@asheghanehaye_fatima
■جیغِ پنجره
آنسوی شیشهها
آفتاب که نه
چیزی شبیه تکرار
در حنجرهی کلاغانِ جوان
اعلام میشود
پنجره را باز میشوم
کجایید سالهای خیس
تقویمهای معطل
جوانیِ مچالهی ما؟
گنجشکی که خاطرِ آسمان را
بسیار میخواست
روی سیم برق
غروب کرده است
پاسخِ پنجره که نه
پرده میشوم.
■●شاعر: #گراناز_موسوی
■جیغِ پنجره
آنسوی شیشهها
آفتاب که نه
چیزی شبیه تکرار
در حنجرهی کلاغانِ جوان
اعلام میشود
پنجره را باز میشوم
کجایید سالهای خیس
تقویمهای معطل
جوانیِ مچالهی ما؟
گنجشکی که خاطرِ آسمان را
بسیار میخواست
روی سیم برق
غروب کرده است
پاسخِ پنجره که نه
پرده میشوم.
■●شاعر: #گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima
حرف های روپوش سرمه ای
حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم
باز ردایی به دوشم می افكنند
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند
نمی داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام
و رودخانه ات از من گذشته است
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند
نفس بكشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند
به كوچه باید رفت
گرچه ماشین ها از میان ما و آفتاب می گذرند
به كوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.
می خواهم در جنوبی ترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد
آن كه پرده را می كشد
نمی داند
همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده
فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.
#گراناز_موسوی
حرف های روپوش سرمه ای
حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم
باز ردایی به دوشم می افكنند
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند
نمی داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام
و رودخانه ات از من گذشته است
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند
نفس بكشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند
به كوچه باید رفت
گرچه ماشین ها از میان ما و آفتاب می گذرند
به كوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.
می خواهم در جنوبی ترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد
آن كه پرده را می كشد
نمی داند
همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده
فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.
#گراناز_موسوی
چرا همیشه زنی را نشانه میگیرید
كه قلبی به پیراهناش سنجاق كرده است؟
اینجا همیشه پرواز معطل است
در تیر و كمان كوچههای جنگ
یا دامن گلدار تناب رخت
به هرحال شبپرهها پیر میشوند
دستکم عكس كودكیام را پس بدهید!
غریبتر از بادبادكی كه در گنجه ماند
مهر میخورم و دلام برای خانه تنگ میشود
آنتن آسمان را نشانه میرود
اما
بربند رخت پیراهنام
خدا را بغل گرفته است
#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima
كه قلبی به پیراهناش سنجاق كرده است؟
اینجا همیشه پرواز معطل است
در تیر و كمان كوچههای جنگ
یا دامن گلدار تناب رخت
به هرحال شبپرهها پیر میشوند
دستکم عكس كودكیام را پس بدهید!
غریبتر از بادبادكی كه در گنجه ماند
مهر میخورم و دلام برای خانه تنگ میشود
آنتن آسمان را نشانه میرود
اما
بربند رخت پیراهنام
خدا را بغل گرفته است
#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima
گمان میکنی آیا
اگر چنین در آغوشت بگیرم ..
و در آفتابی ترین روز پنهان شویم ..
عصر جمعه پیدایمان کند؟! ..
#گراناز_موسوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اگر چنین در آغوشت بگیرم ..
و در آفتابی ترین روز پنهان شویم ..
عصر جمعه پیدایمان کند؟! ..
#گراناز_موسوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima