تو آنچنان؛ که میبایدی
همیشه همان!
جز آنکه دیگر هرگز؛ نبینمت
چنانیِ که انگار نمیدانی، نگاهت میکنم
و عجیب! نمیدانم دیگر که میدانی.
تو بیخیال، اشک، به چشمهایم میآوری
در ازدحامِ تأویلهای تنت
در جستوجویِ شهد
آنجا روی ایوان، پر از صندلیهای گهوارهایست شاخههایی که در جنگل، شانههایت را میخراشند.
پشتِ ویترین ِ مغازههای نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جورابند
زبانه میکشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچکها.
آنجاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه…
کشفِ من، رازِ
عاشقت بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…
#آندره_برتون
برگردان: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima
همیشه همان!
جز آنکه دیگر هرگز؛ نبینمت
چنانیِ که انگار نمیدانی، نگاهت میکنم
و عجیب! نمیدانم دیگر که میدانی.
تو بیخیال، اشک، به چشمهایم میآوری
در ازدحامِ تأویلهای تنت
در جستوجویِ شهد
آنجا روی ایوان، پر از صندلیهای گهوارهایست شاخههایی که در جنگل، شانههایت را میخراشند.
پشتِ ویترین ِ مغازههای نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جورابند
زبانه میکشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچکها.
آنجاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه…
کشفِ من، رازِ
عاشقت بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…
#آندره_برتون
برگردان: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima
عشق ما
بیرون،
پشتِ دیوارها زاده شد
در باد
در شب
در زمین
از این روست
که خاک و
گُل، گِل و
ریشهها
نام تو را میدانند...
#پابلو_نرودا
ترجمه: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima
بیرون،
پشتِ دیوارها زاده شد
در باد
در شب
در زمین
از این روست
که خاک و
گُل، گِل و
ریشهها
نام تو را میدانند...
#پابلو_نرودا
ترجمه: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima