@asheghanehaye_fatima
قرص هایم را که خورده ام
پس چرا لوسترها
تلو تلو میخورند روی سقف؟
چرا کتابخانه کنار تختم آمد و
روی من بالا آورد
چرا پناه گرفته ای زیر مبل
وقتی جنگ سالهاست تمام شده
دروغ میگویند
تو نمرده ای
پرستار همین آسایشگاهی
که میگویی دوستت دارم
تا قرصهایم را بخورم
دوستم نداشته باش
بهتر از این است که بفهمم
آن شب مرگ بود که گهواره را تکان می داد
بهتر از این است بفهمم
روپوش سفید پرستار
لباس عروس تو نیست
اینکه باید برگردم
در قبرستانی را باز کنم
و خانه ام را حدس بزن
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
نشر #مایا
قرص هایم را که خورده ام
پس چرا لوسترها
تلو تلو میخورند روی سقف؟
چرا کتابخانه کنار تختم آمد و
روی من بالا آورد
چرا پناه گرفته ای زیر مبل
وقتی جنگ سالهاست تمام شده
دروغ میگویند
تو نمرده ای
پرستار همین آسایشگاهی
که میگویی دوستت دارم
تا قرصهایم را بخورم
دوستم نداشته باش
بهتر از این است که بفهمم
آن شب مرگ بود که گهواره را تکان می داد
بهتر از این است بفهمم
روپوش سفید پرستار
لباس عروس تو نیست
اینکه باید برگردم
در قبرستانی را باز کنم
و خانه ام را حدس بزن
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
نشر #مایا
@asheghanehaye_fatima
در ایستگاهی نشسته ام
که از آن جا مانده ام
و خودم را نگاه میکنم توی اتوبوس
که سرش را روی شیشه گذاشته و
خواب خوشبختی را میبیند
لبهایم ناپدید شده اند
انگار منِ توی اتوبوس
در خواب زنی را بغل کرده و میبوسد
چقدر آدم ترسناکیست
کسی که از خودش جامانده است
از رویایش جا مانده است
کودکی مرا به مادرش نشان میدهد
مادر از ترس
دستش را روی چشم های کودک میگذارد و
همه جا تاریک میشود
ایستگاه
خیابان
شهر
آنقدر که ادامه این شعر را
نمیتوانم بنویسم
#مانی_معینی
☘🍀
در ایستگاهی نشسته ام
که از آن جا مانده ام
و خودم را نگاه میکنم توی اتوبوس
که سرش را روی شیشه گذاشته و
خواب خوشبختی را میبیند
لبهایم ناپدید شده اند
انگار منِ توی اتوبوس
در خواب زنی را بغل کرده و میبوسد
چقدر آدم ترسناکیست
کسی که از خودش جامانده است
از رویایش جا مانده است
کودکی مرا به مادرش نشان میدهد
مادر از ترس
دستش را روی چشم های کودک میگذارد و
همه جا تاریک میشود
ایستگاه
خیابان
شهر
آنقدر که ادامه این شعر را
نمیتوانم بنویسم
#مانی_معینی
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
در جمله هایت
هیچ عکسی پیدا نبود
و هرچقدر خاک روی شیشه ی قاب می نشست
"کلمه" پیرتر میشد
"دوستت دارم" پیرتر میشد
چقدر باید دستمال را روی قاب بکشم
تا برگردیم به سالها پیش
برگردیم کنار همان غروب جمعه
که هنوز با این همه غبار روی عکس شهر را غمگین میکند؟
چقدر باید انگشتانم را روی قاب بکشم
تا دستت دستم را بگیرد و
با هم به خانه برگردیم؟
به دیوار اتاق تکیه داده ام
و هرچقدر به خاطره قسم میخورم چیری ثبت نمیشود
تو دیگر در هیچ عکسی نیستی
باید دنبال دوربینی بگردم
که سالها پیش تو را بلعیده است
#مانی_معینی
🍀🍀
در جمله هایت
هیچ عکسی پیدا نبود
و هرچقدر خاک روی شیشه ی قاب می نشست
"کلمه" پیرتر میشد
"دوستت دارم" پیرتر میشد
چقدر باید دستمال را روی قاب بکشم
تا برگردیم به سالها پیش
برگردیم کنار همان غروب جمعه
که هنوز با این همه غبار روی عکس شهر را غمگین میکند؟
چقدر باید انگشتانم را روی قاب بکشم
تا دستت دستم را بگیرد و
با هم به خانه برگردیم؟
به دیوار اتاق تکیه داده ام
و هرچقدر به خاطره قسم میخورم چیری ثبت نمیشود
تو دیگر در هیچ عکسی نیستی
باید دنبال دوربینی بگردم
که سالها پیش تو را بلعیده است
#مانی_معینی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
- مایک : چرا از جف جدا نمی شی؟
- هلن : فک میکنی یه دوقلو رو که بیست ساله با یه قلب مشترک زندگی کردن میشه با عمل جراحی از هم جدا کرد؟
- مایک :اما این مثال واسه دو نفری که عاشق همدیگن صدق میکنه
- هلن :از کجا میدونی اون دوقلو ها از هم متنفر نیستن؟
- مایک : کاملا گیج شدم
- هلن : منم!
(دیالوگی از یک فیلم که هرگز اکران نخواهد شد)
نویسنده :
#مانی_معینی
🍀🍀
- مایک : چرا از جف جدا نمی شی؟
- هلن : فک میکنی یه دوقلو رو که بیست ساله با یه قلب مشترک زندگی کردن میشه با عمل جراحی از هم جدا کرد؟
- مایک :اما این مثال واسه دو نفری که عاشق همدیگن صدق میکنه
- هلن :از کجا میدونی اون دوقلو ها از هم متنفر نیستن؟
- مایک : کاملا گیج شدم
- هلن : منم!
(دیالوگی از یک فیلم که هرگز اکران نخواهد شد)
نویسنده :
#مانی_معینی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
عادت کرده ام
به نبودن چیزی که باید باشد و نیست
مثل پرستوها
به نیامدن جفتشان از کوچ
پرستوها هم فهمیده اند
هرچقدر به چمنزارها نزدیکتر شوند
برف پاک کن های بیشتری
خونشان را از شیشه ماشین ها پاک می کنند
و برف
تنها میدان مین را زیبا می کند
تنها جنازه های بیشتری را می پوشاند
می ترسم
از چارپایه افتاده روی زمین
از طناب رخت توی حیاط
حتی از کشیدن نخی که از روسریت آویزان است
مبادا نخ نامریی بمبی باشد
کنار جاده ای
که سربازهای زیادی در آن
از کوچ اجباری برمی گردند
مگر می شود
پاهای ماموری که در میدان اعدام چارپایه را می اندازد
قدم زدن با زنی را بلد باشد؟
مگر می شود طناب دار هم روزی
لباس خواب زنی زیبا را
زیر آفتاب خشک کرده باشد؟
باید به ترس عادت کرد
به هرچیز زیبایی
که میتواند ترسناک باشد
باید به بودن و نداشتنت عادت کرد
#مانی_معینی
عادت کرده ام
به نبودن چیزی که باید باشد و نیست
مثل پرستوها
به نیامدن جفتشان از کوچ
پرستوها هم فهمیده اند
هرچقدر به چمنزارها نزدیکتر شوند
برف پاک کن های بیشتری
خونشان را از شیشه ماشین ها پاک می کنند
و برف
تنها میدان مین را زیبا می کند
تنها جنازه های بیشتری را می پوشاند
می ترسم
از چارپایه افتاده روی زمین
از طناب رخت توی حیاط
حتی از کشیدن نخی که از روسریت آویزان است
مبادا نخ نامریی بمبی باشد
کنار جاده ای
که سربازهای زیادی در آن
از کوچ اجباری برمی گردند
مگر می شود
پاهای ماموری که در میدان اعدام چارپایه را می اندازد
قدم زدن با زنی را بلد باشد؟
مگر می شود طناب دار هم روزی
لباس خواب زنی زیبا را
زیر آفتاب خشک کرده باشد؟
باید به ترس عادت کرد
به هرچیز زیبایی
که میتواند ترسناک باشد
باید به بودن و نداشتنت عادت کرد
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
کودکیم را
باد برد خانه همسایه
پیرمردی که سالها پیش مرده بود
زنگ این خانه را
هرچه بیشترفشارش میدهند
انگشتهای بیشتری پای مرگم میخورد
کودک بودم
چه میدانستم
گهواره جای تولد است
و صندلی گهواره ای جای مردن
حالا گیر کرده ام به عصا
چسبیده ام به صندلی گهواره ای
مرگ را میبینم
که دارد از دیوار باغ پایین میپرد
#مانی_معینی
🍀🍀
کودکیم را
باد برد خانه همسایه
پیرمردی که سالها پیش مرده بود
زنگ این خانه را
هرچه بیشترفشارش میدهند
انگشتهای بیشتری پای مرگم میخورد
کودک بودم
چه میدانستم
گهواره جای تولد است
و صندلی گهواره ای جای مردن
حالا گیر کرده ام به عصا
چسبیده ام به صندلی گهواره ای
مرگ را میبینم
که دارد از دیوار باغ پایین میپرد
#مانی_معینی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
هرچه می روم کوچکتر میشوم
و شاید سالها بعد
نقطه ای شده باشم روی کلمه ی فرار
گمشده ام
و ته سیگاری که به جوی خیابان می اندازم
تنها
نشانی ام را به فاضلاب می برد
آخرین بطری از جزیره ای متروک
فقط مامور نظافت ساحل را
به زحمت می اندازد
#مانی_معینی
هرچه می روم کوچکتر میشوم
و شاید سالها بعد
نقطه ای شده باشم روی کلمه ی فرار
گمشده ام
و ته سیگاری که به جوی خیابان می اندازم
تنها
نشانی ام را به فاضلاب می برد
آخرین بطری از جزیره ای متروک
فقط مامور نظافت ساحل را
به زحمت می اندازد
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
هر روز
به شهربازی می روم
کنار همان چرخ و فلک
شاید بیایی
سوار شوی
روسریت را باد ببرد زیر پاهای اسب های موزیکال
له بشوم زیر سم ها
جنازه ای متلاشی بشوم در تونل وحشت
که تا به من می رسی
از تابوت بیرون بپرم
هم بترسی
هم لبخند بزنی
آنوقت دیگر کاری ندارم
روسریت را بو کشیده ام
موهایت را دیده ام در باد
و غافلگیری و لبخندت را
در تابوت را می بندم
و برای همیشه می میرم
#مانی_معینی
🍀🍀
هر روز
به شهربازی می روم
کنار همان چرخ و فلک
شاید بیایی
سوار شوی
روسریت را باد ببرد زیر پاهای اسب های موزیکال
له بشوم زیر سم ها
جنازه ای متلاشی بشوم در تونل وحشت
که تا به من می رسی
از تابوت بیرون بپرم
هم بترسی
هم لبخند بزنی
آنوقت دیگر کاری ندارم
روسریت را بو کشیده ام
موهایت را دیده ام در باد
و غافلگیری و لبخندت را
در تابوت را می بندم
و برای همیشه می میرم
#مانی_معینی
🍀🍀
چقدرباید انگشتانم را روی قاب بکشم
تا دستت دستم را بگیرد و
با هم به خانه برگردیم؟
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
تا دستت دستم را بگیرد و
با هم به خانه برگردیم؟
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به قاصدکی فکر میکنم
که خودش را به اتاق تو رسانده بود
که پناه گرفته بود میان ملحفه ات
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد کاش یک مرد بود
به مردی فکر می کنم
که در آغوشش پناه گرفته بودی
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد قاصدکی بود
تا خبر زیباییت را به میدان جنگ برساند
تو صلحی بودی
که هیچ جنگی را پایان نداد
تنها قاصدکی را
از رسالتش پشیمان کرد
و مردی را از آفرینشش
#مانی_معینی
به قاصدکی فکر میکنم
که خودش را به اتاق تو رسانده بود
که پناه گرفته بود میان ملحفه ات
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد کاش یک مرد بود
به مردی فکر می کنم
که در آغوشش پناه گرفته بودی
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد قاصدکی بود
تا خبر زیباییت را به میدان جنگ برساند
تو صلحی بودی
که هیچ جنگی را پایان نداد
تنها قاصدکی را
از رسالتش پشیمان کرد
و مردی را از آفرینشش
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
همسایه بودیم
قبل از اینکه قاره ها از هم جدا شوند
حالا پناهنده های زیادی
در مسیر تو غرق میشوند
مرزهایمان
آنقدر به هم نزدیک است
که پرچم هایمان
در لباسشویی به هم رنگ پس میدهند
پس چرا در من
جنگهای زیادیست برای پیوستن به تو
در تو
جشنهای زیادی برای استقلال
تروریست نیستم
که چهره نگاریم میکنی در عکسهای یادگاری
سیاسی نبوده ام
که اثر انگشت هایم را از خانه پاک میکنی
من قسمتی از تو بوده ام
شبها خواب اوراسیا را میبینم
دو قاره ای
که یکدیگر را در آغوش کشیده اند
#مانی_معینی
مجموعه:
#اوراسیا
همسایه بودیم
قبل از اینکه قاره ها از هم جدا شوند
حالا پناهنده های زیادی
در مسیر تو غرق میشوند
مرزهایمان
آنقدر به هم نزدیک است
که پرچم هایمان
در لباسشویی به هم رنگ پس میدهند
پس چرا در من
جنگهای زیادیست برای پیوستن به تو
در تو
جشنهای زیادی برای استقلال
تروریست نیستم
که چهره نگاریم میکنی در عکسهای یادگاری
سیاسی نبوده ام
که اثر انگشت هایم را از خانه پاک میکنی
من قسمتی از تو بوده ام
شبها خواب اوراسیا را میبینم
دو قاره ای
که یکدیگر را در آغوش کشیده اند
#مانی_معینی
مجموعه:
#اوراسیا
@asheghanehaye_fatima
پایان دنیا روزی بود
که کلاغ نشان داد
معده ی خاک همه چیز را هضم می کند*
از برادری که برادرش را نشناخت
تا منی که تو را نشناختم
شاید روزی
کودکت میان خاک بازی هایش
چشم های هابیل را
با تیله ی گمشده اش اشتباه بگیرد
و یا قلب مرا
از درخت انار باغچه برایت بچیند
و تو دوباره تبر شوی
که چرا این درخت میوه تلخ می دهد
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
*کلاغی به قابیل نشان داد که چگونه هابیل را در خاک دفن کند
پایان دنیا روزی بود
که کلاغ نشان داد
معده ی خاک همه چیز را هضم می کند*
از برادری که برادرش را نشناخت
تا منی که تو را نشناختم
شاید روزی
کودکت میان خاک بازی هایش
چشم های هابیل را
با تیله ی گمشده اش اشتباه بگیرد
و یا قلب مرا
از درخت انار باغچه برایت بچیند
و تو دوباره تبر شوی
که چرا این درخت میوه تلخ می دهد
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
*کلاغی به قابیل نشان داد که چگونه هابیل را در خاک دفن کند
@asheghanehaye_fatima
طبل میزنند
شاید شهر
ماهیهای بُرده را به دریا برگرداند
شاید
تاجِ گل مراسم ختم
برگردد به کودکی
شاخه گلی شود گوشهی قنداق
طبل میزنند
اما تنها جنازهی مردی به ساحل میآید
که فکر میکرد ماهیهای تُنگ
پس از مرگ
فضای بیشتری برای زندگی دارند!
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
طبل میزنند
شاید شهر
ماهیهای بُرده را به دریا برگرداند
شاید
تاجِ گل مراسم ختم
برگردد به کودکی
شاخه گلی شود گوشهی قنداق
طبل میزنند
اما تنها جنازهی مردی به ساحل میآید
که فکر میکرد ماهیهای تُنگ
پس از مرگ
فضای بیشتری برای زندگی دارند!
#مانی_معینی
مجموعه #اوراسیا
@asheghanehaye_fatima
در تاریکی
به هم دست میکشیدیم
انگار می خواستیم همدیگر را پیدا کنیم
تو
آن زنی نبود که ظهر از خانه بیرون رفت
من
آن مردی نیست که ظهر
در را پشت سرت بست
ما گم شده ایم
کودکی
که یکی از تیله هایش را گم میکند
همان کودکی نیست
که با تمام تیله هایش به کوچه رفت
باید در روشنایی به هم دست بکشیم
در چشمهای هم نگاه کنیم و
اقرار کنیم
هیچ گناهکاری
در تاریکی نیمه شب
برای اعتراف به کلیسا نمی رود
#مانی_معینی
در تاریکی
به هم دست میکشیدیم
انگار می خواستیم همدیگر را پیدا کنیم
تو
آن زنی نبود که ظهر از خانه بیرون رفت
من
آن مردی نیست که ظهر
در را پشت سرت بست
ما گم شده ایم
کودکی
که یکی از تیله هایش را گم میکند
همان کودکی نیست
که با تمام تیله هایش به کوچه رفت
باید در روشنایی به هم دست بکشیم
در چشمهای هم نگاه کنیم و
اقرار کنیم
هیچ گناهکاری
در تاریکی نیمه شب
برای اعتراف به کلیسا نمی رود
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
در گفتن چیزی نبود
که حرفها
از چشمهایمان میریخت
و پلک زدنهای تو
توقف کلام بود
که زندگی را ساکت میکرد
و دوستت دارمها
میتوانست از چشمهایمان عبور کند
از پلکهایمان
ما
چشم بسته هم یکدیگر را دوست داشتیم
ما چشم بسته
میتوانستیم لبهای همدیگر را ببوسیم
وقتی لبها
چیزی به یاد نمیآوردند
ما اگر خدا بودیم
انسانهایی
با یک چشم بزرگ روی پیشانی میآفریدیم
و مرگ
پلک زدن میان شنیدن دوستت دارمها بود
تا هربار که انسان زنده میشد
میتوانست دوستت دارم زیباتری برای معشوقهاش باشد
شاداب تر
زیباتر
#مانی_معینی
در گفتن چیزی نبود
که حرفها
از چشمهایمان میریخت
و پلک زدنهای تو
توقف کلام بود
که زندگی را ساکت میکرد
و دوستت دارمها
میتوانست از چشمهایمان عبور کند
از پلکهایمان
ما
چشم بسته هم یکدیگر را دوست داشتیم
ما چشم بسته
میتوانستیم لبهای همدیگر را ببوسیم
وقتی لبها
چیزی به یاد نمیآوردند
ما اگر خدا بودیم
انسانهایی
با یک چشم بزرگ روی پیشانی میآفریدیم
و مرگ
پلک زدن میان شنیدن دوستت دارمها بود
تا هربار که انسان زنده میشد
میتوانست دوستت دارم زیباتری برای معشوقهاش باشد
شاداب تر
زیباتر
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
در گفتن چیزی نبود
که حرفها
از چشمهایمان می ریخت
و پلک زدنهای تو
توقف کلام بود
که زندگی را ساکت میکرد
و دوستت دارمها
می توانست از چشمهایمان عبور کند
از پلکهایمان
ما
چشم بسته هم یکدیگر را دوست داشتیم
ما چشم بسته
میتوانستیم لبهای همدیگر را ببوسیم
وقتی لبها
چیزی به یاد نمی آوردند
ما اگر خدا بودیم
انسانهایی
با یک چشم بزرگ روی پیشانی می آفریدیم
و مرگ
پلک زدن میان شنیدن دوستت دارمها بود
تا هربار که انسان زنده میشد
می توانست دوستت دارم زیباتری برای معشوقه اش باشد
شاداب تر
زیباتر
#مانی_معینی
در گفتن چیزی نبود
که حرفها
از چشمهایمان می ریخت
و پلک زدنهای تو
توقف کلام بود
که زندگی را ساکت میکرد
و دوستت دارمها
می توانست از چشمهایمان عبور کند
از پلکهایمان
ما
چشم بسته هم یکدیگر را دوست داشتیم
ما چشم بسته
میتوانستیم لبهای همدیگر را ببوسیم
وقتی لبها
چیزی به یاد نمی آوردند
ما اگر خدا بودیم
انسانهایی
با یک چشم بزرگ روی پیشانی می آفریدیم
و مرگ
پلک زدن میان شنیدن دوستت دارمها بود
تا هربار که انسان زنده میشد
می توانست دوستت دارم زیباتری برای معشوقه اش باشد
شاداب تر
زیباتر
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
.
پرده به اندازه ی عریانی ات ..
پایین می آید...
سینه هایت ...
ساعت دیواری را تاریک می کنند ...
و زمان را به خواب فرو می برند...
ران هایت گل های روی ملحفه را...
و ساق هایت گل های قالی را...
پرده را تا آخر پایین می کشم...
سال ها بعد...
اتاقی کشف خواهد شد...
که عصر یخبندان مرموزی را ...
نشان می دهد...
با جنازه ی سوخته ی یک مرد...
و تار مویی از یک زن روی ملحفه...
که هر روز زیباتر می شود...
#مانی_معینی
.
پرده به اندازه ی عریانی ات ..
پایین می آید...
سینه هایت ...
ساعت دیواری را تاریک می کنند ...
و زمان را به خواب فرو می برند...
ران هایت گل های روی ملحفه را...
و ساق هایت گل های قالی را...
پرده را تا آخر پایین می کشم...
سال ها بعد...
اتاقی کشف خواهد شد...
که عصر یخبندان مرموزی را ...
نشان می دهد...
با جنازه ی سوخته ی یک مرد...
و تار مویی از یک زن روی ملحفه...
که هر روز زیباتر می شود...
#مانی_معینی
@asheghanehaye_fatima
به قاصدکی فکر میکنم
که خودش را به اتاق تو رسانده بود
که پناه گرفته بود میان ملحفه ات
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد کاش یک مرد بود
به مردی فکر می کنم
که در آغوشش پناه گرفته بودی
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد قاصدکی بود
تا خبر زیباییت را به میدان جنگ برساند
تو صلحی بودی
که هیچ جنگی را پایان نداد
تنها قاصدکی را
از رسالتش پشیمان کرد
و مردی را از آفرینشش
#مانی_معینی
به قاصدکی فکر میکنم
که خودش را به اتاق تو رسانده بود
که پناه گرفته بود میان ملحفه ات
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد کاش یک مرد بود
به مردی فکر می کنم
که در آغوشش پناه گرفته بودی
و آنقدر زیبا بودی
که آرزو کرد قاصدکی بود
تا خبر زیباییت را به میدان جنگ برساند
تو صلحی بودی
که هیچ جنگی را پایان نداد
تنها قاصدکی را
از رسالتش پشیمان کرد
و مردی را از آفرینشش
#مانی_معینی
آمده ایی با چشمهایی از ناکجا
حالا بگو
چطور باید با چشمهایی نگاهت کنم
که چیده شدن
گلها را دیده اند
آمده ایی با چالهای روی گونه ات
دو گور زیبا
که وقتی میخندی باز میشوند و
زندگی از مرگ باز میگردد
موهات
آشفته است از رنج
که رنج هم زیباست وقتی
لابه لای موهای توست
چطور میشود
آشفتگی موهایت را دید روی شانه هات
و به رنج مسیح نرسید
با صلیب بر شانه هاش در
دامنه ی جلجتا
دامنه ات یا دامنت بر کدامیک
بمیرم که زیباتر شوم
@asheghanehaye_fatima☘
#مانی_معینی
#شما_فرستادید
حالا بگو
چطور باید با چشمهایی نگاهت کنم
که چیده شدن
گلها را دیده اند
آمده ایی با چالهای روی گونه ات
دو گور زیبا
که وقتی میخندی باز میشوند و
زندگی از مرگ باز میگردد
موهات
آشفته است از رنج
که رنج هم زیباست وقتی
لابه لای موهای توست
چطور میشود
آشفتگی موهایت را دید روی شانه هات
و به رنج مسیح نرسید
با صلیب بر شانه هاش در
دامنه ی جلجتا
دامنه ات یا دامنت بر کدامیک
بمیرم که زیباتر شوم
@asheghanehaye_fatima☘
#مانی_معینی
#شما_فرستادید