جای خالی تو
@asheghanehaye_fatima
در میان این همه بهار ها و باغ های باروَر
چون بَرَم ز یاد قرن ها و قرن ها و قرن ها
خشکسالی تو را؟
•
ای کویر وحشتی که ریشههای من
زین سویِ زمین بدان سوی زمین
از عروقِ صخره ها و
شعلهی مذاب ها و
عمق آب ها
میکَشَد مرا به سوی تو
با که در میان نهم
بهتِ لالی و سکوتِ بی سوالیِ تو را؟
•
ای عقاب قرن ها، در اوج!
روی آسمان آبی ری و هوای «اَبرشهر»
چون توان در آن عفونتِ لجن
ایستاد و دید
لحظه های خستهحالی و شکستهبالی تو را؟
•
میروم به پیش و میروم ز خویش
هر کجا که بنگرم
در میان ویترین موزه ها
نقش قالی تو را و کاسهی سفالی تو را
•
این همیشهها و بیشهها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغِ باغ و بذر و کشت
در نگاه من
پر نمیکنند جای خالی تو را.
#شفیعی_کدکنی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
در میان این همه بهار ها و باغ های باروَر
چون بَرَم ز یاد قرن ها و قرن ها و قرن ها
خشکسالی تو را؟
•
ای کویر وحشتی که ریشههای من
زین سویِ زمین بدان سوی زمین
از عروقِ صخره ها و
شعلهی مذاب ها و
عمق آب ها
میکَشَد مرا به سوی تو
با که در میان نهم
بهتِ لالی و سکوتِ بی سوالیِ تو را؟
•
ای عقاب قرن ها، در اوج!
روی آسمان آبی ری و هوای «اَبرشهر»
چون توان در آن عفونتِ لجن
ایستاد و دید
لحظه های خستهحالی و شکستهبالی تو را؟
•
میروم به پیش و میروم ز خویش
هر کجا که بنگرم
در میان ویترین موزه ها
نقش قالی تو را و کاسهی سفالی تو را
•
این همیشهها و بیشهها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغِ باغ و بذر و کشت
در نگاه من
پر نمیکنند جای خالی تو را.
#شفیعی_کدکنی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
و گفت : خون همه جانوران سرخ بُوَد و خون عاشقان کبود
#ابوالحسن_خرقانی | نوشته بر دریا
« از گفتار ابوالحسن خرقانی »
مقدمه ، تصحیح و تعلیقات : #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
#ابوالحسن_خرقانی | نوشته بر دریا
« از گفتار ابوالحسن خرقانی »
مقدمه ، تصحیح و تعلیقات : #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ࢪقص اسپانیولے بسیاࢪرزیبا با یڬ آهنگ فوق العاده دلنشین
#بـا_مـن_بࢪقـص.......
دستِ مࢪا بگیࢪو به پا خیز
دیوانہ واࢪ، تا ڪہ بࢪقصیم
با این درختِ شادِ اقاقے
دࢪ ࢪوشناے زمزمِ گلہاش
ࢪقصے چنان میانہ ے میدان؛
ࢪها ز نقص..
تا چشمِ
آسمان و
زمین و
زمانیان
نتواند دࢪ این میانہ باز شناسد
ࢪقصنده ࢪا ز ࢪقص.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی.....✎
#رقص
@asheghanehaye_fatima
#بـا_مـن_بࢪقـص.......
دستِ مࢪا بگیࢪو به پا خیز
دیوانہ واࢪ، تا ڪہ بࢪقصیم
با این درختِ شادِ اقاقے
دࢪ ࢪوشناے زمزمِ گلہاش
ࢪقصے چنان میانہ ے میدان؛
ࢪها ز نقص..
