جماعتی از خارپشتان در یک روز سرد زمستانی دور هم جمع شدند، سرهای خود را نزدیک هم آوردند تا بلکه از گرمای تن همدیگر بهرمند شوند و از شر سرمای زمستانی در امان بمانند. ولی خیلی زود دریافتند که از خارهای طرف مقابل زخم میبینند. این بود که دوباره از هم دور شدند. ولی هرگاه نیاز مبرم به گرما دوباره آنها را به هم نزدیکتر میکرد، بدبختی دوم دوباره تکرار میشد. چنان که میان دو درد (درد سرما و درد خارهای همدیگر) به این سو و آن سو در نوسان بودند، تا اینکه فاصلهی مشخصی از همدیگر یافتند که در آن به بهترین وجه میتوانستند وضعیت خود را تحمل کنند. بر همین منوال، نیازمندی جامعه، آدمها را از خلاء و کسالت درونشان به سوی همدیگر میراند. اما بسیاری از خصلتهای متضاد و کاستیهای غیرقابل تحملشان دوباره آنها را از همدیگر دور میکند. فاصلهی میانهای که عاقبت پیدایش میکنند، و در آن امکان با هم بودن وجود دارد همان آداب و شعائر ظریف است. در خطاب به کسی که حد نگه نمیدارد و فاصله را حفظ نمیکند، در انگلستان میگویند «کیپ یور دیستانس» [فاصلهات را حفظ کن] ممکن است نیاز به گرمای متقابل، در آن فرد به طور کامل ارضا نشده باشد، ولی در عوض گزش خارها را هم احساس نمیکند. در هر حال، کسی که گرمای درونی بسیاری در خود دارد، بهتر است از جامعه دور باشد، تا نه به کسی دردی و زخمی برساند و نه از دیگری درد و زخمی ببیند.
#شوپنهاور
#هنر_رنجاندن
ترجمه #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
#شوپنهاور
#هنر_رنجاندن
ترجمه #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
■از آن رو که دوستت میدارم
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهیی
توان رهاندنت ندارد...
■Weil ich dich liebe
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#هرمان_هسه
برگردان: #علی_عبداللهی
📕از کتاب: «صد سال شعر آلمانی زبان» | نشر: #علمی_و_فرهنگی |
@asheghanehaye_fatima
از آن رو که دوستت میدارم،
سراسر شب را
چنین وحشی و نجواگر
به سوی تو آمدهام
و از آن رو که تو را
توان فراموش کردنم نیست
روحت را نیز
با خویش آوردهام
اکنون نزد من
و سراسر از آن من است روحت
در خوشی و در ناخوشی نیز
از عشق آتشین وحشیام
هیچ فرشتهیی
توان رهاندنت ندارد...
■Weil ich dich liebe
Weil ich dich liebe,
bin ich des Nachts
So wild und flüsternd
zu dir gekommen,
Und dass du mich nimmer
vergessen kannst,
Hab ich deine Seele mitgenommen.
Sie ist nun bei mir
und gehört mir ganz
Im Guten und auch im Bösen;
Von meiner wilden,
brennenden Liebe
Kann dich kein Engel erlösen.
#هرمان_هسه
برگردان: #علی_عبداللهی
📕از کتاب: «صد سال شعر آلمانی زبان» | نشر: #علمی_و_فرهنگی |
@asheghanehaye_fatima
عشق به چه کار ما میآید؟
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■#برتولت_برشت
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
چه کمکی
عشق به ما کرده است؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
چه از دستاش برمیآید
برابر هر آنچه
ویرانمان میکند
هیچ:
عشق به ما خیانت کرده است
به چه کارمان میآید عشق؟
عشق را با ما چه کار؟
چه کمکی؟
به عشق رساندهایم ما؟
در برابر بیکاری
در برابر هیتلر
در برابر جنگ اخیر
یا دیروز و امروز
در برابر هراسهای نو به نو
و باران بمبها؟
از ما چه کمکی بر می آید
برابر همه آن چه
ویراناش میکند؟
هیچ :
ما به عشق خیانت کردهایم.
■#برتولت_برشت
■برگردان: #علی_عبداللهی
@asheghanehaye_fatima
خورشیدِ من
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima