ام ؟
من رفته بوده ام ؟
و آنكه مي رود كدام يك از ماست ؟
شايد كه ما
نسل عبور در تاريكى ها بوده ايم
و جاى پاهامان را نيز به خود مبتلا كرده ايم
ديدارهاى سخت
و واژه هايى كه هيچ يك درست
ندانستيم نقطه هاشان را كجا بايد گذاشت ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
آیا من این چنین
انگارههای دوزخ را
بر پردههای اوهام
نظاره میکنم؟
پا بر کدام زمین
بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانهای باشد؟
آن ضربهٔ مبارک دیرین کجاست
که آدمی را
روزی به کام درد میافکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانهتر وزیدین گیرید
و ابرها را با زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران گژدمی مگر این این خواب را برآشوبد...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
انگارههای دوزخ را
بر پردههای اوهام
نظاره میکنم؟
پا بر کدام زمین
بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانهای باشد؟
آن ضربهٔ مبارک دیرین کجاست
که آدمی را
روزی به کام درد میافکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانهتر وزیدین گیرید
و ابرها را با زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران گژدمی مگر این این خواب را برآشوبد...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
نزدیک شو
اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجیرهی اشاره
چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا، نشانههای ما را
در حول و حوشِ غفلت خود
دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو
اگر چه حضورت ممنوع است
نزدیک شو
اگر چه قرارَت ممنوع است
نزدیک شو
اگر چه تصویرت ممنوع است
ساعت،
دوباره گردشِ بیتابَش را
آغاز کرده است
و نیمی از رخسارِ زمان
از لای چادرِ سیاهش پیداست.
آنجا هنوز
نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورتِ شب
لَک انداخته است
نزدیک شو
اگرچه رؤیایَت ممنوع است
میبینی!
این حقیقتِ ماست
نزدبک و دور واهمه در واهمه
و مثلِ این ماهِ ناگزیر
که گردیده است گِردِ جهان و
باز همچنان
درست همانجا که بوده، مانده است
و هر شب
اِنگار در غیابَت
باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کم کم
عادی شده است.
نزدیک شو
اگرچه مَدارَت ممنوع است
میشنوم طَنینِ تَنَت میآید از تَهِ ظلمت
و تارهای تَنَم را متأثر میکند.
شاید صدا
دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی
جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجیرهی اشاره
چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا، نشانههای ما را
در حول و حوشِ غفلت خود
دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو
اگر چه حضورت ممنوع است
نزدیک شو
اگر چه قرارَت ممنوع است
نزدیک شو
اگر چه تصویرت ممنوع است
ساعت،
دوباره گردشِ بیتابَش را
آغاز کرده است
و نیمی از رخسارِ زمان
از لای چادرِ سیاهش پیداست.
آنجا هنوز
نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورتِ شب
لَک انداخته است
نزدیک شو
اگرچه رؤیایَت ممنوع است
میبینی!
این حقیقتِ ماست
نزدبک و دور واهمه در واهمه
و مثلِ این ماهِ ناگزیر
که گردیده است گِردِ جهان و
باز همچنان
درست همانجا که بوده، مانده است
و هر شب
اِنگار در غیابَت
باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کم کم
عادی شده است.
نزدیک شو
اگرچه مَدارَت ممنوع است
میشنوم طَنینِ تَنَت میآید از تَهِ ظلمت
و تارهای تَنَم را متأثر میکند.
شاید صدا
دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی
جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم ...
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه خلوت است خیابان
دمی که دور میشوی از خویش و بازمیگردی در خویش
و هیچکس نخواهد دانست
که در دلت چه گذشتهست.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
دمی که دور میشوی از خویش و بازمیگردی در خویش
و هیچکس نخواهد دانست
که در دلت چه گذشتهست.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
اما نمیدانم
نام تو از شرق کدامین آرزو رویید.
با نام تو باران
با نام تو دریا
با نام تو رنگ وسیع بیگناهیها
نام تو سرفصلی است
سرفصل پاکی بر جبین لحظههای خوب
من سالهای سال
در پاکی نام تو خواهم زیست.
از برگ تا پاییز
از ابر تا باران
از گریه تا لبخند
راه من از ویرانگی میرفت
اما نمیدانم
نام تو از شرق کدامین آرزو رویید.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima
نام تو از شرق کدامین آرزو رویید.
با نام تو باران
با نام تو دریا
با نام تو رنگ وسیع بیگناهیها
نام تو سرفصلی است
سرفصل پاکی بر جبین لحظههای خوب
من سالهای سال
در پاکی نام تو خواهم زیست.
از برگ تا پاییز
از ابر تا باران
از گریه تا لبخند
راه من از ویرانگی میرفت
اما نمیدانم
نام تو از شرق کدامین آرزو رویید.
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima