@asheghanehaye_fatima
■صداها
صداهای دلپذیر که بیاندازه دوست میداشتیم
همانها که بلعیده است مرگ
از آنها که از دست رفتهاند برایمان
و در زمرهی مردگاناند حتا
در رویاهامان به حرف میآیند
گاهی که میشنویم پژواکشان را از خلال مغز
زمانهایی که بهفکر میرویم.
و با صدای آنها، چندی دگرگونهایم
صداهایی از نخستین شعر زندگیمان
مثل موسیقی؛ مثل شبی کشدار
مثل دور،
که به آخر رسیده است.
■●شاعر: #جیمز_جویس | "James Joyce" | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
■●برگردان: #بهرام_اردبیلی
■صداها
صداهای دلپذیر که بیاندازه دوست میداشتیم
همانها که بلعیده است مرگ
از آنها که از دست رفتهاند برایمان
و در زمرهی مردگاناند حتا
در رویاهامان به حرف میآیند
گاهی که میشنویم پژواکشان را از خلال مغز
زمانهایی که بهفکر میرویم.
و با صدای آنها، چندی دگرگونهایم
صداهایی از نخستین شعر زندگیمان
مثل موسیقی؛ مثل شبی کشدار
مثل دور،
که به آخر رسیده است.
■●شاعر: #جیمز_جویس | "James Joyce" | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
■●برگردان: #بهرام_اردبیلی
@asheghanehaye_fatima
عشق من در تنپوشی سپید
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
برگردان: #مستانه_پورمقدم
عشق من در تنپوشی سپید
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
برگردان: #مستانه_پورمقدم
عشق من در تنپوشی سپید
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
صدای تو چون در کنارم بود
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.
دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آنکه یارم بود جز بیگانهای نیست.
Because your voice was at
my side
I gave him pain,
Because within my hand I held
Your hand again.
There is no word nor any sign
Can make amend-
He is a stranger to me now
Who was my friend.
#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
برگردان: #مریم_دادگر
@asheghanehaye_fatima
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.
دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آنکه یارم بود جز بیگانهای نیست.
Because your voice was at
my side
I gave him pain,
Because within my hand I held
Your hand again.
There is no word nor any sign
Can make amend-
He is a stranger to me now
Who was my friend.
#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |
برگردان: #مریم_دادگر
@asheghanehaye_fatima
بگذار تو را به شیوهی خودم
دوست بِدارَم
تا تَک تَکِ تَپِشها ،
غصهها و شادیهای زندگیام را بِشنوم ...
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
دوست بِدارَم
تا تَک تَکِ تَپِشها ،
غصهها و شادیهای زندگیام را بِشنوم ...
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
عشق من در تنپوشی سپید
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
میان درختان سیب،
آنجا که بادهای مسرور
بزرگترین آرزویشان
درهمپیچیدن است.
آنجا که بادهای مسرور عشقبازی میکنند
با برگهای شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایهاش را رو به چمنزار میگسترد؛
و آنجا که آسماناش
چون جام آبی کمنور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامهای
که در دستان ظریف و زیبایاش گرفته
آرام، رهسپار میشود.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
صدای تو چون در کنارم بود
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.
دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آنکه یارم بود جز بیگانهیی نیست.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.
دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آنکه یارم بود جز بیگانهیی نیست.
#جیمز_جویس
@asheghanehaye_fatima
باید به تو بگویم که از دیشب تا حالا چقدر احساس دلتنگی کردهام.{} چقدر کلمات بین ما ضروریاند! انگار یکدیگر را میشناسیم.
هر چند تقریباً ساعت ها هیچچیز نمیگوییم.
صرفِ یاد آوردنِ تو مرا با یک جور خواب سنگین از پا در میآورد؛ انگار انرژیای که برای ادامهی اختلاط نیاز است, دیری است که در من باقی مانده و خودم را پیوسته در حال لغزیدن در سکوت مییابم.
میبینی چطور در این نامهها بنای وراجی کردن میگذارم؟ راستی چرا باید بابت کلمات شرمنده باشم؟ چرا نباید چیزی را که در دلم است پیوسته برایت بخوانم؟ چرا نباید برایت بخوانم.
#نامه از #جیمز_جویس به نورا بارناکل
@asheghanehaye_fatima
هر چند تقریباً ساعت ها هیچچیز نمیگوییم.
صرفِ یاد آوردنِ تو مرا با یک جور خواب سنگین از پا در میآورد؛ انگار انرژیای که برای ادامهی اختلاط نیاز است, دیری است که در من باقی مانده و خودم را پیوسته در حال لغزیدن در سکوت مییابم.
میبینی چطور در این نامهها بنای وراجی کردن میگذارم؟ راستی چرا باید بابت کلمات شرمنده باشم؟ چرا نباید چیزی را که در دلم است پیوسته برایت بخوانم؟ چرا نباید برایت بخوانم.
#نامه از #جیمز_جویس به نورا بارناکل
@asheghanehaye_fatima