عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اين عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى.
اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است.
اين عشق
اين اندازه حقيقى.
اين عشق
به اين زيبايى
به اين خجسته‏‌گى
به اين شادى و
اين اندازه ريشخندآميز
لرزان از وحشت
چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكى به خود
آرام، مثل مردى در دل شب.
اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‌‌‏اندازد
به حرفشان مى‏‌آورد
و رنگ از رخسارشان مى‌‏پراند،
اين عشقِ بُزخو شده – چرا كه ما خود در كمينِشيم –
اين عشقِ جِرگه شده، زخم خورده،
پامال شده، پايان يافته،
انكار شده، از ياد رفته
چرا كه ما خود جرگه‏‌اش كرده‌‏ايم،
زخمش زده‏‌ايم، پامالش كرده‏‌ايم،
تمامش كرده‏‌ايم، منكرش شده‏‌‌ايم،
از يادش برده‏‌ايم،
اين عشقِ دست‏‌نخورده‌‏ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آنِ تو است، از آنِ من است
اين چيزِ هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرنده‌‏يى
به گرمى و جان‌بخشىِ تابستان.
ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم
مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خوابِ مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم
و جوانى از سر بگيريم،
اما عشقمان به جا مى‏‌ماند
لجوج، مثل موجودِ بى‌‏ادراكى
زنده، مثلِ هوس
ستمگر، مثلِ خاطره
ابله، مثلِ حسرت
مهربان، مثلِ يادبود
به سردى مرمر
به زيبايى روز
به تُردى كودک
لبخند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند
و خاموش با ما حرف مى‏‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
و به فرياد درمى‏‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران
كه نمى‏‌شناسيم‏شان
دست به دامنش مى‏‌شويم
استغاثه‌‏كنان
كه بمان
همان‌جا كه هستى
همان‌جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان!
ما كه عشق‌ْآشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
تو هم از يادمان نبر
جز تو در عرصه‏‌ى خاک كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات، نشانه‌‏يى به ما برسان
دير‌تَرَک، از كُنجِ بيشه‏‌يى در جنگلِ خاطره‌‏ها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجات‏مان بده...

#ژاک_پره‌ور
#احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺فیلم کوتاهی از شعرخوانی: #رضا_براهنی


کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند:
آن لحظه‌ی گریخته‌ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ات آمدم
در باغ شهر ما
در نور بام‌داد زمستان شهر ما
-شهری که زادگاه من و زادگاه توست-
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کواکب ستاره‌ای‌ست.

#ژاک_پره‌ور

برگردان: #نادر_نادرپور


@asheghanehaye_fatima
اين عشقِ دست‏‌نخورده‌‏ى هنوز اين‌ اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آنِ تو است از آنِ من است
اين چيز هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثلِ پرنده‌‏يى
به گرمى و جان‌بخشى تابستان.
ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم
مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خوابِ مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم
اما عشق‌‏مان به‌جا مى‏‌ماند
لجوج مثلِ موجود بى‌‏ادراكى
زنده مثلِ هوس
ستم‌گر مثلِ خاطره
ابله مثلِ حسرت
مهربان مثلِ يادبود
به سردى مرمر
به زيبايى روز
به تُردى كودک
لب‌خند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند و
خاموش با ما حرف مى‏‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
و به فرياد درمى‏‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به‌خاطرِ تو، به‌خاطرِ من
و به‌خاطرِ همه‌ی ديگران كه نمى‏‌شناسيم‏‌شان
دست به دامن‌اش مى‏‌شويم استغاثه‌‏كنان
كه بمان
همان جا كه هستى
همان جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان

■شاعر: #ژاک_پره‌ور
■برگردان: #احمد_شاملو | √●بخشی از یک‌شعر


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لب‌هایت را
بیش‌تر از تمامیِ کتاب‌هایم
دوست می‌دارم
چرا که با لبانِ تو
بیش از آن‌که باید بدانم، می‌دانم

لب‌هایت را
بیش‌تر از تمامیِ گل‌ها
دوست می‌دارم
چرا که لب‌هایت
لطیف‌تر و شکننده‌تر از تمامیِ آن‌هاست

لب‌‌هایت را
بیش از تمامیِ کلمات
دوست می‌دارم
چرا که با لب‌های تو
دیگر نیازی به کلمه‌ها نخواهم داشت

#ژاک_پره‌ور


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا تنگ در آغوش بگیر و ببوس.
بوسه‌ ای طولانی
حالا ببوس مرا  که فردا دیر است
زندگی همین لحظه‌ست ...
همه‌ چیز از جریان خواهد ایستاد  
از گرما از سرما منجمد می‌شود،خاموش می‌شود
هوا کم می‌آورد !
اگر تو، به بوسیدنم خاتمه دهی
گمان کنم خاموش مرده باشم ...!!


#ژاک_پره‌ور

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

.
افروخته در تاریکی شب
سه چوب‌ کبریت یک‌به‌یک
نخستین برای دیدنِ روی‌ات
دومین برای دیدنِ چشمان‌ات
و آخرین برای دیدنِ لبان‌ات
و تاریکیِ محض
تا به یاد آرم این همه را
و سخت در آغوش گیرمت.


#ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert | فرانسه، ۱۹۷۷–۱۹۰۰ ]

@asheghanehaye_fatima
مى‌‏روم آن را که دوست مى‏‌دارم آزاد کنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را که به بند کشیده‏‌ام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانى‌‏ترین هوس‌ام
در شنیع‌‏ترین شکنجه‏‌ام
در دروغ‏‌هاى آینده
در بلاهت پیمان‏‌ها.
مى‌‏خواهم رهایی‌اش بخشم
مى‌‏خواهم آزاد باشد
و حتّی از یادم ببرد
و حتّی برود
و حتّی بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.

#ژاک_پره‌ور


@asheghanehaye_fatima
مى‌‏روم آن را که دوست مى‏‌دارم آزاد کنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را که به بند کشیده‏‌ام
از سر مهر، ستم‌گرانه
در نهانى‌‏ترین هوس‌ام
در شنیع‌‏ترین شکنجه‏‌ام
در دروغ‏‌هاى آینده
در بلاهت پیمان‏‌ها.
مى‌‏خواهم رهایی‌اش بخشم
مى‌‏خواهم آزاد باشد
و حتّا از یادم ببرد
و حتّا برود
و حتّا بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.

#ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷–۱۹۰۰ ]

برگردان: #احمد_شاملو | √●بخشی از یک شعر

@asheghanehaye_fatima
ما هر دو می‌توانیم برویم و بازگردیم
می‌توانیم فراموش کنیم و سپس دوباره بخوابیم
دوباره بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر شویم
هم‌چنان بخوابیم 
و در مرگ رؤیا ببینیم
باز بیدار شویم و بخندیم و قهقهه سر دهیم و دوباره جوان شویم
عشق ما همان‌جا می‌ماند 
خیره چون یک دیوانه 
زنده هم‌چون هوس
ستم‌گر چون خاطره  
مضحک چون افسوس
نرم چون یاد 
سرد چون مرمر
زیبا چون روز
شکننده چونان کودکی
در آنِ خندیدن در ما نظر می‌کند
و با ما سخن می‌گوید بی‌هیچ کلامی 
و من به او گوش می‌سپارم هم آن که می‌لرزم  
و سپس فریاد بر می‌آورم
فریاد بر می‌آورم برای تو 
فریاد بر می‌آورم برای خود 
تمنایت می‌کنم
برای خاطرِ تو، برای خاطرِ من و برای خاطرِ تمامی آنانی که دوست داشته می‌شوند
و آن‌ها که دوست داشته شدند
آری فریاد می‌زنم
خاطرِ تو، خاطرِ خود و برای خاطرِ تمامِ کسانی
که نمی‌شناسم...

#ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷–۱۹۰۰ ]

@asheghanehaye_fatima
کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند:
آن لحظه‌ی گریخته‌ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ام آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوش‌ات آمدم
در باغِ شهرِ ما
در نورِ بام‌دادِ زمستانِ شهرِ ما
- شهری که زادگاهِ من و زادگاهِ توست -
شهری به روی خاک
خاکی که در میانِ کواکب ستاره‌یی‌ست.

■شاعر: #ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]

■برگردان: #نادر_نادرپور [ ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ – ۲۹بهمن ۱۳۷۸ ]

@asheghanehaye_fatima
و گفتی که پرنده‌ها را دوست داری
اما آن‌ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی‌ها را دوست داری
اما تو آن‌ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل‌ها را دوست داری
و تو آن‌ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن


#ژاک_پره‌ور
برگردان: #مهدی_رجبی


@asheghanehaye_fatima

آن روز را به یاد آر
مردی زیر هشتی پناه گرفته بود
و تو را به‌نام خواند
و تو به‌سویش دویدی
زیر باران
خیس و شکوفا و شادمان
و در آغوش او جای گرفتی.

#ژاک‌_پره‌ور

@asheghanehaye_fatima
هزار و هزاران سال
کافی نیست
برای گفتن از
آن لحظه‌ از ابدیت که
مرا بوسیدی
که تو را بوسیدم
در روشناییِ یک صبحِ زمستانی
در پارکِ مونسوری پاریس
در پاریس
روی زمین
زمینی که یک ستاره است.



#ژاک_پره‌ور [ Jacques Prévert / فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ ]


@asheghanehaye_fatima