تا چشمِ
آسمان و
زمین و
زمانیان
نتواند دࢪ این میانہ باز شناسد
ࢪقصنده ࢪا ز ࢪقص.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی.....✎
#رقص
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
اگر ساحل خموش و صخره آرام
وگر کار صدف چشم انتظاری ست
من و دریا نیاساییم هرگز
قرار کار ما بر بیقراری است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
وگر کار صدف چشم انتظاری ست
من و دریا نیاساییم هرگز
قرار کار ما بر بیقراری است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دستِ مرا بگیر و به پا خیز
دیوانهوار، تا که برقصیم
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش
رقصی چنان میانهی میدان؛
رها ز نقص، تاچشمِ
آسمان و زمین و زمانیان
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
دیوانهوار، تا که برقصیم
با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش
رقصی چنان میانهی میدان؛
رها ز نقص، تاچشمِ
آسمان و زمین و زمانیان
نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
عوض میکنم هستی خویش را با
کبوتر
که میبالد آن دور
زین تنگناها
فراتر
عوض میکنم هستی خویش را با
چکاوی که در چار چار زمستان
تنش لرزلرزان
دلش پر سرود و ترانه
عوض میکنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوز سرمای دیماه
جوان است و جانش پر است از جوانه
عوض میکنم خویش را
با کبوتر
نه
با فضلههای کبوتر
کزان میتوان خاک را بارور کرد و
سبزینهای را فزونتر
بسی دور رفتم
بسی دیر کردم
من آن بذر بیحاصلم کاین جهان را
نه تغییر دادم نه تفسیر کردم
عوض میکنم هستی خویش را با
هر آنچه از زمرهی زندگانی
هر آنچیز با مرگ دشمن
هر آنچیز روشن
هر آنچیز جز «من»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
کبوتر
که میبالد آن دور
زین تنگناها
فراتر
عوض میکنم هستی خویش را با
چکاوی که در چار چار زمستان
تنش لرزلرزان
دلش پر سرود و ترانه
عوض میکنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوز سرمای دیماه
جوان است و جانش پر است از جوانه
عوض میکنم خویش را
با کبوتر
نه
با فضلههای کبوتر
کزان میتوان خاک را بارور کرد و
سبزینهای را فزونتر
بسی دور رفتم
بسی دیر کردم
من آن بذر بیحاصلم کاین جهان را
نه تغییر دادم نه تفسیر کردم
عوض میکنم هستی خویش را با
هر آنچه از زمرهی زندگانی
هر آنچیز با مرگ دشمن
هر آنچیز روشن
هر آنچیز جز «من»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
پاییزِ محزونی
که در خونِ تو میخواند
گامی به تو نزدیک و گامی دور
آرام همراهِ تو میآید
روزی تمامِ باغ را
تسخیر خواهد کرد.
ای روشنآرای چراغ لالگان،
در رهگذار باد!
با من نمیگویی
آن آهوانِ شاد و شنگِ تو
سوی کدامین جوکنارانی گریزاناند؟
آه!
شبهای بارانِ تو وحشتناک
شبهای بارانِ تو بیساحل
شبهای بارانِ تو از تردید و
از اندوه لبریز است.
من دانم و
تنهایی باغی
که رستنگاهِ آوای هزاران بود،
وینک
خنیاگرش خاموش
و آرایهاش
خونابهٔ برگان پاییز است.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
که در خونِ تو میخواند
گامی به تو نزدیک و گامی دور
آرام همراهِ تو میآید
روزی تمامِ باغ را
تسخیر خواهد کرد.
ای روشنآرای چراغ لالگان،
در رهگذار باد!
با من نمیگویی
آن آهوانِ شاد و شنگِ تو
سوی کدامین جوکنارانی گریزاناند؟
آه!
شبهای بارانِ تو وحشتناک
شبهای بارانِ تو بیساحل
شبهای بارانِ تو از تردید و
از اندوه لبریز است.
من دانم و
تنهایی باغی
که رستنگاهِ آوای هزاران بود،
وینک
خنیاگرش خاموش
و آرایهاش
خونابهٔ برگان پاییز است.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
.
گام مینهی به سوی من
با درنگ و بیشتاب
گام مینهم به سوی تو
آنچنان که مومنی به مسجدی و عارفی به خانقاه
در میان جذبهی جلیل
لحظههای آبیِ برهنه
بی نقاب.
میتپد دلم
مثل قلبِ زخم خوردهی پرندهای
در غروبِ آفتاب.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
گام مینهی به سوی من
با درنگ و بیشتاب
گام مینهم به سوی تو
آنچنان که مومنی به مسجدی و عارفی به خانقاه
در میان جذبهی جلیل
لحظههای آبیِ برهنه
بی نقاب.
میتپد دلم
مثل قلبِ زخم خوردهی پرندهای
در غروبِ آفتاب.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
گام مینهی به سوی من
با درنگ و بیشتاب
گام مینهم به سوی تو
آنچنان که مومنی به مسجدی و عارفی به خانقاه
در میان جذبهی جلیل
لحظههای آبیِ برهنه
بی نقاب.
میتپد دلم
مثل قلبِ زخم خوردهی پرندهای
در غروبِ آفتاب.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
با درنگ و بیشتاب
گام مینهم به سوی تو
آنچنان که مومنی به مسجدی و عارفی به خانقاه
در میان جذبهی جلیل
لحظههای آبیِ برهنه
بی نقاب.
میتپد دلم
مثل قلبِ زخم خوردهی پرندهای
در غروبِ آفتاب.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سحر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی ز هر سو، ره آفتاب خود را.
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است تو را درین میانه.
تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جو ها.
من و بویۀ رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد
تو و جست و جو
وگر چند، رسیدنی نباشد.
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سحر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی ز هر سو، ره آفتاب خود را.
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است تو را درین میانه.
تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جو ها.
من و بویۀ رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد
تو و جست و جو
وگر چند، رسیدنی نباشد.
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
تو خامُشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالکِ بی برگِ ما ترانه بخواند؟
زمین تهیست ز رِندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ،
و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو خامُشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالکِ بی برگِ ما ترانه بخواند؟
زمین تهیست ز رِندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ،
و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
روزها رفت
روزهایی همه سرد و خاموش
پر ز تردید و خالی ز خورشید
لحظههایی که من گوشِ خود را
میسپردم به گامِ دقایق
لحظههای سراسر تپش را
میشمردم
آه، میپرسم از تو من اکنون
بر من و تو زمان را گذر بود؟
یا که در بیزمان غرقه بودیم
در فراخنا و ژرفای اوهام؟
روزهایی گرانبار از شوق...
■شاعر: #نازک_الملائکه [ عراق، ۲۰۰۷-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
روزها رفت
روزهایی همه سرد و خاموش
پر ز تردید و خالی ز خورشید
لحظههایی که من گوشِ خود را
میسپردم به گامِ دقایق
لحظههای سراسر تپش را
میشمردم
آه، میپرسم از تو من اکنون
بر من و تو زمان را گذر بود؟
یا که در بیزمان غرقه بودیم
در فراخنا و ژرفای اوهام؟
روزهایی گرانبار از شوق...
■شاعر: #نازک_الملائکه [ عراق، ۲۰۰۷-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
گر چشمِ بامداد به خورشید روشن است
ما را دلْ از خیالِ تو جاوید روشن است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ما را دلْ از خیالِ تو جاوید روشن است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بهنامِ تو امروز آواز دادم سحَر را
بهنامِ تو خواندم
درخت و پُل و باد و
نیلوفرِ صبحدَم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید
تو را در نفسهایِ خود
آشیان دادم ای آذرخشِ مقدّس
میانِ دلِ خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجازِ باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدمها و هِیهایِ غم را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بهنامِ تو خواندم
درخت و پُل و باد و
نیلوفرِ صبحدَم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید
تو را در نفسهایِ خود
آشیان دادم ای آذرخشِ مقدّس
میانِ دلِ خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجازِ باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدمها و هِیهایِ غم را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima