میشود از تو آزاد شوم روزی، شاید؟
یا تو پنهان شوی
در ژرفای درونِ من
حالی که هر چیز اطراف مرا
تو به دنیا آوردهیی
به شکلِ اشباح و هیولاها
همیشه همان قصه را
زمزمه میکنی
همان خاکسترِ سیاه را
بر سرم میریزی
بیآنکه لکههای خون را
از کودکیام پاک کنی
شیرینِ من بیشکل
بیخون و بیرنگِ من
بهترین عشق هیچ
با کدام چشم نگاهات کنم
تا واقعن ببینمت
و چهرهات را به یاد آورم.
#میلان_جورجویچ
برگردان: #حسین_مکیزاده | √●بخشی از شعر: «شعرِ عاشقانه»
@asheghanehaye_fatima
یا تو پنهان شوی
در ژرفای درونِ من
حالی که هر چیز اطراف مرا
تو به دنیا آوردهیی
به شکلِ اشباح و هیولاها
همیشه همان قصه را
زمزمه میکنی
همان خاکسترِ سیاه را
بر سرم میریزی
بیآنکه لکههای خون را
از کودکیام پاک کنی
شیرینِ من بیشکل
بیخون و بیرنگِ من
بهترین عشق هیچ
با کدام چشم نگاهات کنم
تا واقعن ببینمت
و چهرهات را به یاد آورم.
#میلان_جورجویچ
برگردان: #حسین_مکیزاده | √●بخشی از شعر: «شعرِ عاشقانه»
@asheghanehaye_fatima
هرگز نمیخواهم
دو چشمم در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمان تو،
برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمیخواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمیطلبم هرگز
هیچ نمیخواهم مگر
این آشفتگیهای بیمهار را
من و تو
زبانهایی باشیم
و اعضایمان الفبای آن باشد.
#آدونیس
برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima
دو چشمم در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمان تو،
برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمیخواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمیطلبم هرگز
هیچ نمیخواهم مگر
این آشفتگیهای بیمهار را
من و تو
زبانهایی باشیم
و اعضایمان الفبای آن باشد.
#آدونیس
برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی که عاشقانی دارد
شب و روز در خیابانها عریان راه میرود
گاهی لباسی میپوشد
از جنسِ کفِ دستِ عشاقاش
آنها که درآغوش کشیدناش را با خود دارند،
همه همزمان
دهبار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب میخندد
تو فکر میکنی در خانه تنهاست
اما عمیقتر او میاندیشد که رختخوابها
برای مردان رازآمیز ساخته شدهاند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانهگی را
طولانیتر از همهی ما میزید،
طولانیتر از واژهی عشق و آخرین بوسه.
#ماتئی_ویسنییک
برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima
شب و روز در خیابانها عریان راه میرود
گاهی لباسی میپوشد
از جنسِ کفِ دستِ عشاقاش
آنها که درآغوش کشیدناش را با خود دارند،
همه همزمان
دهبار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب میخندد
تو فکر میکنی در خانه تنهاست
اما عمیقتر او میاندیشد که رختخوابها
برای مردان رازآمیز ساخته شدهاند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانهگی را
طولانیتر از همهی ما میزید،
طولانیتر از واژهی عشق و آخرین بوسه.
#ماتئی_ویسنییک
برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima
■تنهایی
زمانی ضروریِ من بودی
و هر چه کردم آرامآرام به ضرورت کردم
امروز زندانِ ضعفِ منی تو
توشوتوانِ من درونِ تو عریان شده است
جنبشی طبیعی، سخن گفتن، توانِ بلعیدن
و من فروکاستهام به پاییدنِ اشیاء
و دیگر شکلهای حیات در اطرافام
تا وقتی آنچه در من است
محو است و رنگباخته مثلِ مهِ سپیدهدمان.
تو سرآغازِ هیچی، مگر؟
مکانِ ازدحام انبوههی صفرهایی؟
آیا تو مالکِ خدای قدرتمندی؟
یا پراشِ نوری کوچک و کمرنگی
که از آن سخن میگویم؟
وقتی که بر همه جا نیمهشب حکم میراند
نیمهشبی چنان سنگین که هرگز نمیترکد.
■شاعر: #میلان_جورجویچ [ Milan Đorđević | صربستان، ۱۹۵۴ ]
■برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima
زمانی ضروریِ من بودی
و هر چه کردم آرامآرام به ضرورت کردم
امروز زندانِ ضعفِ منی تو
توشوتوانِ من درونِ تو عریان شده است
جنبشی طبیعی، سخن گفتن، توانِ بلعیدن
و من فروکاستهام به پاییدنِ اشیاء
و دیگر شکلهای حیات در اطرافام
تا وقتی آنچه در من است
محو است و رنگباخته مثلِ مهِ سپیدهدمان.
تو سرآغازِ هیچی، مگر؟
مکانِ ازدحام انبوههی صفرهایی؟
آیا تو مالکِ خدای قدرتمندی؟
یا پراشِ نوری کوچک و کمرنگی
که از آن سخن میگویم؟
وقتی که بر همه جا نیمهشب حکم میراند
نیمهشبی چنان سنگین که هرگز نمیترکد.
■شاعر: #میلان_جورجویچ [ Milan Đorđević | صربستان، ۱۹۵۴ ]
■برگردان: #حسین_مکیزاده
@asheghanehaye_fatima